eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.8هزار دنبال‌کننده
835 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ✘ خانمای مسلمون از ترس مسخره شدن حجابُ انتخاب نمی‌کنن! غیرِ مسلمونا چنان بیدار شدن که بمحض فهم اسلام، سبک پوششون داره اسلامی می‌شه! الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : صدامو کلفت کردم - هووووووو ... میخوام بخورمتون و بعد برای اینکه پاچه ی شلوارم زیر پام گیر نکنه پاهامو باز کردمو به طرز خیلی مضحکی دنبالشون کردم بچه ها هم که حسابی پایه... شروع کردن به خندیدنو جیغ کشیدن - عِهههههه مریم خانوم این چه وضعشه ؟!! - سخت نگیر دکتر جون ، بیا تو رم بخورم که ناراحت نشی ابرویی بالا انداختو خندش گرفت - بیا بلبل خانوم بیا اندازتو بزنم میخوری زمین - بچه ها من میخوام بازی کنم باهاتونا باباتون اجازه نمیده - چرا اجازه ندم اتفاقا بشینید بند کفشاتونو ببندم برید بیرون بازی کنید - امیرعلی : دستت درد نکنه بابا خیلی باحالند ، بچه ها بریم حیاط فوتبال بازی کنیم - امیرحسین : فقط آروم بازی کنید که من یک ساعت چشمامو رو هم بزارم خیلی خستم - چشمی گفتنو با خوشحالی توپ شونو برداشتنو رفتند - خب خانوم خانوما دستتو بنداز که درست اندازه بزنم ، آستینت کوتاه نشه - شما خیاطم بودینو رو نمی‌کردی ؟ - بنده برای مریم بانوم همه چی هستم خیاط ، جارو کش ، آشپز ، ظرف شور - من اینا رو هیچ وقت نخواستم آقای دکتر ، فقط برام همین امیرحسین باش - اون که بله ... هستم عزیز دلم - من با این امیرحسین خوشبخت ترین خانوم دنیام نگاهش تو صورتم چرخید و تو چشمام ثابت شد ، موهامو دوباره مثل همیشه باز کردو ریخت دورم - میدونی مریم ... با این دلبری‌هایی که میکنی من دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام ، اِلّا ی چیز - چی ؟ - بماند - خب بگو دیگه - شما به من بگو ببینم سر سفره چت بود ، غذاتو درست و حسابی نخوردی؟ - استاد عوض کردن بحثی - رنگت پریده بود ، به خاطر بحثت با وحید بوده ؟؟ - نه راستش ... - مریم من خودم ، ی تنه و همه جوره نوکرتم دیگه بهش فکر نکن باشه ؟ لبخندی زدم و سرمو تکون دادم حالا که متوجه نشده چه بهتر که دلواپسش نکنم روی سرمو بوسیدو گفت : چشمام داره از زور خواب بسته میشه یک ساعتی من بخوابم - باشه رو کاناپه ی جلوی تلویزین دراز کشید و بعد ازینکه ی پتو مسافرتی روش کشیدم رفتم حمامو برگشتم بچه ها حسابی بازیشون گرم گرفته بود ، منم دراز کشیدم رو کاناپه ی روبه روی امیرحسین و نفهمیدم کی خوابم برد *** - مریم بانو ... مریم بانو ... پاشو دیگه چشمامو بالاخره باز کردم دیدم روبروم نشسته با لبخندی گوشه ی لبش گفت : کمر خوابو شکوندی تنبل خانوم بلند شدمو به بدنم کشو قوسی دادم و به ساعت نگاه کردم - سه ساعت خوابیدم ؟؟؟!!! - دستتو بده من تا دوباره برای راند دوم خوابت نرفتی ؛ بیا ببین چه سوسیس تخم مرغی پختم کیف میکنی - دستت درد نکنه ، خودم میومدم میزاشتم شامو - فردا که جمعه ست تلافیشو در بیار ، پاشو خمیازه ای کشیدمو رفتیم آشپزخونه ولی همین که پامو گذاشتم تو دوباره دلم پیچید - زینب آخ جون دیگه مامان اومد ، بابا غذا رو بریز مردیم از گشنگی - بله چشم .... و یکی یکی بشقابها رو کشیدو وقتی جلوی من گذاشت از بوی وحشتناکش عق زدم امیرحسین ابروهاش پرید بالا و بهت زده نگام کرد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرمو دوییدم سمت دستشویی و تا جون داشتم عق زدم ، دیگه پاهام میلرزید ولی بهتر نمی‌شدم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. فقط فقط منتظر عکس‌العمل امیرحسینم ینی الان چه حالی داره ؟؟؟ 😊😊 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
😍😍 زندگی یعنی این 👆👆 ماشاءالله 😍 ❌ دنبال سبک زندگی این سلبریتی‌های بی‌خاصیت که هر روز تو اینستاگرام پز زندگی لاکچری و پوچشون رو میدن نیفتین، تهش افسردگی و حسرت هست.
