eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
بی علی اصل عبادت باطل است بی علی هرکس بمیرد جاهل است بی علی تقوا گلی بی رنگ و روست بندگی همچون نمازی بی وضوست
!! 🌷در رودخانه نزدیک مقر آب تنی مى كرديم. یکی از بچه ها که شنا بلد نبود افتاد توی آب چند بار رفت زیر آب و آمد بالا. شنا بلد نبود یا خودش را به نابلدی می زد خدا می داند. برادری پرید توی آب و او را گرفت. 🌷....وقتی داشت او را با خودش می آورد بالا می گفت: کاکا سالم هستی؟ و او نفس زنان مى گفت: نه کاکا سالم خانه است؛ من جاسم هستم!! ✅ خوش مشربيهاشون هم زيباست.... بدون گناه!! ❌ قطعاً ما هم مى تونيم!
کانال کمیل
#دختران_خرمشهر 💠عشق و خون در خرمشهر🌹 ...دیدار بعدی مان دو روز بعد بود ،سه شنبه زنگ دوم . وضعیت رو
💠عشق و خون در خرمشهر ... چرخ روزگار چرخید و چرخید و سال تحصیلی مان رو به اتمام بود . آخرین امتحان را هم دادیم و دیگر بهانه‌ای برای حضور در دبیرستان نداشتیم که رضا آمد سراغم . درست دقایقی پس از اتمام آخرین امتحان دوران دبیرستان بود . او را که دیدم مثل همیشه که من می دیدمش لبریز از هیجان شدم ، سلام کردم ، جواب سلام را با لبخند داد و گفت : « شاید اینطوری درست نباشه ، اما خوب ، شما دیگه عاقل و بالغ هستید ، میخواستم اگه زحمت نیست شماره تلفن خانه تان را بگیرم ، مادرم یه کاری با مادرتون داره ...» نفس داشت توی سینه ام می ماند . حس میکردم زمین و زمان از حرکت ایستاده است . حس می‌کردند در خواب و رویا به سر می‌برم ، انگار زبانم نمی چرخید که حرف بزنم . چند لحظه ای مکث کردم و به خودم فشار آوردم و بالاخره آب دهانم را با زحمت قورت دادم و شماره خانه مان را گفتم . رضا تشکر کرد و رفت . و من تا به خانه برسم می خواستم همه آدم ها و همه آسمان و زمین و درخت ها را با خبر کنم که از شدت خوشحالی سر به آسمان می سایم . به خانه که رسیدم حال و هوایی داشتم نگفتنی . مادر ، همین که شور و اشتیاقم را دید طعنه زد : «دختر ! عاشق شدی ؟! » حق با مادر بود ، من عاشق شده بودم ، آن هم عاشق کسی که کارش عشق ورزی و مهرورزی بود . عاشق آدم بزرگی شده بودم . نمیفهمیدم لحظه هایم چگونه می گذرد . فقط می فهمیدم که سرخوش ترین آدم روی زمین هستنم ، و لحظه‌ای که رضا و مادر و خواهرش را داخل اتاق پذیرایی مان دیدم که سینی شربت را گرفته ام جلوشان ، دلم میخواست از خوشحالی گریه کنم و فریاد بزنم و بگویم ؛ ای خدا ، از تو ممنونم که این همه خوبی ! سه روز بعد ، درست در هشتمین روز از ماه خرداد ، من « بله » را به رضا گفتم و او شد همه زندگی من . و تازه از آن به بعد بود که من ماهیت واقعی رضا را شناختم ، آنچه را که من در موقع تحصیل از رضا دیده بودم و می شناختم یک هزارم ماهیتش هم نبود ، رضا یک فرشته بود ، فرشته ای که در توصیف من نمی‌گنجد ، رضا باید با کسی زندگی می کرد و محرم او می شد تا آن کس به ارزش های وجودی اش پی ببرد . لبخند ، اصلی ترین عنصر وجودی رضا بود که هیچ وقت از او جدا نمی شد و رضا درباره این لبخند همیشگی‌اش نظر قشنگی داشت . او معتقد بود ؛ « وقتی خداوند به فرشته ها گفته آدم را سجده کنید ، حتماً آدم مقام و منزلت والایی دارد ، و در جایی که یک فرشته هیچگاه اخم نمی‌کند انسان هم که توسط فرشته ها سجده شده هیچگاه نباید اخم کند و همیشه باید تبسم بر لب داشته باشد . » این ، شخصیت رضای من بود ، مردی که انگار مهربانی بود و مهربانی ، انگار گل این مرد را فقط با مهربانی سرشته بودند . 🌸🌸🌸🌸 روزگار قشنگ من شروع شد . تابستان بود و ظاهراً ایام تعطیلی معلم ها بود اما رضا بیشتر از روزهای سال تحصیلی تلاش می‌کرد . شب‌ها هم می‌آمد سراغ من و تا پاسی از شب با هم بودیم . خبر هم داشتم که صبح علی الطلوع بعد از نماز از خانه شان می زند بیرون و می رود سراغ کارهایش ، کارهایی که دیگر می دانستم همه شان برای مردم است و برای خودش نیست . رضا سفارش کرده بود درس بخوانم برای کنکور ، اما به تدریج آنقدر کارهای گوناگون بر عهده ام گذاشت که دیگر شدم مثل خود او ، صبح تا شب ، از این روستا به آن روستا میرفتم برای این که دانش آموزان ضعیف را کمک کنم و درس های شان را با آنها کار کنم که بتوانند در امتحانات شهریورماه با نمره خوبی قبول شوند ... ادامه دارد... پایان قسمت چهارم...
🌸 مگر می شود ما را بخواهیم، و او مارا به حال خود رها کند و راهنمایی نکند...؟!؟! از ته قلب به خدا امید داشته باشیم، بزرگترین گناه ، ناامیدیه
‌ ازخدا که پنهون نیست❌ ازشما چه پنهون ﺟﻮﺍنان قدیم ﯾﻮاشکی یک کاﺭﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ! مثلا : ♦️ﯾﻮﺍشکی ﺳﺎﮐﺸﺎﻥﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ که ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ میﺑﺮﺩند ﻭ به ﺑﻬﺎﻧﻪٔ ﻣﺪﺭسه، ﺟﯿﻢ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺟﺒﻬﻪ .... . ﻗﺒﻠﺶ ﯾﻮﺍشکی ﺩست ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ توی ﺷﻨﺎﺳﻨﺎمه ﻭ ﺳﻦ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ♦️ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﯾﻮﺍشکی ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ به ﻓﻘﺮﺍ ﯾﺎ کمک ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ♦️شب ﻫﺎ ﯾﻮﺍشکی اﺯ ﭼﺎﺩﺭ ﯾﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﯾﺎ ﺳﻨﮕﺮ می زﺩﻧﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ شب ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ بله ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ 😍 ! ای بهترین یواشکی های دنیا ﺷﻤﺎﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻣﯿﺮﺳﺪ ! ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺧﻠﻮتﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ 😓 "برای اینکه دیگر ﺧﯿﻠﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍست😔
کانال کمیل
⬇️#چرا_مردی ؟ ⬇️ @salambarebrahimm 💠 همه یه روزی می‌میرن! بعضی‌ها که می‌میرن آدم تا یه مدت زیادی پ
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm 💠 تا همین چند سال پیش بود که جی پی اس نیومده بود خیلی‌ها باور نمی کردن که بشه از راه دور حرکات کسی یا چیزی رو زیر نظر داشت و ثبت کرد. الان هم که این دستگاه اومده باز خیلی‌ها باور نمی کنن خدا که خالق همه موجوداته بتونه همه کارها و حرف‌های ماها رو ثبت کنه و تو اون دنیا نشونمون بده. مثل این که یادشون رفته خدا مخترع دستگاه «جی پی اس» رو خلق کرده، پس براش کاری نداره کارها و حرف‌های مارو با همه ریزه کاری هاش بنویسه. خودش گفته: 🔻سَنَکْتُبُ ما قالُوا 🔻حرفی که می‌زنند خواهیم نوشت 📔بخشی از آیه ۱۸۱ آل عمران
🌺 #خاطرات_شهدا توی عملیات مجروح شد ، تیر به ناحیه سر اصابت کرد . شرایط درگیری به نحوی بود که راهی برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکه پیکر پاکش رو روی زمین ‌بکشیم ‌و آروم‌آروم ‌بیایم ‌عقب ... رضا زنده بود و پیکرش روی سنگ و خاک کشیده می شد چاره‌ای ‌نبود . اگر این کار و نمی کردیم زبونم لال می افتاد دست تکفیریها... رضا توی عشق به حضرت رقیه (س) سوخت ، پیکرش تو مسیر شام‌ روی ‌سنگ ‌و خار کشیده ‌شد مثل کاروان اسرای اهل بیت (ع) ، رضا زنـده موند و زخم این سنگ و خار رو تحمل‌ کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونی شد . فرمانده ‌می گفت : ‌این مسیری ‌که ‌پیکر رضا روی زمین کشیده شد همون‌ مسیر ورود اهل بیت علیهم السلام به شام‌ هست .... ✍ راوی: همرزم شهید ‌‌‌‌‌‌‌
🌺 عید بزرگ ، سیاسی ترین عید دین و روزِ حقیقتِ دین بر دیندارانِ غدیر مبارک باد.
نسبتی با ندارم... اما دلم به دلشان بند است خون سرخشان بد جوری پاگیرم کرده... میدانم لایق نیستم اما آرزویش را داشـتن که عیب نیست. فریاد میزنم تورا در لابلای نوشته هایم شاید انعکاسش جواب تو باشد اما میدانم پاسخم را میدهی وقتی شرمنده تر از همیشه بگویم 🌹 🌹
نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو به منکر علی بگو نماز خود قضا کند !
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجای قرآن از علی(علیه السلام ) گفته است!!! علمای اهل سنت ،در منابع معتبر خود،سبب نزول بالای 300 آيه از قران رابه روایت از رسول خدا به علی علیه السلام منسوب کرده اند. جانم به قربانت علی جان❤️🌹
"پا به رکاب" بچه‌ها در منطقه‌ای مستقر بودند که دائماً خطر آن‌ها را تهدید می‌کرد و هر آن احتمال تعرضات ایادی دشمن می‌رفت. تا جایی که نگران بودم مبادا در این محور حادثه‌ای اتفاق افتد. برای بازدید به منطقه رفتم و مشاهده کردم شهید تشت‌زرین با تجهیزات کامل نظامی، اسلحه به دوش و دوربین به دست در حال مراقبت و نگهبانی از مرز است. او چنان هوشیارانه با مسائل برخورد می‌کرد که انگار زمان جنگ است. یک لحظه از مسائل و رویدادها غافل نبود و حالتی در ایشان دیده می‌شد که گویی همیشه باید پا به رکاب بود. بدیهی است که فردی با این مشخصات به راحتی از دنیا دل می‌کند و در مسیری که خداوند مقرر کرده، قرار می‌گیرد. با دیدن این صحنه روحیه‌ی خاصی در من ایجاد شد و با احساس امنیت خدا را شکر کردم که در منطقه با چنین جوان‌هایی کار می‌کنیم. راوی:سردار باقرزاده جستجوگرنور متولد۱۳۵۱ شهادت:۱۳۷۵/۵/۲۸ منطقه عملیاتی والفجریک(فکه) بر اثرانفجارمین