eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
855 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
۱-هنوز تکمیل نشده ، بعدش هم فروخته نمیشه دوست بزرگوارم چون قراره انشالله چاپ بشه🌺 ۲-چه جالب نظرات چقدر متفاوته نگران نباش دوست خوب ، مشکلشونو باهم حل میکنند🌺 ۳- فکر نمیکنم وی آی پی بزنم چون ممکنه بد قولی بشه و بطور روتین نتونم روزی ۳ یا ۴ پارت بزارم ، شرمنده🌺 ۳- ازین بابابزرگای پایه روزیتون😉
۱- امیرحسین پیش هر کی جذبه داره پیش مریم دود میشه میره هوا 😁 ۲- ممنونم دوستممممم ، شما لطف دارید ❤️❤️❤️ ۳-خواهش میکنم ، مطالب کانالو مشکلی نیست ذخیره کنید یا منتشر کنید ولی فقط پارتای رمانو نه ، چون میخوام چاپ کنم🌸 ۴- امیرحسین دارم بهت میگم دیگه داد زدی نزدیا ، اینجا خبرچین زیاده میرن میزارن کف دست وحید اونوقت برات داستان میشه 😂😂
۱- شرمنده دوست خوبم بیشتر ازین در توانم نیست ❤️❤️ ۲- قشنگی از خودتونه ، چهارچوب اصلیه داستان واقعیه و من به خاطر افزایش جذابیت داستان ی سری چیزا رو عوض کردم مثل سن بچه ها که در واقعیت بیشتر بوده و یا گاهی مواقع چیزایی اضافه شده به داستان❤️❤️ ۳- منم قدردان حضورتون هستم دوست خوبم ، ان شاءلله که ازین به بعد هم در خور توجهتون باشه ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک توسل گره‌گشا به حضرت عباس که ان‌شاالله حاجت‌روات می‌کنه 👤 زیبای «توسل گره‌گشا» با سخنرانی شیخ‌عباس تقدیم نگاهتان 📥 دانلود با کیفیت بالا ▫️ ؛ @salambaraleyasin1401
قسمت اول 🌱 قسمت40 قسمت 80 🌱 قسمت 120 قسمت 160 🌱 قسمت 200 قسمت 240 🌱 قسمت 280 قسمت 320 🌱 قسمت 360 قسمت 400 🌱 قسمت 440 قسمت 480 🌱 قسمت 520 قسمت 540 🌱 قسمت 560 قسمت 600 🌱 قسمت 640 قسمت 660 🌱 قسمت 668 📌📌📌 تـوجـــه : تعدادی پیویم اومدن که که بعضی پارت‌ها براشون باز نمیشه احتمال زیاد یا نت‌تون ضعیفه و یا حافظه‌تون پره و یا بخاطر باگ ایتاست. حتما حافظه پنهان ایتا و گوشیتون را خالی کنید، بعد گوشیتونو ریست کنید و روی این لینک‌های میانبر هم بزنید. همینطور می‌تونید لینک کانال و بردارید از کانال لفت بدین و دوباره عضو بشید. خیلیا هم اینطوری جواب گرفتند‌‌. 😉😊 باز مشکلی بود به ادمین یا مدیر پیام بدید در خدمتتون هستیم کلیپ شخصيت ها 👇👇
34.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. •••====✨🌸💖🌸✨====••• کلیپ شخصيت هاي •••====✨🌸💖🌸✨====•••
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️ بسم الله الرحمن الرحیم (●•***متن جواب آقا امیرحسین***●•) در مورد پارتهای ۳۱۰ تا ۳۱۵ که در کانال بحث جنجالی شده بود سلام و عرض ادب دارم خدمت شما ببینید بزرگواران به عقیده ی بنده از یک جایی به بعد ما باید تکلیف خودمونو روشن کنیم یا دینو قبول داریم یا نداریم یا اهل بیتمونو قبول داریم یا نداریم بزرگواران حد وسطی وجود نداره ، مخصوصا تو آخرالزمان پس با خودمون تعارف نداشته باشیم بحث ما برمیگرده به آیه ی شریف 《 لا اکراه فی الدین....》 