eitaa logo
کانال کمیل 🇮🇷
6.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
123 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کمیل 🇮🇷
🔸رفته بود #سوریه جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریست‌ها👹 بایستند 💥اما رد خشونت جا
🌷 ❤️✨محمدحسین خیلی دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه می‌گفت: ‌ای کاش من هم در بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید ❤️✨یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر دوستان شهید حرمش شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت. ❤️✨ارتباط خاصی با داشت و همیشه کلام شهدا را نصب‌العین خودش قرار می‌داد محمد بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به برود. ❤️✨یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می‌کنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به (ع) می‌گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی‌ من به فدایت، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو همان که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است همه عالم محضر خداست. ❤️✨گفت: وقتی راضی هستی یعنی همه راضی‌اند. عاشقانه تلاش کرد برای رفتن، اعزام‌ها خیلی راحت نبود. یک روز -صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر ساکش را بسته و می‌خواهد برود ❤️✨رفتم و گفتم: می‌روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم. عکس‌ها را که انداختیم، و راهی‌اش کردم. وقتی رفت گفتم با برمی‌گردد اما مصلحت خدا بر این بود که برگردد. ❤️✨وقتی از آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و بیشتر شده بود می‌گفت: مامان نمی‌دانید چه خبر است؟ خدا نکند آن که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود. می‌گفت: تا زنده‌ایم است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#خاطرات_شهدا🌷 ❣احمد بسیار تو دل برو💞 و دوست داشتنی بود. #باوقار رفتار می کرد. در رابطه من و احمد ⇜ #اخلاص ⇜دوست داشتن و مهربانی😍 ⇜احترام،محبت و #صداقت موج می زد. ❣رابطه صمیمی و تنگاتنگی💞 با احمد داشتیم. #احمد نه تنها فرزند، که سنگ صبور و همه وجودم بود. احمد اهل بگو بخند با نا محرم نبود🚫 و حدود را به درستی رعایت می کرد👌 و امکان نداشت با #نامحرم صمیمی شود. ❣احمد این حدیث #امام_علی(علیه السلام) را همیشه برای من می خواند: 👈“برای دنیـ🌍ـای خودت چنان عمل کن که گویا #تا_ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا #می_میری.” معتقد بود این حدیث باعث جلوگیری از افراط و تفریط در میان #مسلمین می شود. او مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود. ❣اهل تفریح و خوش گذرانی #به_جا بود، با دوستانش👥 بیرون می رفت، از ماشینش🚘 استفاده می کرد؛ ولی حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل #اسراف و زیاده روی نبود❌ تلاش می کرد تا #دیگران را شاد کند تا همه از زندگی لذت ببرند. ✍راوی: مادر شهید #شهید_احمد_محمد_مشلب🌷 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#خاطرات_شهدا قرار بود بریم مسافرت همه وسایلامونو جمع کرده بودیم دانیال ام خودش وسایلشو جمع کرده بود ، همین که خواستیم از در بریم بیرون یادش افتاد کمربندشو جا گذاشته بهم‌ گفت مامان کمربند منم بردار جا‌گذاشتم منم حواسم نبود و کمربند نظامیشو برداشتم! وقتی رسیدیم لباساشو پوشید که عکس بگیریم ، هی بغل کتشو میزد کنار ژست میگرفت و میگفت : ببین مادر من کمربند چی برام آورده ... کمربند نظامی ....!! و میخندید...😂 و این عکسِ یادگاری ماندگار شد براش... #شهید_دانیال_صفری 🌹 راوی #مادرشهید شهادت ۱۳۹۷ سیستان و بلوچستان 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
همه زندگی اش با حضرت زهرا ' علیها السلام ' پیوند خورده بود ..    وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد ، مهریه حضرت زهرا ' علیها السلام '   دو تا آرزو توی زندگی داشت   اول اینکه خدا بهش یه دختر بده تا اسمش رو بذاره ' فاطمه '   دوم اینکه وقتی شهید شد گمنام بمونه مثل حضرت زهرا ' علیها السلام '   جفت آرزوهاش مستجاب شد و بابای فاطمه گمنام موند😔 🌷شهید حمزه علی انسانی 🌷یادش با 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل 🇮🇷
#کلام_شهید 🌷شهید محمود کاوه 🌷 حیف نیست آدم ترس از خدا را ول کند، از دشمن بترسد!!!؟
محمود کاوه ، فرمانده مؤمن و دلاور لشکر ویژه شهدا 🔹سال‌های اول درگیری کردستان ، ضد انقلاب در سقز بیانیه‌ای پخش کرد که قصد حمله به شهر رو داریم ، وای به حال کسی که مغازه‌اش باز باشه! خبر به کاوه رسید . گفت : «بی خود کردن ! ما در شهر مستقریم . از کی تا به حال از این جرات‌ها پیدا کردن ؟ به مردم بگید نترسن و به کار و زندگیشون برسن . کسی جرأت حمله نداره ، اگر حمله کنند زنده بر نمی‌گردن .» 🔸اما مردم ترسیده بودن . تمام شهر تعطیل بود . هر چی گفتیم کاوه چه گفته ، گوش ندادن . به آقا محمود گفتیم مردم حسابی ترسیدن و مغازه‌ها همه بسته است . گفت: «عیبی نداره ، الان کاری می‌کنم تا همه بیان سر کار و زندگیشون .» بعد گفت : «یکی بلند شه و با یک قوطی رنگ و قلم‌مو با من بیاد .» در هر مغازه‌ای که بسته بود علامت می‌زد . مردم که دیدن کاوه چنین کاری می‌کنه از ترس اینکه فردا اعدامشون نکنه به کسب و کار خود بازگشتند . 🔻چیزی نگذشت که شهر به تکاپو افتاد و بازار رونق گرفت و زندگی عادی جریان پیدا کرد. کاوه گفت : ترس ، ترس رو برد . 🔺ضد انقلاب هم جرأت نکرد یک سنگ به سمت شهر پرتاب کنه. شهید کاوه به مردم گفت : «من از شما به جان و مال و ناموستون حساس‌ترم . وقتی می‌گم نترسید و در شهر باشید و فرار نکنید ، گوش کنید و اعتماد داشته باشید . ما مسئول امنیت و سلامت شما هستیم و کار ضد انقلاب را تمام می‌کنیم.» 🔹شهید کاوه به همراه یاران از جان گذشته اش عرصه را بر ضدانقلاب تنگ کرده و کار آنها را یکسره کردند .