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - مریم جان درو باز کن - برو امیرحسین ... الان ... میام - شما درو باز کن ببینمت - نه ... حالم بده چند لحظه بعد درو نمیدونم با چی باز کردو اومد تو - برو بیرون امیر ... و دوباره عق ... - ببینمت ... بوی غذا حالتو به هم میزنه ؟ از تو آینه نگاش کردم - آره ... خیلی بده نمیدونم احساس من بود یا واقعا اینطور بود ، که به آنی چشماش برق زدو لبخندی هم گوشه ی لبش نشست و من دوباره عق .... ی دفعه صدای گریه ی زینب بلند شد - مامانم داره میمیره ؟؟؟ - نه عزیزم مریض شده ، نگرانیت برای چیه وقتی من اینجام ؟ برید پنجره ها رو باز کنید مخصوصا آشپز خونه رو ، کولرم زیاد کنید خم شده بودم رو دستشویی و ... که شروع کرد به ماساژ بین دو کتفم تا یکم آروم شدم - بهتری ؟ بریم بیرون ؟ - آره و دستمو گرفتو دو قدم نشده بود که از دستشویی فاصله گرفته بودیم که دوباره دوییدم سمت دستشویی - مریم جان دیگه هیچی تو معدت نیست ، نترس دیگه بالا نمیاری فقط یکم بوی سوسیس تنده طول میکشه از بین بره بریم تو حیاط ، رو تاب بشین تا این بو از بین بره ، بیا بریم - حالم بد میشه و دوباره خندید - من حالم بده تو میخندی ؟ - بیا عزیزم بریم بهت میگم ، فقط تو پذیرایی نفس نکش ، تا برسیم حیاط - وقتی رفتیم حیاط و نشستم رو تاب تازه متوجه ی بچه ها شدم که نگران دورمو گرفته بودند و توشون امیرمحمد از همه وحشت زده تر بود و هاج و واج نگام میکرد امیرحسین صندلی رو تراسو برداشتو نشست رو بروم و متوجه ی نگاه من رو امیرمحمد شد رو کرد بهشو گفت : - امیرمحمد ، خاله مریم فقط حالش بهم خورده پسرم ، الان میبرمش بیمارستان زود خوب میشه - امیرمحمد در حالیکه بغض کرده بودو صداش میلرزید گفت : خب ... مثل ما که برامون سرم میزنی ، بهش سرم بزن خوب بشه - نه گل پسر ، ی کوچولو خاله مریم فرق داره من نمیتونم سرخود بهش سرم بزنم ی دفعه زد زیر گریه مگه دیگه آروم میشد این بچه ، امیرحسین هر کاری کرد آروم نشد - امیرمحمد بیا رو پای خاله ببینمت نشست روپام و گفتم : خاله جون ازین چیزا پیش میاد ، ی وقتایی آدم مریض میشه دیگه ، میریم دکتر دارو میده خوب میشیم - داداش دکتره دیگه ، همین جا دارو بده خوب بشی ، بیمارستان برای اوناییه که خیلی خیلی حالشون بده اونایی که دارن میمیرن ... مثل مامانم مات زده به امیرحسین نگاه کردم ، به کل حال خودمو یادم رفت ، پسرکم با کوچیکترین استرسی اینطور ترساشو بیرون می‌ریخت و ما تازه می‌فهمیدیم تو دل کوچیکش چی میگذره - امیرحسین : اشتباه فکر میکنی عزیز دل داداش ، بیمارستان برای کمکای اورژانسیه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. ای جانمممممم امیر محمد با دیدن حال مریم یاد مامان خودش افتاده 😔😔 امیرعلی و زینب یادشون نمیاد پدرو مادرشونو ولی برای امیرمحمد خیلی سخته چون کاملا مادرشو یادشه عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - امیرعلی : اورژانسی ینی چی ؟ -امیرحسین : یعنی فوری ، لزوما هم کسی که داره میمیره ، نمیره بیمارستان مثلا بعضیا میرن بیمارستان برای اینکه نی نی به دنیا بیارند و برای اینکارم قبلش مامان خانوما باید برن بیمارستان ی سری آزمایش انجام بدن برای اینکه دکتر سلامتی شونو تایید کنه تا بالاخره قرص نی نی رو براشون تجویز کنه - زینب : تجویز ینی چی ؟ - ینی قرص نی‌نی بده مامان بخوره - امیرعلی : مگه نگفتی خیلی قرصش گرونه ؟ - خب الان پولامونو جمع کردیم بخریم دیگه چشمام گرد شد این چرندیات چی بود به خورد بچه ها میداد ؟؟؟!!! - چی میگی برای خودت امیرحسین!!! سرشو بلند کردو خندش گرفت ابرویی بالا انداختو اشاره کرد که ساکت باشم و ادامه داد - مثل الان که مامان مریمو می‌خوام ببرم بیمارستان برای آزمایش نی نی دیگه چیزی نمونده بود چشمام از حدقه بزنه بیرون ، بچه‌ها از خوشحالی نمی‌دونستن چه کار کنند اونقدر که بالا و پایین پریدن و خوشحالی کردند چشم غره ای بهش رفتم و گفتم : البته بچه‌ها بابا داره شوخی می‌کنه ، هنوز پولامون اونقدر جمع نشده - امیرعلی : پول قلک‌های ما الان خیلی شده ، تازه عمو حامدم اول مدرسه‌ها بهمون پول داد ، همون موقع گفت دیگه الان پولتون میرسه به نی نی ولی شما گوش نکردید امیرحسین بلند زد زیر خنده - چه عالی ... اسپانسرمونم که تکمیله ، پس دیگه حتماً باید بریم مریم بچه ها برید لباسای خاله مریمو با همدیگه بیارید تا بریم وقتی بچه‌ها دویدن تو خونه با عصبانیت گفتم : امیرحسین دقیقاً یعنی چی این رفتارت ؟ واجبه به خاطر آروم کردن امیر محمد همچین دروغی رو بگی ؟ گناه دارند باورشون میشه اون وقت مدام تو فکرِ ... که باز خندید نفسمو با فشار دادم بیرون و چند چند لحظه‌ای فقط نگاش کردم ؛ دیدم نه مثل اینکه زیادی خوشحاله ! - آفرین به خنده هات ادامه بده ، اصلاً ازت توقع نداشتم ، از وقتی حالم بد شده چندمین باره که داری می‌خندی و با حالت قهر پا شدم برم که دستمو گرفت و گفت : ببخشید عزیزم اگه ناراحت شدی دستمو با دلخوری از دستش کشیدم و اومدم برم که جلومو گرفت - قربون خانم دل نازکم بشم ، من دروغ نگفتم با حرص گفتم : نه ... فکر کنم امشب زیادی سرخوشی داری چرند میگی من دیروز با ترنم از دفتر که اومدیم بیرون سمبوسه خریدیم و خوردیم فکر کنم مسموم شدم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - امیرحسین : عزیزم لازمه برات یادآوری کنم یا خودت می‌دونی که بنده پزشکم ؟ یادت رفته ؟ آدمی که مسمومه در هر حالتی تهوع داره نه اینکه بیاد تو هوای آزاد حالش خوب شه ، نه اینکه خونه پدربزرگش کولرو بزنه رو دور تند و پنجره آشپزخونه رو باز کنه و بعدش بهتر شه کافیه یا بازم بگم ؟؟؟ کِی متوجه شد من رفتم آشپزخونه و پنجره رو ... اصلا مگه من ... - امیرعلی :اینم از لباس‌های خاله مریم ، زود برید بیمارستان - امیر محمد : اینم از قلکامون زبونم بند اومد ، آب دهنمو قورت دادم ، تازه انگار متوجه شدم چه خبره خیره به امیرحسین مونده بودم - بپوش عزیزم بریم انگار زانوهام سست شد ، عقب عقب رفتم و نشستم روی تاب - امیرحسین : بچه ها برید تو غذاتونو بخورید - امیرعلی : نمیرید ؟ - چرا عزیزم شما برید تو من با مامان صحبت کنم بارفتن بچه ها کنارم روی تاب نشست - نمیپوشی ؟ - تو ... تو شوخی کردی مگه نه ؟ - نه عزیزم - آخه ... مگه اینقدر الکیه ؟؟؟ ابروهاش پرید بالا و دوباره خندید خیلی عصبانی شدم - دیگه کُفرمو بالا آوردی ، بار دهمته که امروز بهم می‌خندی ، چیه خب نمیدونم ، من حقوق خوندم رشتم پزشکی نبوده که این چیزا رو بدونم ، مادرم ندارم که بهم یاد داده باشه ، از کسی دیگه هم نپرسیدم چون روم نمیشه ، تو گوگِلم هنوز سرچ نکردم چون اونقدر سرم شلوغ بوده و حواسم پرت کارام بود که وقت نکردم به همچین چیزایی فکر کنم نگاهش رنگ تعجب گرفت و بعد جدی شد ، فکر نمی‌کرد اینقدر شاکی بشم ولی دیگه خیلی رو مخ بود - دارم جدی صحبت میکنم ، ولی تو مدام مسخرم میکنی - مریم ... من لحظه شماری میکردم برای همچین وقتی ، آرزوی همچین لحظه ای رو داشتم ، برای چی باید مسخرت کنم ؟ اخمی نشست رو پیشونیم - ولی آرزوی من نیست ، من الان خیلی کار دارم امیر من کارآموزم ... چند وقت دیگه آزمون دارم ... تازه ۹ ماه و نیمه از ازدواجمون میگذره من واقعا نمیتونم الان - آرزوت بچه نیست ؟ فقط کارو تحصیلته؟ اولویت زندگیت فقط ایناست ؟ سرمو انداختم پایینو چیزی نگفتم - به نظرت توقع خیلی زیادیه که تو این سن بخوام بچه ی خودمو بغل بگیرم ؟ - نه لابد من توقعم زیاده که حداقل میخواستم آزمون اختبارمو بدم - آزمونتو میدی مشکلش کجاست مریم ؟ - اگه واقعا ... واقعا اینی باشه که تو فکر میکنی ، لابد روز به روز حالم بدتر میشه ، درس که هیچی نمیتونم دوندگی های این دادگاه اون دادگاه رو داشته باشم ، دوره ی کار آموزی یک باره و بهترین فرصته برای کار یاد گرفتن عملا تموم زحماتم به باد میره دلم نمیخواست بیشتر ازین برنجونمش اما واقعا دست خودم نبود ، اون لحظه مدام حرفای وحید تو سرم رژه می‌رفت 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. دیگه کفرمو بالا آوردی بار دهمه دیگه امروز بهم می‌خندی ...!!!😳 بنده ی خدا امیرحسین چقدر خوشحال بود ، چطور دلت اومد مریم جون بزنی تو ذوقش ؟؟ 🤨 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| اگر تحمل اشتباهات دیگران برامون سخته، و ما رو بهم می‌ریزه؛ احتمال اینکه ایراد از ما باشه، خیلی زیاده! منبع :کارگاه اینکه گناه نیست 🕊 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
کیۍ‌میگھ‌عکسـٰآ‌حس‌ندارن!💔؟
