اینکه برای #زحماتی ک همسرتون میکشه ازش #تشکر میکنید خیلی خوبه...اما تشکر فقط #زبانی نباشه
گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا رستوران دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل وحتی یک #شاخه_گل بخرید
خاطره:
حمید شبهای جمعه #هیئت میرفت؛ چندین بار به من میگفت ولی چون #خجالت میکشیدم نمیرفتم این بار حرفش را #رد نکردم.
فردای ان روز بعد از کلاس حمید طبق معمول با #موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با #دسته_گل_قشنگ💐
پرسیدم به چه مناسبت گرفتی گفت این #گلها قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای #تشکر برات گرفتم...
✍ همسر شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#مذهبیها_عاشقترند
#یادت_باشد
شما بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید
🌹 اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات بیت المقدس ، یکی از رزمندگان حاضر در عملیات این تصویر را با دوربین شخصی خود به ثبت رسانده، وی درباره این عکس گفت نزدیک ظهر بود، رزمندها در حال استراحت بودند از دور متوجه این صحنه شدم و بدون آنکه این دو شهید متوجه شوند از آنها عکس گرفتم “ شهید ملاسلیمانی”فرماندهی گردان فتح در بین بچه ها خیلی محبوبیت داشت، برای استراحت سرش را روی پای شهید احمدی گذاشته بود، خیلی صحنه زیبای بود که برای ثبت عکس جلو رفتم این دو شهید هیچ نسبتی با همدیگر ندارند، صمیمت بین این دو در این عکس خیلی زیباست و همیشه من را متاثر می کند
هر دو در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند 🌹
#رفاقت_تا_شهادت
#تلنگر
از گمنامی نترس از اينكه اسم و رسمی نداری، از كارهای كرده ات به نام ديگری، از بی تفاوت بودن ادم ها ،از تنهایی ات در عين شلوغی ها غمگين مباش كه گمنامی اولين گام برای رسيدن به شهادت است 🌹
امام علی عليه السلام: إنَّ في الخُمولِ لَراحَةً: به راستی كه آسايش در گمنامی است.
گمنامی بجوييد بگذاريد مردم درمورد آنچه كه واقعا هستيد جور ديگری فكر كنند.
#شهید_گمنام
کانال کمیل
شهدا یه تیپی زدن که خدا نگاهشون کرد! دنبال این بودن که خوشگل خوشگلا یوسف زهرا امام زمان نگاشون کنه
مذهبی بودن و عاشق شهادت و شهدا بودن فقط مخصوص کسایی نیست،که لباس یقه آخوندی و شلوار پارچه ای میپوشن،
داریم شهدایی با تیپ امروزی
نباید از روی تیپ قضاوت کرد
خداوند اهل دل را برمی گزیند...
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری
#رفیق_شهید
کانال کمیل
اتفاقی آمده بود سنگر ما؛ سرظهر، نماز خواندیم برای ناهار هم نگهش داشتیم چند قوطی تن ماهی را باز کردی
#من_يك_بسيجى_ام
🌷ناراحتی کتف، مزاحمی دائمی برای آقا مهدی بود. جایی که قبلاً مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. روی این حساب نمی توانست بارهای سنگین بلند کند. یک روز تصمیم می گیرد برای سرکشی و اطلاع از کمبودهای انبار بازدید به عمل آورد. مسئول انبار، حاج امراله بود. پيرمردی با لباس سفید و چهره ای گشاده.
🌷وقتی آقا مهدی به آن قسمت می رسد حاج امراله و هشت بسیجی جوان در حال خالی کردن بار کامیون بودند که تازه از راه رسیده و اذوقه آورده بود. حاج امراله که مهدی را از روی قیافه نمی شناخت، وقتی می بیند ایشان در کناری ایستاده و آنها را تماشا می کند، داد می زند: جوان.... چرا همینطور کناری ایستاده ای و بِرو بِر ما را نگاه می کنی؟! تا حالا ندیده ای از کامیون بار خالی کنند؟ بیا بابا بیا این گونی ها را تا انبار ببر. آمده ای اینجا که کار کنی. یادت باشد.از حالا تا هر وقت که من بگویم باید پا به پاى این هشت نفر اين بارها را خالی کنی فهمیدی؟!!