در قبول دین هیچ اجباری نیست ولی وقتی دین و قبول کردیم باید همه چیزش رو قبول کنیم سلیقه‌ای و دل بخواهی نیست که بگیم فلان چیز باعث شادی من میشه و خوبه یا فلان چیز رو بگیم روان‌شناسان تایید کردند ، پس عالیه نه بزرگواران با این چیزا خودمونو گول نزنیم - خواهر بزرگوار ، برادر بزرگوار : اگر دینو قبول کردی دیگه به اینکه علوم تجربی چی میگن کاری نداشته باش ، کمااینکه علوم تجربی مخصوصاً علم پزشکی یه چیزایی رو تو بوق و کرنا کردند که اِلّا بلّا همین درسته و غیر از این نیست ولی چندین سال بعد ثابت میشه که کاملاً اشتباه بوده ولی اسلام ما ۱۴۰۰ و اندی سال پیش هر چیزی رو که دستور داده خلافش هنوز ثابت نشده ، حداقل من ندیدم و یا تو هیچ مقاله ای نخوندم حتی خیلی از دستورات دین و اهل بیت ما رو دارند علمی روش کار می کنند و اثبات میشه نه که مسلمونا ثابت کنند نه دانشمندان غیرمسلمان دارند اینکارو میکنند عزیزان مسلمون ، یعنی تسلیم در برابر خدا و دستورات خدا بیاید دین خدا رو سلیقه‌ای قبول نکنیم اهل بیت فرمودند شادیی که با موسیقی حرام باشه کاذبه حالا شما مختاری میتونی قبول کنی میتونی قبول نکنی فقط این رو توجه داشته باشید که خدا و اهل بیت ، شادیی رو حرام میدونند ، که اون شادی به ضرر فطرت پاک انسان هاست حالا من از شما میپرسم : خدا که عالم مطلقه و فطرت ما رو کامل میشناسه ، میاد چیزهایی رو که نیاز ماست رو بر ما حرام کنه ؟؟؟ که خیلیا میگن رقص ورزشه و موسیقی شادیه !!!! همون خدا ، ما رو از یک سری چیزها منع کرده که از جمله ی اونا موسیقی حرامه (توجه بفرمایید موسیقیی که از نوع حرام باشه منع شده) که خود نوع اون موسیقی رو باید تحقیق بفرمایید چون منظور موسیقی که ما رو به یاد خدا و یا محبت های معنوی مثل مهر مادری و مهر به اهل بیت و غیره میندازه منظور نیست و موسیقی که لهو و لعب و .... داشته باشه که اینها همه احتیاج به تحقیق دارند و در بحث ما نمیگنجند مطلب دیگه اینکه ما دو جور گناه داریم یک گناهی که از روی جهالت انجام میشه ، یعنی من نمیدونستم این کاری که دارم انجام میدم گناهه و یکی هم گناهی که از روی تعمد (عمداً ) انجام میشه ، یعنی خدایا من میدونم تو این کار رو برای من گناه خطابش کردیو ممنوعش کردی ولی من انجامش میدم ، چون دوست دارم دقیقا همین گناهه که آروم آروم کاری با روح آدم میکنه که بدون اینکه خودمون بفهمیم و حس کنیم ، غلام حلقه به گوش نفس میشیم فقط خواستم متذکر بشم که کمی به خودمون بیایمو حواسمونو جمع کنیم و تفکر کنیم . و اما در مورد ازدواج که مهمترین شب زندگی هر کسی میتونه باشه و شروع یک زندگی مشترکه زندگیی که شروعش با گناه باشه ، شک نکنید که اثراتشو در آینده خواهید دید نزارید همون شبی که خیلیا میگن هزار شب نمیشه ، دل امام زمانمونو بشکونه آخه ما چطور شیعه ای میتونیم باشیم که به حضرت میگیم : خیلی دوستتون داریم ، عاشقتونیم آقا ، برای ظهورتون هم هزاران بار دعا می کنیم ، اما راضی نمیشیم که مجلس عروسیمون بدون گناه باشه شیعه ای که نمیتونه پا رو نفسش بزاره چطور میخواد به ظهور آقا کمک کنه و توقع داشته باشه که بتونه به آقایاری برسونه ، بعد خودمونو گول بزنیم بگیم خیلیا همین کارها رو انجام می‌دادند ولی به مقام شهادت رسیدند ، مگه شما در جریان کامل لحظات زندگی اون شهید بودید ؟ بله داریم شهدایی رو که زندگی شاید خوب و سالمی نداشتند اما مگه روزهای آخر اون شهدا باهاشون بودید ؟ یکمی وصیت نامه و احوالات شهدا رو مطالعه کنیم تا با افکارو خواسته هاشون آشنا بشیم و همین جوری ی چیزی رو رو هوا نپرونیم شما زندگی شهید ضرغامو حتما مطالعه بفرمایید و ببینید که کی بودند و بعدها چی شدند ، زندگی شهید هادی رو مطالعه بفرمایید و ببینید چطور رو نفسشون پا گذاشتند بزرگواران بیایید در حد توان سعی کنیم و به جایی برسیم که امام زمان به خاطر ما پیش خدا شرمنده نشوند چون تموم امیدشون به شیعه هاشونه بیایید به جایی برسیم که امام زمان به خاطر ما الهی العفو بگند بعد میدونید چی میشه ؟؟؟ اونجاست که رد خور نداره که عاقبت بخیر میشیم اگر اینو میخوای سعی کن پارو نفست بزاری ادامه دارد 👇👇👇