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : دلم نمیخواست بیشتر ازین برنجونمش اما واقعا دست خودم نبود ، اون لحظه مدام حرفای وحید تو سرم رژه می‌رفت چند لحظه ای سکوت شد بینمون - امیرحسین : اگر خدا خواست و آزمایش دادی و ان شاءلله باردار بودی دکتر بابایی رو راضی میکنم به اندازه ی ۹ ماه دیگه کارآموزش باشی ، حله اینطوری ؟ - پس درسم چی ؟ - مریم جان مگه هر کی بار داره ، رو به موت میشه ؟ میشینی خونه درستم میخونی - همه رو بشینم خونه می پوکم که - ای بابا ... اگر دیدی توانت می‌کشه ، تا وقتی که ظاهرت مشخص نیست کارتم انجام بده - مگه ظاهرم چش میشه ؟؟؟ نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت - مریم ؟؟؟ تازه متوجه شدم چی گفتم ، خندم گرفتو سرمو انداختم پایین - خب خدا رو شکر که خندیدی بالاخره ، پاشو بریم آزمایشگاه - ساعت نه و نیم شبه کجا بریم ؟ - میریم آزمایشگاه بیمارستان خودمون شیفت شبش فعاله - بزار فردا میریم خب - مریم من تا فردا خوابم نمیره پاشو بریم و اونقدر بالاسرم ایستاد تا بالاخره آماده شدمو برای بچه ها فیلم گربه ی آوازه خوانو گذاشتیم و بعد از کلی سفارش بهشون رفتیم بیمارستان و آزمایش دادم مسئول شیفت آزمایشگاه گفت نهایت تا نیم ساعت دیگه آماده میشه و بعدش چون بچه ها تنها بودند گفتم منو برسونه خونه ، سر راه برام غذا گرفتو منو گذاشت خونه وقتی رسیدم ، بچه ها جلوی تلویزیون خوابیده بودند ، منم نشستم و غذامو خوردم و بعدش اونقدر خیره به تلویزیون موندم که بالاخره برگشت - چی شد امیرحسین ؟ - تموم شد - ینی چی ؟؟؟ از ته دل خندید و اومد به سمتمو محکم بغلم کرد - ینی بالاخره بابا شدم مریم ، تو هم دیگه واقعا مامان مریم شدی ، مبارکت باشه مبارکمون باشه عزیزم روی موهامو بوسیدو بلندم کرد و من اصلا نمیدونستم چه عکس العملی در برابر این خوشحالی امیرحسین نشون بدم ، چون تموم برنامه هام به کل بهم ریخته بود نمیدونستم به خاطر اینکه در وجودم موجود کوچولویی داره شکل میگیره که مطمئن بودم در آینده یکی از دوست داشتنی ترین عزیزانم میشه ، خوشحال باشم یا از آینده ای که اصلا براش آمادگی نداشتم بترسمو به خاطر کارم ناراحت باشم اونقدر امیرحسین خوشحال بود دلم نیومد لبخند نزنم ، درست نبود به خاطر خودم شادیشو خراب کنم پسرا رو برد تو اتاقشونو با زینب راهی بالا شدیم - فردا هماهنگ کردم بریم سونو گرافی ببینم این فسقل بابا چند وقتشه باشه ؟ - باشه - تو فقط به دنیاش بیار ، بعدش همه سخیاش گردن خودم ، میدونم غیر منتظره بود عزیزم ولی مطمئن باش نمیزارم برات سخت بشه نبینم این مامان دیگه غصه بخوره ها 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
www.aeenzendegi.ir-mahdioon-jalaseh1.mp3
20.81M
. 🟣خانواده موفق 🌹 💠قسمت اول . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
‌ درجامعه‌ای‌که‌مردمش‌میلنگند به‌کسی‌که‌راه‌راست‌میرودمی‌خندند🚶🏾‍♂️!'
