#سیره_شهدا
زمستون بود.
منتظربودم که مجتبی ازجبهه برگرده،شب شدوهرچه به انتظارش نشستم نیومدتااینکه خوابم برد.
صبح زودبلندشدم تابرم نون بگیرم وارد حیاط که شدم همه جاروبرف پوشانده بود.
هواخیلی سردشده بود.
درب خونه روکه بازکردم دیدم پسرم توی کوچه خوابیده،
بیدارش کردم وگفتم:کی ازجبهه برگشتی مادر؟سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم.
گفتم:پس چرادرنزدی !؟
گفت:مادرجون گفتم نصف شبی خوابیدین ممکنه با در زدن من هول کنین واسه همین دلم نیومدبیدارتون کنم پشت درخوابیدم که صبح بشه...
🌷شهیدمجتبی خوانساری🌷
شادی روحشان #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌸🍃 یک شب برفی #زمستونی به محسن زنگ زدم📞 که هوا دو نفرهست و پاشو برویم بیرون.میان خواب و بیداری گفت:خره! تو این هوا #خطرناکه با موتور🏍.
تازه #ماشین خریده بودم.گفتم با ماشین میریم؛اگرم اتفاقی بیفته برای ماشین من میافته،تو #راحت باش.
از او انکار و از من اصرار که بزن بریم. از آن طرف #خانمها هم خواستند بیایند و دسته جمعی زدیم بیرون.تا راه افتادیم دیدیم انگار ماشینها را گذاشتهاند تو #سرسره .لیز میخوردند برای خودشان.
داشتیم به ماشینهای #لیزخورده توی جوی آب میخندیدیم که محسن گفت: مجید بگیر این طرف! بوم، رفتیم توی #صندوق ماشین جلویی.یکی ما را میدید فکر میکرد چیزی زدهایم اینقدر میخندیم
افتاد به #التماس که از خر شیطان بیا پایین.گفتم تا سه نشه بازی نشه. میگفت اگه دیگه ده به بعد زنگ زدی، نامردم جوابت رو بدم!
راوے:دوستشهید
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
Panahian-ForsatiKeMardhaNabayadAzDastBedahand-64k.mp3
2.45M
🎵فرصتی که مردها نباید از دست بدهند!
➕راهکاری کلیدی برای تربیت دخترانی باوقار و محجبه
#پیشنهادویژه_دانلود👌
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#سیره_شهدا
یه روز ظهر اومد خونه ، غذام سوخته بود خیلی ناراحت بودم
اومد نشست سر سفره وقتی دید خیلی ناراحتم گفت اینها چیزی نیست که براش ناراحت باشی و غصه بخوری
اگه یه وقت نمازت قضا شد یا غیبت کسی را کردی ناراحت باش که معصیت و نافرمانی خدا را انجام دادی ،
پس نگران نباش
#سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری
باب الحوائج گلزار شهدای کرمان
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
📝دفترچه خاطرات
#رعایت_بیت_المال
کیلومتر ها با موتورش می رفت و برای جذب جوانان و مردم در جبهه ها برای مردم در روستاهای دور صحبت و سخنرانی میکرد
می گفتم چرا با ماشین سپاه نمی ری
میگفت این موتور شخصیه
ولی اون ماشین متعلق به میلیون ها نفر هست و #بیت_المال
این جوری وجدانم راحت تره...
سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
از همان وقت که صدای #یاحسین آخرتان را شنیدیم، دیگر تاکنون نغمه ی دل انگیز نوایتان را گُم کرده ایم.
آخرین باری که چهره ی نورانیتان را دیده ایم، موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتـان نهـاده بودند، سنگ لَحد دیواری شد و نظاره ی رویتان را #برای_همیشه از ما دریغ کرد
ای شقایق های آتش گرفته،
دل خونین ما شقایقی است که
#داغ_شهادت شما را بر خود دارد
آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
💢✨هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود.
💢✨خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان #راضی نباشید من هیچ وقت #شهید نمیشم.
💢✨وقتی که میرفت بهش گفتم من #نگران محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد!
گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم #خدا سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش #معنوی پیدا میکنه
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#طنز_جبهه
حاجآقا رفت نشست رو صندلی. او سخنرانی را شروع کرد و فقط از ثواب نماز شب گفت. در اوج صحبت بود که اکبر کاراته زد به پیشونیش. حاجآقا گفت: اکبر، چی شده؟ گفت: خوشحالم که اصلاً نماز شبم ترک نمیشه.
نادی گفت: حاجآقا این اصلاً نمیدونه نماز شب سیبه یا نمازه. اکبر کاراته گفت: بعداً بهت میگم چیه!
پاشو برادر پاشو وقته نماز شبه. اینو نادی میگفت و پاهای بچهها را لگد میکرد، میرفت آن سنگر و برمیگشت. همه رو از خواب بیدار کرده بود. هرکسی چیزی میگفت؛ یکی فحش میداد، یکی میخندید و یکی...
نادی داشت با سرعت میرفت که اکبر کاراته پتو را از زیر پاهایش کشید. نادی رفت توی هوا و با کمر اومد روی زمین. اکبر کاراته پرید پتویی انداخت روشو و گفت: هورا بچهها، هورا!
کوهی از رزمنده ریخته بودند.
روی نادی که حاجآقا با یک فانوس داخل سنگر شد و گفت چه خبره؟ اکبر کاراته گفت: هیچی، نادی داره نماز شب میخونه. طاهری گفت: آره ما ریختیم روش. کسی نبینه؛ که ریا نشه!