ادامه ... . . در انتها این که بنده به هیچ بزرگواری جسارت نمیکنم ولی میخوام بگم که اگر عالمی جلوی من بایستند و بگن من خشکه مذهبم و توهین و افترا و ... بهم بشه برام ارزنی ارزش نداره باز هم سر حرفم می ایستم و میگم : همونی درسته که اهل بیتم فرمودند بنده باورم و شیوه ی زندگیم اینه و قصد ندارم این طریق رو به کسی بقبولونم درباره اینکه چند تا از عزیزانمون گفتن شما نمیتونید بگید طرف کافره و گناهکاره اگر آهنگ گوش کنه شما از باطن شون خبر ندارید ببینید کافر یعنی کسی که خدا رو قبول نداره اون بحثش جداست ، و اینجا موضوعیت نداره در مورد گناهکار ، که هممون گناه کاریم اما اینکه سعی کنیم خودمون رو اصلاح کنیم مهمه اگه فقط باطن افراد مهم بود که میتونیم بگیم تقریبا همه انسان ها باطن پاکی دارن ، چون فطرتشون الهیه خدا در قرآن می‌فرمایند 《الذین آمنوا و عملوا الصاحلات 》 یعنی ایمان آوردن کافی نیست اینکه عمل ما هم با دین ما مطابقت داشته باشه شر‌طه بنابراین ازین آیه اینطور برداشت میشه که ایمان ، فقط به باطن و دل پاک و اینجور صحبتها که خیلی مد شده نیست باید که مرد عمل باشیم حتی اگه تو این راه بهمون جسارت بشه التماس دعا " یا علی "
. 👆👆👆 🔴متن جواب آقا امیرحسین رو به درخواست بعضی از دوستان قرار دادم🔴
•~🌿🌸~• عادت‌ ڪردن‌ ڪلا چیزِ‌ بدیہ... مثلا همین‌ ڪہ‌ به‌ نبودن‌ امام‌ زمان‹عج›‌ عادت‌ ڪنۍ‌،این‌ یہ‌ فاجعس.. شیعہ‌ باید دغدغہ‌مندِ ظھور باشہ، باید تموم‌ زندگیش‌ رو،وقفِ‌ امام‌ زمانش‌ ڪنہ... ‌ ‹ بہ‌ امـٰام‌ زمـٰانت‌ هست؟ 💥
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بعد از خوردن آب هویج راه افتادیم به سمت خونه - میگم مریم من خوابم نمیاد اگه تو هم خوابت نمیاد بیا فیلم ببینیم - این موقع ؟؟؟ ساعت ۳ صبحه !!! - بهتر ، هم فیلم می‌بینیم هم نماز صبحمونو می‌خونیم و بعدش می‌خوابیم - به ی شرط - چه شرطی ؟ - صبح ، نیای بالا سرم بلندم کنی بگی پاشو بریم ورزش - کلاً معطل همینی تو - یعنی میگی تا صبح بیدار بمونم بعد بلند شیم بریم ورزش ؟؟؟ بعدشم که بچه‌ها بیدار می‌شن نمیزارن بخوابیم - باشه تنبل خانم ، صبح نمیریم - واقعاً اعتماد به نفست به سقفه امیرحسین ، تا صبح می‌خوای نگهم داری بعدشم میگی تنبل خانوم ! - ما نوکرتونیم ، به مولا - خواهش میکنم نفرمایید بالاخره رسیدیم خونه و لباسامونو عوض کردیم و برگشتیم تو پذیرایی - امیرحسین من گشنمه غذا داغ کنم بیارم ؟ - نیکی و پرسش ! داغ کن اومدم برم که دیدم کیفشو باز کردو ی سی دی از توش درآورد - سی دی با خودت میبری اینور اونور آقای دکتر ؟ - گرفته بودم شب با حامد اینا ببینم چه فیلمی هست ؟ - اخراجی‌ها - چه خوب من ندیدمش هنوز - منم ندیدم - صبر کن الان غذا رو داغ می‌کنم و برمی‌گردم رفتم آشپزخونه و غذا رو گذاشتم روی گاز تا داغ بشه ، ی کاسه تخمه و تنقلات با ی ظرف پر از میوه و چند تا پیش دستی و بعدشم غذا گذاشتم تو یک سینی بزرگ و برگشتم پذیرایی - اوووووه ، مریم چه خبرته ، ی فیلمه ها ! - آخه موقع فیلم دیدن می‌چسبه - ببین اگه شیوت این باشه که یکی دو ماه بعد از عروسمون جفتمونو با تانکم نمی‌شه تکون داد - من همیشه موقع فیلم تخمه و میوه می‌خورم تا حالا هم چاق نشدم - غذا هم سر فیلم می‌خوری ؟ خندم گرفت - اونو دیگه نه - آهان... ترسیدم ؛ آخه من زیاد فیلم می‌بینم فکر کردم بعد از عروسی مون این فیلم دیدنا خرج زندگیمونو چند برابر می‌کنه - مشتی زدم به بازوش و گفتم خیلی هم دلت بخواد - دلم که می‌خواد ولی ی خانم گنده ی ۲۰۰ کیلویی رو نه چهارزانو نشستم رو زمین و قاشقو گرفتم دستم - اون که خود خودتونید ، با این قد و هیکلتون آقای دکتر - بده مگه ؟ - نه ، ولی میخوام بگم شما راه خیلی کوتاه‌تری داری تا برسی به اونجا من حالا حالاها فرصت دارم - بله ملتفتم ، ماشالا زبون که نیست اولین قاشقو گذاشتم تو دهنم که فیلمو پلی کرد و اومد نشست کنارم دست برد پشت سرم که خودمو کشیدم کنار - چکار می‌کنی ؟؟!! از پایین موهام کش رو باز کرد - بافت موهاتو باز می‌کنم ، حیف نیست هی جمعشون می‌کنی - خب اذیت میشم همش دورم ریخته باشه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - خیلی موهات قشنگه مریم همیشه بازشون بذار - میگم اذیت میشم - فکر می‌کنی ... هیچ اذیتی نداره ، غذاتو بخور - موهای باز یه سری معایبی هم داره حاج آقا - چه معایبی - مثلاً ممکنه فردا پس فردا غذاتونو که میل میفرمایید تو دهنتون یه موی گنده حس کنید ، بعد از تو دهنت بخوای بکشیش بیرون و ببینی هرچی می‌کشیش انتها نداره که لامصب چشاش به آنی گرد شد منم برای اینکه پیاز داغشو زیاد کرده باشم ادامه دادم - اون وقته که من می‌بینم امیرحسین اینجوری شده ، نمایشی عق زدمو چشامو چپ کردم و سرمو انداختم رو شونش با این کارم بلند زد زیر خنده هول زده چشمامو باز کردم و گفتم امیرحسین ، بابا بزرگ خوابه الان میاد بیرون - خب تقصیر خودته خانوم بلا کار حضرت فیله با این دلبریات نخندیدن - حالا شما استثنائاً امشب حضرت فیل بشید تا بعد ببینیم چی پیش میاد - خبر نداری همین جوری شم شدم با این موهات - دوباره گیر دادیا ، این همه لالایی برای خودم گفتم ؟ - شما از این به بعد دیگه پیش من موهاتو با گل سر نمی‌بندی ، دلواپس بقیه اش هم نباش - خود خودت خواستیا لبخندی زد و گفت : خود خودم خواستم - پس فیلمو بزن از اول نفهمیدیم چی شد فیلمو از اول گذاشت و دوباره چند دقیقه بعدش گفت : مریم میای بریم مشهد؟ - کی ؟ - پس فردا با تعجب بهش نگاه کردم - چرا اینقدر بی‌مقدمه !؟ - همچین بی‌مقدمه هم نبودا ، قبلاً بهت گفته بودم که بعد از عقدمون میریم - آخه الان ؟ دکتر بابایی رو چه کار کنم ؟ - خودم باهاش صحبت می‌کنم - باید به بابابزرگ و وحید هم بگم - بابا بزرگت که خیلی پایه ست ، مطمئنم که راضیه ، میمونه وحید ، بهش بگو ببین نظرش چیه کی میشه من از این اجازه بازیا راحت شم - بعد از عروسیمون - تا اون موقع از دست وحیدتون دق نکنم خوبه - چرا شما دوتا با هم اینطوریین - من اینطوری نیستم ، داداشته که با من یه طوریه - اخمی کردم و سرمو بردم جلو و گفتم : ینی میگی چطوریه ؟ - هیچی حالا چرا می‌زنی ، ببین علی تون چقدر آقاست لبمو جمع کردم و چشمامو براش ریز کردم - وحیدتونم آقاست ، ولی دیگه آقاییش زیادی دلو می‌زنه خندم گرفت - نمیزاری که حرفمو بزنم ، اصلاً رفتارش با من طوریه که فکر می‌کنم همین که سرمو برگردونم یه مشت خوابونده تو چونم این دفعه من بلند خندیدم که بلافاصله دستشو گذاشت جلوی دهنمو دوتایی به در اتاق بابابزرگ خیره شدیم - به جان خودم الان بابابزرگت میاد بیرون میگه نخواستیم اینجا بمونی پاشو برو خونه ی خواهرت دستشو از روی دهنم برداشتم - اون وقت تو هم بلند میشی میری؟؟ - دِ نه دیگه ... دیگه تعارفشو کرد و منم رو هوا زدم 😳😳 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. آقای زرنگ😁😁 اون موقع جلوی بابابزرگ مودب و با کلاس نشسته بودی ، حالا الان به مریم میگی ، تعارف کردو رو هوا زدم !!!! 🤭🤭😐😐 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی توبه میکنی ولی خدا بازم امتحانت میکنه 😂😂😂 امتحان همیشه هست ها حواست باشه نمره کم نگیری😉 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپم واسه اوناست که تا محرم و اربعین میشه یاد فقرا میوفتن 👌😂 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : عه ... رو هوا زدی اون موقع که خیلی مودب و باکلاس جلوی بابا بزرگ نشسته بودی و سرت پایین بود - خب مریم جان من کلاً پسر خوب و مودبیم ، همه عاشق همین مرامم میشن نمی‌دونم چرا با این حرفش ناخودآگاه یاد دختر خالش افتادم ، به اجبار لبخندی زدم و بشقاب‌های غذا رو جمع کردم و خواستم برم آشپزخونه که دستمو گرفت - کجا ؟ - ظرفا رو ببرم - نه بشین فیلم ببین با هم جمع می‌کنیم - الان برمی‌گردم ، کار دارم - باشه زود بیا نمی‌دونم چرا دست خودم نیست گاهی به ذهنم میاد نباید اجازه بدم لحظه‌های خوبمون به این خاطر خراب بشه من اونو ندیدم ولی امیرحسین ، مهرانو هم دیده هم با هم برخورد داشتن ، صد در صد اونم بهش فکر می‌کنه ولی به روی خودش نمیاره ، مهم اینه که انتخاب الانش منم تو همین فکرا بودم و داشتم آروم و بازی بازی ظرفا رو می‌شستم که دستاش دور کمرم از پشت حلقه شد خواستم برم اونور که اجازه نداد - چکار می‌کنی امیرحسین ؟! سرشو آورد پایین و چونشو روی شونم گذاشت - میشه بفرمایید یهو چتون شد ؟ - هیچی - تو این چند وقت اونقدر شناختمت که تشخیص بدم الان یه چیزیت هست - چیزیم نیست ، برو عقب ی وقت بابابزرگ میاد زشته - باشه نگو خانوم خانوما دیگه یواش یواش داره اذان میشه ، وضو بگیر نماز بخونیم - باشه الان وضو می‌گیرم ، حالا سرتو از روی شونم بردار دیگه - چشمممم برمی‌دارم وبعد سریع سرشو چرخوند به سمت صورتمو گونمو بوسید با این حرکتش ، چشمام گرد شد و بشقاب از دستم افتاد روی لیوانی که تو سینک ظرفشویی بود و صدای بدی داد - نچ نچ نچ ، مریم این دفعه دیگه صد در صد بابا بزرگت بیدار میشه و بیرونم می‌کنه - چیزی شکست ؟؟؟ هر دومون برگشتیم سمت در آشپزخونه - امیرحسین : سلام حاج آقا ، ببخشید بشقاب از دستش افتاد ولی به جاش لیوان شکست دستمو گرفتم جلوی دهنمو خندیدم - فدای سرش ، دستت که چیزی نشد بابا جون - نه - شما دو تا خواب ندارید ؟ برای خودتون میرید بیرون می‌گردید بعد میایید خونه میشینید پای تلویزیون ، مگه روزو ازتون گرفتن ؟ امیرحسین با لبخندی جواب داد : دیدیم فردا تعطیلیم با اجازتون فیلم گذاشتیم ببینیم ، اگر شما هم دوست دارید بعد نماز بیاید با هم ببینیم - نه پسرم ، ترجیح میدم فردا ببینم - براتون میزارم رو میز تلویزیون تا صبح ببینید ، با اجازتون من برم وضو بگیرم برو بابا جون موقع رفتن نگام کرد و چشمکی بهم زد و رفت - بابا جون میزاشتی صبح می‌شستی - شرمنده که بیدارتون کردم - نه این حرفو نزن ، دیگه باید بیدار می‌شدم ، فکر کنم یک ربعی مونده به اذان حالا که زودتر بیدار شدیم وضو بگیریم نماز شب بخونیم - بله منم الان وضو می‌گیرم بریم بخونیم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. دوستی میگفت ، بهتره که به خیلی از دلواپسی هامون اهمیت ندیم و سعی کنیم به سادگی ازشون بگذریم برای اینکه چه بخواهیم و چه نخواهیم اون نگرانی‌ها هستند ، پس حداقل بهشون مجال بال و پر یافتن ندیم تا شیرینی‌های زندگیمونو تبدیل به تلخکامی نکنند عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. - بدهید رزق محرم به منِ آلوده... که مگر لطف شما، شامل حالم بشود:)💔 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - امیرحسین : مریم جان آماده‌ای - بله - ساکا کجاست ببرم پایین - اینجاست - دستت درد نکنه خانوم خانوما، فقط بجنب که دیر شده - چشم و چادرمو سر کردمو رفتم پایین - بابا بزرگ با اجازه دیگه ما میریم - خدا به همراهتون ، رفتی حرم برای منم دعا کن - چشم حتماً رفتم جلو و گونشو بوسیدم - برو بابا جان تو ماشین منتظرند - چشم ، فقط قرصاتونو سر وقت... - باشه سر وقت می‌خورم ، نگران نباش - خیلی مواظب خودتون باشید ، زود برمی‌گردیم - باشه ، برید انشالله بهتون خوش بگذره - خداحافظ - به سلامت از زیر قرآنی که بالا سرم گرفت رد شدمو اومدم بیرونو سوار ماشین شدم ، و راه افتادیم به سمت مشهد بچه‌ها اونقدر ذوق داشتنو خوشحال بودند که منم به وجد اومده بودم بعد از خوندن آیت الکرسی گفتم : - آقا سید و آقا حامد اینا راه افتادند - آره ، یک ساعتی ازشون عقب موندیم - اشکال نداره ، فقط عجله نکن حتما که نباید با هم بریم - نه عجله ای نیست ، باید بیمارستانو می‌رفتم و یه سر به اون دو تا مریض می‌زدم ، الحمدلله حالشون خوب بود - خدا را شکر - زینب : داداش ، میشه برامون مداحی بزاری - بله ، چی بزارم براتون ؟ - امیر محمد : لیلای منی رو بزار - اسم مداحیش اینه ؟ - امیر محمد : آره خاله خیلی قشنگه دوسش دارم - خب ، پس اگه شما دوسش داری حتما قشنگه امیرحسین گذاشتو صداشو زیاد کرد و دوباره بچه‌ها بلند بلند شروع کردن به خوندن و پسرک من بلد نبود اما چندین بار که تکرار شد ، امیر علی هم دست و پا شکسته باهاشون میخوند اونقدر خوندن و خوندن تا از نفس افتادن یکم بهشون خوراکی دادمو بعد از مدتی نقشه ریختن برای اینکه وقتی رسیدیم چکار کنیمو کجا ها بریم ، چون از ذوقشون صبح زود بیدار شده بودند ، خوابیدند - میگم .... اونجا که رسیدیم اول میریم خونه ی دوستت - نه - مگه نگفتی دعوتمون کرده - دعوت کرده اما دو سه روز اولو میریم ی هتل نزدیک حرم و بعد میریم اونجا ، البته اونجا هم ی مهمونی معمولی نیستا - پس چیه ؟ - تو روستای پدریش ی خونه دارند ، میگفت جای قشنگیه ولی مردمش محرومند ، بهمون پیشنهاد داد که با یکم دارو و تجهیزات بریم برای ویزیت و درمان هم تو اون روستا هم روستاهای اطرافش - واییییییی ، چه عالی - البته ممکنه برات سخت بشه ها ، چون من نمیتونم زیاد پیشتون باشم - اشکال نداره ، خودمونو سرگرم میکنیم ، اصلا ی سری لوازم تحریر و لوازم نقاشی و این جور چیزا بخریم اونجا ما هم برای بچه هاشون کلاس بزاریم - باشه حتما ، ی سری هم اونجا بسته ی ارزاق تهیه میکنیم و با خودمون می‌بریم - وای ...