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : زینبو گذاشت تو جاشو روشو کشید و وارد اتاق شدیم و درو بست تا اومدم برم سمت کمد از پشت سرم دستاش دورم حلقه شد ، از آینه ی میز آرایش نگاهش کردم وگفتم : - چه کار می‌کنی امیرحسین ؟! - معلوم نیست ؟ خندیدمو تا سرمو کج کردم روی گردنمو بوسید - امشب دلم می‌خواست کربلا بودیم ، اولین باری که با هم رفتیمو یادته تو اون بارون ، تو بین الحرمین من بعد از ظهور حضرت ، اولاد صالح خواستم و اینکه انشالله شیعه ی واقعی امیرالمومنین تربیت بشه امشب من رو اَبرام مریم ! خدا به واسطه ی تو موهبتشو در حقم تموم کرده ، باید اولین فرصت بریم کربلا ... - بدجنس نگفته بودی ، من فکر کردم هرچی رو که از خدا خواستی برام تعریف کردی گونمو بوسید و دستشو گذاشت رو شکمم - وقتش نبود که اون موقع برات تعریف کنم همه چی رو با اخم حلقه دستاشو باز کردم و برگشتم به سمتش - ببین امیرحسین ما از این وقتش نیست وقتش نیست ، خیلی ضربه خوردیم ، من هرچی تو دلمه بهت میگم توقع دارم تو هم همینطور باشی ؛ بایدِ باید هرچی تو دلته از این به بعد بهم بگی ابروهاش پرید بالا و گفت : اوه مامان خانوم عصبانی می‌شود بلافاصله دست گذاشت پشت کمرمو زیر زانوهام و از روی زمین بلندم کرد لباسشو از ترس چنگ زدمو گفتم : این چه کاریه آخه ، الان می‌ندازیم - میدونی این مامان خانوم از این به بعد نباید عصبی بشه ؟ - داریم صحبت میکنیم چه عصبیتی - خب پس اگه فقط صحبته که هیچی گذاشتم رو تخت و ادامه داد : بفرمایید در خدمتم - همیشه همینه وقتی نخوای چیزی رو بگی با یه شگردی بحثو عوض می‌کنی - آخه عزیز دل من اگه بگم ته دل من چی می‌گذره و چی از خدا می‌خوام که به هم می‌ریزی نگران نگاهش کردم - م ... مگه ... از خدا چه می‌خوای ؟ - ای بابا ... دویست سوالی مریم شروع شد ! - یالا ، زود باش بگو خنده شیطونی رو لبش نشست و ادامه داد : ببین یادت باشه من نخواستم بگما خودت اصرار کردی چهار زانو رو تخت نشستم و منتظر نگاهش کردم - خب راستشو بخوای من همیشه دعام اینه که هفت هشت _ ده تا بچه از این سِرتِق خانومِ روبروم داشته باشم که وقتی پام برسه خونه جوجه‌هام بریزن جلوی درو بگن : بابا اومد بابا اومد ، منم همونجا جلوی در بشینم و حسابی خدمتم برسند ، عرضم به حضورت بعدش کف دست هر کدومشون یکی یه مشت نخودچی کیشمیش بریزم و سر اینکه مال کی بیشتره دعواشون بشه بعد شما دوتا چایی زعفرون مَشتی برام بیاری و کنار هم بخوریم و تو سر و کله زدنشونو تماشا کنیم و خلاصه کلی کیفشو ببریم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. چه خوش اشتها !!! هفت هشت ده تا 😳😳 مریم از الان دیگه کارتو تعطیل کن 🙃 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