‌ ‌💠داشتيم ميرفتيم كربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم ،برامون سوال شده بود اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری که وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم شهيد بشم ! از دهنش پريد گفت من شهيد ميشمااا ! من و امير حسينم بهش گفتيم داداش تو شيويدم نميشى چه برسه شهيد ! حلالمون كن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت اصلا ناراحت نمیشد دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانمان زینب کرد شهید شد حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه؛شد علمدار حلب . راوی آقا محسن همسفرکربلا 🌷
ترکش جایِ بوسه‌ی مادر... آخرین باری که می‌رفت جبهه، بدرقه‌اش کردم. وقتِ رفتن خواستم صورتش رو ببوسم که یکی صداش کرد. سرش رو برگردوند سمتِ صدا. ناخودآگاه جایِ صورتش پشتِ گردنش رو بوسیدم. وقتی پیکرِ مطهرش رو آوردند، رفتم بالای سرش. دیدم ترکش خورده توی گردنش؛ درست همون جایی که من بوسیده بودم. 🌷 شهید مصطفی پیشقدم🌷 📚منبع: بر خوشه‌ی خاطرات ، به نقل از مادر شهید
#خاطرات_شهدا 💐 #کوخ_نشینها 🌸 زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه ، من و علی هم از منطقه بر می گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون . پرسید : ” کجا  می رین ؟ “ 🌸 مرد گفت : کرمانشاه . علی گفت : رانندگی بلدی ؟ گفت بله بلدم . علی رو کرد به من گفت : سعید بریم عقب .  مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا . عقب خیلی سرد بود . 🌸 گفتم : آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی ؟ اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و ... گفت : آره ، اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن . تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس . #سردار_شهید_علی_چیت_سازیان
✍همسر شهید: به محضر حضرت آقا، رهبر خوبان که رسیدیم بعد از درد و دلها به ایشان گفتم: حضرت آقا، روح‌الله چند ماه قبل از شهادتش به من گفت: _ صدای پای امام زمان میاد، می‌شنوی؟ باور کن که من صدای پای امام زمان رو میشنوم. حضرت آقا لبخند زدند. لبخندی شیرین و عمیق که خیلی برایم جالب بود. سرشان را تکان دادند و فرمودند: خوش به سعادتش. 🌹 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌺 #خاطرات_شهدا توی عملیات مجروح شد ، تیر به ناحیه سر اصابت کرد . شرایط درگیری به نحوی بود که راهی برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکه پیکر پاکش رو روی زمین ‌بکشیم ‌و آروم‌آروم ‌بیایم ‌عقب ... رضا زنده بود و پیکرش روی سنگ و خاک کشیده می شد چاره‌ای ‌نبود . اگر این کار و نمی کردیم زبونم لال می افتاد دست تکفیریها... رضا توی عشق به حضرت رقیه (س) سوخت ، پیکرش تو مسیر شام‌ روی ‌سنگ ‌و خار کشیده ‌شد مثل کاروان اسرای اهل بیت (ع) ، رضا زنـده موند و زخم این سنگ و خار رو تحمل‌ کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونی شد . فرمانده ‌می گفت : ‌این مسیری ‌که ‌پیکر رضا روی زمین کشیده شد همون‌ مسیر ورود اهل بیت علیهم السلام به شام‌ هست .... ✍ راوی: همرزم شهید ‌‌‌‌‌‌‌
#خاطرات_شهدا ‌ 🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ 🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ 🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. 🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. 🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... به روایت همسر بزرگوار شهید #شهید #محسن_حججی🌷
کانال کمیل 🇮🇷
با غصه و با دیدهٔ نم می خوانیم یک بند ز شعر محتشم می خوانیم... همواره گریز روضه #زینب بشود وقتی ز م
🕊 🔹بابک امام رضا(ع) بود و هر سال آبان‌ماه خانوادگی به پابوس حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) می‌ رفتند، ولی سال آخر بابک سوریه بود و نتوانست به مشهد برود؛ درست در شب✨ شهادت امام رضا(ع) آسمانی شد... 🍃شهیدبابک نوری 🌷یادش با ذکر ▪️ @SALAMbarEbrahimm