خیلی خوبه - خوشحالم که دوست داری - بله ، چه جورم آقای دکتر - بزار یکم آمادگی ذهنی بهت بدم در موردشون تو دانشکده ی پزشکی پنج نفر بودیم که حسابی با هم صمیمی شده بودیم ، اونا همه شون زود ازدواج کردند و بعد از تموم شدن دانشگاه دیگه عملا با مصطفی و صابر که شهرستان بودند رابطم قطع شد البته سیدو حامد باهاشون رفت و آمد خانوادگی داشتند ولی من نه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : چون من مجرد بودم درست نبود باهاشون رفت و آمد کنم حالا که فهمیدن عقد کردیم دیگه گیر دادند که باید دور هم جمع بشیم بچه های فوق العاده خوبی هستند ، رضوان میگفت خانوماشونم همین طورند الان خونه ی کدومشون میریم ؟ - مصطفی صابر که اهل تبریزه اونم تا فهمید ما قراره بریم با کله داره میاد - خدا کنه با خانوماشون حسابی دوست شم ، تا ازین جور مسافرتا زیاد بریم با هم - حتماً زود با هم جور میشید - خدا کنه ظرف میوه‌ها رو که تو خونه خوردشون کرده بودم رو درآوردم که با هم بخوریم - میگم امیرحسین ، داری رانندگی میکنی میترسم با چنگال بهت میوه بدم ، بدت نمیاد با دست میوه بزارم دهنت - مگه بهتر از اینم میشه - پس بفرمایید آقای من ی برش سیب گذاشتم توی دهنش، میوه رو که قورت داد گفت : - اوووووو ... مریم بانوی من داره یواش یواش راه میفته - اوهوم ، خب راستش من یکم خ... - خیلی بیشتر از یکم خجالتی هستی سرمو انداختم پایینو به انگشتام نگاه کردم - آره ... ممنونم که درکم میکنی ، متوجه هستم که داری باهام راه میای تا به این شرایط عادت کنم دستمو گرفتو بوسید - شرمندم نکن امیرحسین - ارزشت خیلی بیشتر ازین حرفاست عزیزم ، دلم نمیخواد اذیتت کنم یواش یواش خودت ... گوشیش زنگ خورد - جانم حامد جان ما هنوز به سمنان نرسیدیم ... شما برید معطل ما نمونید ... نه ما خیلی عقب تریم .... باشه پس هتل می‌بینیمتون یا علی - منتظرمون بودند ؟ - میخواستن ناهار بخورن - بهتر چون من الویه درست کردم اگر بچه‌ها گرسنشون شد یه فضای سبزی وایستیم و بخوریم ، من از رستوران‌های بین راهی خوشم نمیاد - زحمت کشیدی گل بانو ، یعنی می‌فرمایید از این به بعد حق نداریم بین راه جایی غذا بخوریم -خب به نظرم بهتره اگر یک وقت مجبور شدیم بریم رستوران‌ها یی که تو شهر هستند نه تو جاده ، بعدشم مگه همش با ماشین میریم مسافرت ؟ - نه مسافرت با ماشین سخته ، الانم چون می‌خواستیم بریم روستاهای دور افتاده مجبور شدیم وگرنه قطار یا هواپیما بهتر بود خلاصه اونقدر با هم صحبت کردیم تا بالاخره بچه‌ها بیدار شدند و دامغان ی فضای سبز ایستادیم و غذا خوردیم و بعد ازینکه بچه ها یک ربعی بازی کردند مجدد راه افتادیم و شام رو هم تو سبزوار خوردیم و بالاخره ساعت یک و نیم شب بود که رسیدیم ، و اول از همه رفت خیابونی که گنبد امام رضا علیه السلام ازونجا دید داشت ، و از همونجا به حضرت سلام دادیمو رفتیم هتل 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️حضرت مادر که اذن بدهد عرش خدا را سیاهپوش می‌کنند. آن وقت است که مشکی، رنگ عشق می‌شود... 🏴 و دلداده های منتظر، مشکی به تن می‌کنند به عشق حسین ❤️ به نیت فرج... ✋ الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
حلول ماه 🌒 محرم تسلیت باد صلی‌الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام 🏴🏴🖤 صبحتان منور به جمال یوسف فاطمه س قلبتان نورانی بایاد حسین علیه السلام 🏴🏴🖤