- جوانی‌که‌وقتی‌به‌ محرمات‌الهی‌می‌رسد چشم‌می‌پوشد،امام‌زمان به‌اوافتخارمی‌کند.. ✨ ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کی میخواد به برسه خوب گوش بده... 🎙استاد_پناهیان❤️ =صَــــدَقِہ جاریِہ الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : چشمام گرد شد و مشتی به بازوش زدم و گفتم : خیلی مسخره‌ای وبلند شدم و رفتم سمت کمد اون لحظه خدا میدونه چقدر از ته دلم خدا رو شکر کردم و خوشحال بودم که اون چیزی که فکر می‌کردم و به زبون نیاورد - دست شما درد نکنه ، مسخره‌ام شدیم ؟! - ناراحت نشو دیگه ، در واقع منظورم به حرفات بود ؛ آخه کی دیگه تو این دوره زمونه اینقدر بچه میاره ؟ - ما عزیزم ، ما میاریم - منو قاطیِ نقشه های شومت نکن چون محاله همچین کاریو بکنم خنده ی شیطونی روی لباش نشست از همونا که فقط به من اجازه ی دیدنشو میداد و اومد حرفی بزنه که دیگه صبر نکردم ببینم چی میگه و رفتم حموم ؛ وقتی برگشتم صداشو شنیدم که با کسی حرف می‌زد - نه پوریا جان بیایم اونجا برامون داستان میسازن - .... نه اصلاً نمی‌خوام ببینمش ، نمیخوام مریم دوباره اذیت بشه ، به اندازه کافی عروسیمونو زهر کردند - .... خودت میدونی چقدر برام عزیزی اما باور کن با بساطی که سر ما آوردند میترسم بیام اونوری ... نه دیگه نیاییم بهتره ... منم خیلی دلم میخواست تو لباس دامادی ببینمت ، انشالله بعد از عروسیتون با مریم و بچه ها میایم دیدنتون ... خوشبخت باشید داداش مواظب خودت باش ، یا علی داخل اتاق شدم و دیدم پشت میزش نشسته و چند تا ورق گلاسه جلوشه و قلم برداشته تا بنویسه نشستم روبروش ، روی میز و دستامو تکیه دادم به میزو ستون بدنم کردم - ببخشید آقای دکتر شما خواب ندارید ؟ - امشبو فکر نکنم - چرا اونوقت ؟ - چون زیادی ذوق زده شدم خوابم پریده یکی از برگه ها رو که روش با قلم خیلی زیبا خطاطی کرده بود رو برداشتمو خوندم "باید از عشق نگاه تو شهرو به هم بریزم یه تنه باید به آسمونا بگم چشمای تو فقط مال منه " نگاهش کردم دست به سینه تکیه داده بود به صندلیو بهم چشم دوخته بود میشه توجیه بفرمایید که این《 تو 》 کیه ؟ - ی سِرتِق خانومیه که خودشو زده به اون راه تا ازم اعتراف بگیره خندم گرفت - خب ... پیش این سرتق خانوم اعتراف کن - بیشتر ازین که خوابو از چشمام گرفتی - اون که به من ربط نداره به خاطر فندوقته - همین دیگه نمیدونی این چشمای عسلی چه بلایی سر این دل به فنا رفته ی من درآورده ، اگه میدونستی این حرفو نمیزدی این شعرو تو کانالی که عضو بودم دیدم و سیوش کردم ، امشب دیدم تموم حرف دلم تو این شعر خلاصه میشه ، فکر کردم حالا که متوجه شدم این چشم عسلی من قشنگ ترین هدیه ی عمرمو تو وجودش داره پرورش میده ، احساسمو بنویسم و قاب کنم به دیوار تا همیشه یادم باشه این شب قشنگ برام چقدر رنگی بوده .... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. "باید از عشق نگاه تو شهرو به هم بریزم یه تنه 🙈🙈 خدایا امشبو بخیر بگذرون 🤣🤣🤣 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣روش نماز خون شدن بچه ها ❌قابل توجه مادران😐😆 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
👤 توییت استاد ✍🏻 مدت‌ها قبل عرض کردم؛ پس از عصر «لامساس» که همان کرونا بود، عصر «فَاقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ» و کشت‌وکشتار خواهد بود. 🔹و آنچه سال گذشته در ایران رخ داد در مقابل آنچه در آینده در جهان به چشم خواهید دید، شوخی و فانتزی‌ای بیش نیست. 🔸ایران جزیره ثبات و آغازگر عصر جدیدی در جهان خواهد بود. 🔹کمربندها را محکم ببندید، شما در ایستگاه آخرالزمان هستید ‌و رسالتی تاریخی و الهی بر دوش دارید. 🆔 @Masaf