🌷....و آقا مهدی با معصومیتی صمیمی پاسخ مى دهد: بله.... چشم. با آنكه حمل گونیهایی به آن سنگینی روی کتف مجروح بسیار مشکل بود، اقا مهدی بدون اینکه حتی ناله ای کند چابک و تند گونی ها را خالی می کند. نزدیکیهای ظهر، طیب برای دادن آمار به حاج امراله به آنجا می آيد. بعد از سلام و احوالپرسى حاج امراله می گوید: یک بسیجی پُر کار امروز به ما کمک می کند. نمی دانم از کدام قسمت است. می خواهم بروم و از پرسنلى بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کند. طیب مى پرسد: حاج امراله کدام بسیجی؟ و حاج امراله اقا مهدی را نشان می دهد.
🌷طیب متعجب می شود و به سرعت به طرف آقا مهدی می دود و گونی را از روی شانه های او بر می دارد و بعد با ناراحتی به حاج امراله می گوید: هیچ می دانی این شخص کیست؟ این آقا مهدی است. آقا مهدی باکری، فرمانده لشکرمان. حاج امراله و هشت بسیجی دیگر با تعجبی بغض آلود جلو می آيند و آقا مهدی بدون اینکه بگذارد آنها حرفی بزنند صورتشان را می بوسد و می گوید: حاج امراله.... من یک بسیجی ام.
🌹خاطره اى به ياد سردار جاويدالاثر شهيد مهدى باكرى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
أَلَا وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ
وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السَّبْقَةُ الْجَنَّةُ
وَ الْغَايَةُ النَّار ...
#آگاه_باشید!
امروز روز تمرین و آمادگی !
و فردا روز #مسابقه است !
پاداش برندگان ، بهشت ...
و کیفر عقب ماندگان آتش است ...
نهج البلاغه خطبه 28
#آماده_شویم
#آخرت_در_پیش_است
#عقب_نمانیم ...
فکر به حسرت های آخرت ...
می کُشد آدم را ...
#زندگی_به_سبک_شهدا
💠 محیط گناه
لازمهی رسیدن به مقامات بالا این است که آدم از یکسری #لذت ها و خوشی ها صرف نظر کند؛
این را محمدرضا در #عمل به ما میفهماند...
یادم می آید یک روز #جمعه با بچه ها قرار گذاشتیم که برای تفریح جایی بیرون از شهر برویم؛
زمان و محل #تفریح که مشخص شد! محمدرضا را هم خبر کردیم ولی بهانه آورد که کار دارد!
خوب که پاپیچش شدم گفت:
"محیط جایی که می خواید برید، طوریه که همه تیپ آدمی میاد؛ #خدا رو گواه میگیرم که چون #محیط_گناه آماده اس نمیام..."
🌷شهید محمدرضا ارفعی🌷
هیچکس جز آنکه
دل به خدا سپرده
رسم دوست داشتن
نمی داند ...
دوستی با شهدا
دوطرفه است
اگر تو با آنها باشی
آنها نیز با توخواهند بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-خلیج فارس می خواهی؟
-چنین گستاخ می گویی؟
-تو خوزستان همی خواهی؟
امیرسرتیپ تکاور 🌷شهید بهرام آریافر مدافع خرمشهر
نسل غیوری که ایران را حفظ کردند.
#خلیج_فارس
"فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين"َ
" و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است " ...
سوره یوسف
در پناه خداوند
📎دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#ظاهرساده
"ابراهيم" به نوعی ساختارشكن بود.
به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود.
بچه ها هم از او تبعيت ميكردند.
هميشــه ميگفت:
مهمتر از اينكه برای بچه ها لباس های هم شــكل و ظاهر نظامی درست كنيم بايد به فكر آموزش و معنويت نيروها باشيم و تا ميتوانيم بيشتر با بچه ها رفيق باشيم.
نتيجه اين تفكر، در عمليات های گروه،كاملا ديده ميشد.
هر چند برخی با تفكرات او مخالفت ميكردند.
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
📎دمی با " آقا محسن حججی"
#مسیر_پر_زحمت
"محسن" به این راحتی به این مسیر و مقام نرسید و در این راه بسیار سختی و زحمت متحمل شد.
مثلا در اردوهای جهادی نذر میکرد و روزه میگرفت.
البته در یک اردوی جهادی که دو سال پیش بود و بعد از آن رفت سوریه همه بچه ها می گویند در اردوی جهادی یک اتفاقی افتاد و محسن به گونه دیگری شد.
به نقل از : حمید خلیلی(مدیر موسسه شهید احمد کاظمی)
یاد شهدا #باصلوات
💐شهید مدافع حرم #علی_کنعانی به روایت همسر
وقتی تصمیم به رفتن گرفت من سعی کردم مانع او شوم، اما قبول نکرد. گفتم حداقل صبر کن و مدتی دیگر برو، چون قرار بود تا مدت کوتاهی دیگر فرزند دوممان به دنیا بیاید؛ اما علی به هیچ وجه کوتاه نیامد و حرف هایی به من زد که هر منطق و استدلالی در مقابل آن رنگ می باخت؛ به من گفت واقعه ی عاشورا را فراموش نکن که خیلی ها بهانه ها آوردند و زمانی که باید شتاب می کردند وظیفه ی خود را به بعد موکول کردند و گفتند بعدا اقدام می کنیم اما آن ها بعدا هرگز فرصت پیوستن به قافله ی کربلا را پیدا نکردند؛ درواقع همین بهانه ها زمین گیرشان کرد.
شادی روح شهدا #صلوات
#تلنگر🔞
این دست قطع شده در روز قیامت چه سخن هایی خواهد گفت؟
ایا از بی وفایی عده ایی شکایت نمیکند...
#شهدا_شرمنده_ایم😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ را به بازی گرفتند.
شهید رضا سنجرانی درمحاصره داعشی ها ودر حالی که هر لحظه امکان دارد شهید بشود،در پاسخ به شهید مرتضی عطایی که،این آخرکاری جدی باش و حرف جدی بزن اینگونه
عکس العمل نشان میدهد.
#راز_بطرى_آب_مجيد....
🌷هر روز وقتى بر مى گشتيم، بطرى آب من خالى بود، اما بطرى مجید پازوكى پر بود. توى این حرارت آفتاب، لب به آب نمى زد. همش دنبال یك جاى خاص مى گشت. نزدیك ظهر، روی يك تپه خاك با ارتفاع هفت، هشت متر نشسته بودیم و دید مى زدیم كه مجید بلند شد....!!
🌷....خیلى حالش عجیب بود. تا حالا این طور ندیده بودمش. هى مى گفت؛ پیدا كردم. این همون بلدوزره و.... یك خاكریز بود كه جلوش سیم خاردار كشیده بودند. روى سیم خاردار دو شهید افتاده بودند كه به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر آنها چهار شهید دیگر. مجید بعضى از آنها را به اسم مى شناخت. مخصوصاً آنها را كه روى سیم خاردار خوابیده بودند.
🌷جمجمه شهدا با كمى فاصله روى زمین افتاده بود. مجید بطرى آب را برداشت، روى دندان هاى جمجمه مى ریخت و گریه مى كرد و مى گفت: "بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!" مجید روضه خوان شده بود و....
🌹خاطره اى به ياد شهيد تفحص، شهيد مجيد پازوكى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#حتى_براى_چند_دقيقه....!!
🌷زمستان سال ٦٤ در تهران زندگی مى كرديم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستد از آن محدوده عبور کنند.
🌷او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلو متری برایش زجر آور بود. از او خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت. گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد!
🌷گفت: اگر خواستی همین طور پیاده می روم وگرنه نمی روم. او کیسه ٢٥ كيلويى برنج را روی دوشش نهاد ویک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد، اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند.
🌹 به ياد فرمانده شهید اسماعیل دقایقی
راوی: همسر شهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
4_438547621557043481.mp3
5.46M
@salambarebrahimm
سحرخیز مدینه کی میآیی؟
کربلایی جواد مقدم