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : تو راه آقا سید تماس گرفت -سلام سید جان ... آره رسیدیم ، بچه ها خوابن باشه ... آدرسو بفرست بعد از رسیدنمون ، دیدیم آقا حامدو آقا سید جلوی هتل منتظرمونند پیاده شدیمو سلام و احوالپرسی کردیم - حامد : شما برید داخل من ماشینو میبرم پارکینگ و با یکی از پسرا میام - دستت درد نکنه حامد جان لطف میکنی - خواهش میکنم ، وظیفست سه تا چمدونا رو برداشتیمو زینبو داد بغل آقا سید و امیرعلی رو هم خودش بغل کرد ، و هر کدوم یک ساک برداشتنو هر چی هم بهشون گفتم نگذاشتند من بیارم و کوچیکترین ساک که اونم چرخ دار بود سهم من شد جلوی در لیلا و رضوان منتظر بودن ، بغلشون کردم و داشتیم احوالپرسی می‌کردیم که امیرحسین گفت - هیسسس ، بریم تو اتاق مردم خوابند - رضوان ، پس بچه ها رو بزارید بیایید ی چند دقیقه اتاق ما براتون چایی گذاشتم وااااا این موقع شب دیگه ساعت ۲ شده ، و در کمال تعجبم امیرحسین گفت آخ دستت درد نکنه الان میاییم - وارد سوئیت شدیمو ساکا رو همون دم در گذاشتیم ، مریم جان برو اونور حامد که امیرمحمدو آورد ما هم میاییم - باشه و با رضوانو راضیه رفتیم اونورو چند دقیقه بعد آقایون هم بهمون ملحق شدند - امیرحسین : دستت درد نکنه آبجی ، چایی لازم بودم - رضوان : منم چون میدونستم بیدار نشستم تا بیایید - زحمت دادیم به همگی ، شرمنده - لیلا : اختیار دارید ما هم خوابمون نمی رفت ، به هوای شما دور هم چایی میخوریم دیگه - امیرحسین: بزرگوارید لیلا خانوم شما کی میرید حرم ؟ - سید : ما ی کم استراحت کردیم احتمالا برای نماز صبح بریم ولی شما خسته اید استراحت کنید - امیرحسین : الان من واقعا خستم ، نمیتونم بیام همون صبح با بچه ها همگی میریم چایی خیلی چسبید ، زحمت کشیدی رضوان جان ، دیگه ما بریم و بالاخره برگشتیم سوئیت خودمون و عجیب اینکه بچه ها که این همه ذوق داشتند هیچ کدومشون بیدار نشده بودند ، چون نیشابور ی پارک نگه داشته بودو حسابی بازی کرده بودند لباسامو در آوردمو جلوی در تو کمد آویزون کردم ، و بعد تازه به اتاق نگاه کردم ی اتاق تقریبا بزرگ که سه تا تخت یک نفره با حمام و دستشویی داشت رفتم جلوتر که دیدم ی اتاق دیگه با یک تخت دو نفره ؟؟؟!!!! 😳 خشکم زد ، برگشتمو نگاهی به بچه ها و اتاق انداختم ، جایی برای من این ور نبود امیرحسین متوجه رد نگاهم شد و به اتاق نگاه کردو انگار خودشم هول شد پشت سرشو خاروند و گفت : - چیزه ... من بی تقصیرم اینا سوئیتو گرفتن... از صبح خیلی عرق کردم ... برم ی دوش بگیرم همینجور هنگ نشسته بودم رو تخت که امیرحسین برگشت با اومدنش دوباره هول شدم ، سریع رفتم سمت ساکمو لباس و حوله برداشتم - اممممم ... منم برم دوش بگیرم رفتم حموم و حسابی معطل کردم و دیگه از زور خواب و خستگی مجبور شدم بیام بیرون لباسامو تن کردم و با موهای حوله پیچ اومدم بیرون ، اول سرکی تو اتاق کشیدم ، امیرحسین گوشه ی تخت خوابش برده بود و منم اینور تخت آروم سرمو گذاشتم رو بالشت و نفهمیدم کی خوابم برد . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
میࢪزٰآاِسمٰاعیلِ دولٰابےٓ(ره) : ‌ اِستغفٰآࢪأمٰان‌ڱٰاه اِنسآنْ أسٽ؛ یَعنے پَنٰاهڱٰاھ۔۔۔! وَقتي ڱفتےأسْتَغفࢪالله دَࢪپنآه‌خدآهَستے؛ وَڪُجٰاأمن‌ْتَروآࢪٰامِش‌بَخشْ تَࢪأز آغوشِ خ♡ـدا۔۔۔۔۔
🍂 آخرین حرف امام حسین علیه السلام قبل از شهادت🥺😭 خدا چه نعمتی بهتر از حسین🌱 میتونست به ما بده؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا