eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
867 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - منو ببین مریم نگاهش نکردم و فقط اشک ریختم - هیچی عوض نشده مریم جان - آره برای تو هیچی عوض نمی‌شه، این منم که اسیر می‌شم ، منم که تمام زحماتم به فنا رفته ، منم که باید همه کارامو تعطیل کنم بشینم تو خونه بزرگشون کنم تموم بدبختی هاشون مال منه تو بعد از چند وقت میری سر کار چون باید بری ؛ ولی من می‌مونم و ۶ تا بچه که نمی‌دونم باید به کدومشون برسم - اینجوری که حرف می‌زنی فکر می‌کنم وحید داره حرف می‌زنه دِ آخه عزیز من بچه‌های منم هستن من آدم بی‌مسئولیتی نیستم که تموم بارشونو بخوام گردن تو بندازم ؛ چشمم کور دندمم نرم تا جایی که خدا بهم عمر بده مخلص هر ۶ تاشونم هستم ، اصلا بگو ببینم بهم اعتماد داری ؟ با پشت دستم اشکامو پاک کردمو سرمو به معنای تایید تکون دادم - خب پس اگه بهم اعتماد داری ، قول میدم می‌گردم براشون یه پرستار خوب پیدا می‌کنم اگه بگم سخت نیست دروغ گفتم چون واقعاً مشکله اما حالا که خدا بهمون این موهبتو داشته نباید ناشکری کنیم ان شاءلله هر سه تاشون صحیح و سالم باشند ، بقیه‌شو هم توکل به خدا وقتی با هم باشیم حتما می‌تونیم - من اصلاً آمادگیشو ندارم - طبیعیه عزیزم ، منم ندارم اما حالا که فهمیدم سه تا هستند ، دلم میخواد تموم تلاشمو براشون بکنم، مطمئن باش تنهات نمی‌ذارم ناسلامتی منم باباشون هستما - امیرحسین من مادر و خواهری ندارم که کمکم کنند ، امیرعلی نوزادیش پیش خواهرم بوده بعدشم که فوت کردند مسئولیتش با مامان بود - خب منظور ؟ - منظورم اینه که من واقعاً بلد نیستم ی نوزادو چطوری بزرگ کنم بعد یه دفعه میفهمیم سه تا شدند ... دوباره زدم زیر گریه اشکامو پاک کرد و دستاشو قاب صورتم کرد و گفت : قربونت برم عوضش امیر محمد و زینب تموم مسئولیتشون با من بوده ؛ اندازه ۱۰ تا مامان برات تجربه دارم ؛ بقیه‌شم سید هست ۲۴ ساعته در خدمتمون هست خندم گرفت - برای چی از آقا سید مایه میزاری ؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - برای چی از آقا سید مایه میزاری ؟ - چون خودش گفته اگه ما بچه بیاریم شبانه روزی در خدمتگزاری حاضره حالا مرده و حرفش ؛ باید سر حرفش بمونه دیگه نه ؟ - بنده خدا ... - یه لحظه من اینو جواب بدم سلام راضیه جان خوبی؟ - سلام داداش احوال شما - خوبیم الحمدالله - داداش بچه‌ها امشب میان خونه ما گفتم شما هم بیاید که دور هم باشیم - دستت درد نکنه راضیه جان ما رو فاکتور بگیر مریم حالش خوب نیست - داداش شرایط مریم جونو می‌دونیم ، آشپزی رو تو حیاط دارم انجام میدم بیاید دیگه - آبجی واقعاً حالش بد میشه می‌ترسم بیایم دورهمی تونو خراب کنیم - اختیار داری داداش با شما جمعمون جمع میشه ، وروجک‌های داداشم از الان هر آتیشی بسوزونن رو چشم ما جا دارن به وضوح با این حرف خواهرش چشماش برقی زد و ذوق کرد و از ته دل خندید - باشه اون زبونت کار خودشو کرد میایم آبجی - قربونِ داداش مهربونم ، پس منتظریم گوشی رو که قطع کرد بازم خنده از رو لبش پاک نشد رو کرد بهمو پرسید : خب کجا بودیم ؟؟؟ - اینجا که باید بریم خونه و اجباراً آماده شیم بریم خونه ی خواهر جناب عالی - چرا اجباراً ، اگه سختت میشه تماس می‌گیرم نریم - سختم میشه گوشی رو برداشت تا با خواهرش تماس بگیره که نذاشتم - چرا نمی‌ذاری ؟ - زشته حالا که بهشون قول دادی نریم ، ولی اگه حالم بد شد زود برگردیم باشه - باشه عزیزم دستمو گرفت و برد سمت دستشویی گوشه ی اتاقش حالا بیا صورتتو واست بشورم ، کشتی خودتو انقدر گریه کردی - اذیت نکن بریم خونه ، بنده خدا خاله هنوز خونش نرفته رفتیم خونه و به بهونه دوش گرفتن رفتم حمامو دوباره یه دل سیر گریه کردم و وقتی اومدم بیرون و آماده شدم امیرحسین با یک نگاه متوجه شد دوباره گریه کردم - مریم خانم متوجه هستی که داری ناشکری می‌کنی ؟؟؟ - دست خودم نیست حتی اگه شبانه روز کمکم کنی باز هم سه تا بچه اونقدر کار دارند که دیگه توانی برام نمی‌مونه برم سر کار - بللللهههه ، رفتی حموم خوب فکراتو کردی و به این نتیجه رسیدی؟ - هرچی فکر می‌کنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم که تمام اهدافی که داشتم به فنا رفت - یعنی آرزوهات فقط پیشرفت کاریته؟ بچه و خانواده توش جایی نداره ؟؟؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - خواهشا شروع نکن اصلاً حوصله ندارم بریم منتظرند دستمو گرفت و نذاشت برم بیرون - مریم دلم نمی‌خواد دیدت به این قضیه اینجوری باشه - امیرحسین خوب میدونی که من اهل ظاهرسازی نیستم هرچی هم که بگی این ترس از بین نمیره ، چونه زدنم بی فایده ست چون چیزیه که اتفاق افتاده و دیگه نمیشه کاریش کرد ، بریم کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : باشه بریم بعد از اینکه همگی آماده شدیم اول رفتیم پارک تا بچه ها یکم بازی کنند و بعدم کافه طفلکی رو بدجور تو ذوقش زده بودم نمی‌خواستم اینطور بشه ولی چه کار کنم خودمم حال درستی نداشتم اما با وجود بد خلقی‌هام تمام سعیشو می‌کرد که مراعات حالمو بکنه امیرحسین دیگه چیزی نگفت اما تقدیر طوری رقم خورد که بهم حسابی بفهمونه از ته قلبم هر سه شونو دوست دارم و به هیچ وجه نمی‌خوام از دستشون بدم شاید از همون شب که خونه راضیه رفتیم شروع شد ، همین که پامو گذاشتم خونشون حالم اونقدر بد شد که تا اون روز اون حالت بهم دست نداده بود ، پا به پام بین اتاق و دستشویی در رفت و آمد بود و با نگرانی شونه هامو می‌مالید هر روزی که می‌گذشت بدتر و بدتر می‌شدم و انگار معدم دیگه هیچی رو نگه نمی‌داشت گاهی از ضعف و گرسنگی دست و پاهام می‌لرزید ولی بازم هیچی نمی‌تونستم بخورم تا اینکه یه روز که امیرحسین رفته بود بیمارستان و ترنم اومده بود تا با هم تست کار کنیم حالم به قدری بد شد که بیهوش شدم و وقتی چشم باز کردم تو بیمارستان بودم نمی‌تونستم درست بشنوم اما مطمئن بودم امیرحسین داره با کسی صحبت می‌کنه - ترنم : مری جونم خدا رو شکر که به هوش اومدی ، مُردم و زنده شدم دختر - ببخش اذیتت کردم - این حرفا چیه مری بانو ، وقتی از حال رفتی از ترسم زنگ زدم به آقا امیرحسین ؛ انگار پرواز کرده بود به ۱۰ دقیقه نکشیده خودشو رسوند و سریع آوردیمت بیمارستان ، الانم داره با دکترت صحبت می‌کنه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - ساعت چنده ؟ - سه و نیم - خیلی مزاحمت شدم ترنم جان بچه هات بهونه میگیرن برو خونه - میرم عزیزم بزار ببینم تکلیفت چی میشه - ترنم فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه ، تو هم اینطوری بودی ؟ - اگه راستشو بخوای نه مثل تو نبودم تو واقعاً ویار سختی داری - سلام خانوم خانوما امیرحسین بود که بالاخره صحبتاش تموم شده بودو اومده بود داخل - سلام - بهتری ؟ دیگه حالت تهوع نداری ؟ - نه - سرُمت که تموم بشه میریم بخش ، چند روزی اینجا باید مهمون باشی - چرا ؟ - برای اینکه یه ذره غذاهای اینجا رو امتحان کنی ببینیم بهت می‌سازه یا نه و رو کرد به ترنم و ادامه داد : خانم بابایی دستتون درد نکنه امروز اسباب زحمت شدیم تشریف ببرید منزل من دیگه هستم - خواهش می‌کنم آقای دکتر ، اگر لازم باشه من پیش مریم جون می‌مونم - نه ممنون احتیاجی نیست سلام به خانواده ی محترم برسونید این نحوه ی حرف زدنش یعنی واقعاً بی حوصله بود و خیلی دلم می‌خواست چراشو بدونم ترنم سرشو آورد کنار گوشمو آروم گفت : الان این جوری که همسر محترمتون حرف زدن یعنی شرمو کم کنم دیگه نه ؟ - نه ... منظورش این نبود - آره می‌دونم منظورش اون بود لبخندی زدم و گفت : فردا انشالله میام دیدنت عزیزم ، با اجازتون آقای دکتر بعد از رفتنش امیرحسین کنارم نشست و دستمو تو دستاش گرفت - کسی پیش بچه‌ها هست ؟ - آره زنگ زدم به حامد میاد می‌برتشون پیش خودشون - میشه بگی دکتر توکلی چی میگفت ؟ - باید بستری بشی - اینو که گفتی می‌خوام بدونم نظرش چی بوده ؟ - خب راستشو بخوای تو وضعیت خوبی نیستی ، اینکه نمی‌تونی چیزی بخوری دیگه داره خطرناک میشه - حالشون خوبه مگه نه ؟ دستشو گذاشت رو پیشونیم و فقط نگام کرد ، انگار نمی‌تونست چیزی بگه یا شایدم نمی‌خواست بگه ، برای همین دوباره پرسیدم - امیرحسین ... بگو که خطری تهدیدشون نمی‌کنه سعی کرد بهم لبخند بزنه اما موفق نبود ، چشمای مضطربش برام کافی بود تا دلشوره ی وحشتناکی به دلم چنگ بزنه - خواهش میکنم امیر من طاقت طفره رفتن ندارما ، فقط بگو زنده هستند ؟؟؟ - آره نفس راحتی کشیدم و گفتم : پس چرا اینقدر آشفته ای ؟ - مریم جان ی ذره وضعیت پیچیده شده ، ممکنه نتونیم هر سه شونو با هم داشته باشیم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. واییییی ینی سه قلو دیگه نداریم ؟؟؟ 😨😨 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
014.mp3
11.88M
🟣خانواده موفق 💠قسمت دوازدهم . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨♥️✨ شب یلدایم اگر باتو سپر شد یلداست یا اگر این شب من باتو سحر شد یلداست مارو به دوستانتون معرفی کنید 👇 ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @ide_khalesooske ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
──𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮── 🍁دو قدم مانده که پاییز به یغما برود🍁 🍂این‌ همه رنگِ قشنگ ازکفِ دنیا برود🍂 مارو به دوستانتون معرفی کنید 👇 ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @ide_khalesooske ┗╯\╲
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - ی ... یعنی چی امیر ؟؟؟!!! لبخند غمگینی زد و گفت : مگه همینو نمی‌خواستی ، مگه دلواپس کارت نبودی ؟ با صدای بلند گفتم : چی میگی من فقط ترسیده بودم ! - خب دیگه لازم نیست بترسی چند لحظه مات زده نگاش کردمو بعد یه دفعه بلند شدم و پتو رو انداختم اون طرف و سرمو از دستم کشیدم - اِ اِ اِ ... چرا اینجوری می‌کنی مریم ؟؟!! - باید با دکتر توکلی صحبت کنم ، مدام داری چرت و پرت تحویل من میدی ، باید خودم باهاش حرف بزنم - بخواب ببینم برای چی سرمو کشیدی؟ دستمو محکم گرفت و جای سرمو با دستمال کاغذی محکم فشار داد - ولم کن امیر ، فکر کردی این چرندیاتتو باور می‌کنم بزار برم - بشین سر جات دکتر توکلی الان عمل داره نیستش - داری دروغ میگی - می فهمی چی داری میگی ؟ برای چی باید دروغ بگم ؛ بشین براش پیام میزارم جراحیش که تموم شد بیاد اینجا بهش محل ندادمو اومدم برم که بلند گفت : بهت میگم بشین آبروریزی راه ننداز ، گفتم بهش پیام میدم چونم لرزید و اشک تو چشمام جمع شد - امیر من ۱۵ هفته است دارم باهاشون زندگی می‌کنم ، از زمانی که متوجه شدم باردارم شروع کردم به ختم قرآن ؛ به گفته ی خودت همیشه دائم الوضوو بودم ، باهاشون حرف میزنم چون ... چون وجودشون برام مهمه چون ندیده دوسشون دارم ، اگه ناراحت بودم اگه گاهی وقتا گریه کردم به خاطر این بود که می‌ترسیدم تنهایی از پسشون برنیام ، به خدا این نبود که نخوامشون اصلاً ... اصلاً ببخش اشتباه کردم ناشکری کردم فقط تو رو خدا بگو که الکی گفتی ، بگو خواستی امتحانم کنی ، بگو دکتر توکلی اینا رو نگفته بگو امیرحسین دیگه اختیاری روی اشکام نداشتم و التماسش می‌کردم ، سرمو گذاشت روی سینشو آروم تو گوشم زمزمه کرد: - قسم نده قربونت برم ، قسم نده بهت قول میدم هر کاری که از دستم بر بیاد براشون بکنم قول میدم ، فقط بی تابی نکن دل منم آشوبه نمیخوام طوریشون بشه اما هیچی رو نمیشه به زور از خدا گرفت 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - دکتر گفت بعد از جراحی میاد بریم سونوگرافی برای بررسی وضعیتشون ، یه کوچولو صبر کن تا ببینیم باید چیکار کنیم یکم که آروم شدم خوابوندم روی تخت و آنژوکت جدید آورد و سرمو مجدد برام وصل کرد یک ساعت بعد وقتی سونوگرافی انجام شد با نگرانی به دکتر چشم دوخته بودیم که رو کرد بهم و گفت : خدا رو شکر الان خوبند ولی مریم جون بزار باهات رو راست باشم به امیرحسین که کنار تخت ایستاده بود نگاه کردم - بفرمایید - ببین عزیزم شما به دلیل تغییرات هورمونی شدید ، ویار خیلی سختی رو داری و این تهوع شدیدی که داری امکان زایمان زودرسو بالا می‌بره و اینکه چیزی نمیتونی بخوری وزن‌گیری بچه‌ها رو هم با خطر مواجه کرده ، ببین بچه ها همینطوری به دلیل سه قلو بودنشون با وزن کم به دنیا میان بنابراین گرم به گرم وزنشون برامون مهمه این وضعیتت متاسفانه ریسک پره اکلامپسی رو هم به شدت بالا برده - یعنی چی ؟ - این مشکلی هست که اگر خدایی نکرده رخ بده خطر تشنج رو برات داره و می‌تونه مانع دریافت خون کافی توسط جفت بشه و در نتیجه جنین نمی‌تونه رشد خوبی داشته باشه و منجر به مشکلات زیادی مثل تولد زودرس ، صرع ، فلج مغزی ، و اختلالات شنوایی و بینایی بشه آب دهنمو قورت دادم ، از شدت ترس از درون می‌لرزیدم - ببین اینا رو نگفتم که بترسونمت فقط دارم میگم تا عوارضی که ممکنه در انتظارت باشه رو بدونی این خطریه که هر سه تاشونو تهدید می‌کنه ، نمی‌گم حتماً ولی با شرایط شما احتمالش خیلی بالاست برای همین من پیشنهاد می‌کنم یکی از جنین‌ها رو که رشد کمتری داشته حذف کنیم با این حرفش بدون ذره‌ای مکث و تردید بلند گفتم : نه ... به هیچ وجه این کارو نمی‌کنم به امیرحسین نگاهی کرد و گفت : ببین عزیزم من خودم مادرم احساستو درک می‌کنم ؛ الان به هر سه شون وابسته شدی اما اگه قبول نکنی این کارت ممکنه منجر به از دست دادن هر سه شون بشه - نه ... نمی‌تونم خودمو به این کار راضی کنم - آقای دکتر نظر شما هم همینه ؟ - امیرحسین کلافه به صورتش دستی کشیدو پرسید : خانم دکتر نمیشه شرایط موجود رو طوری مدیریت کرد تا این حالت پیش نیاد ؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. اصلاً ... اصلاً ببخش اشتباه کردم ناشکری کردم فقط تو رو خدا بگو که الکی گفتی ، بگو خواستی امتحانم کنی ، بگو ... ای جانمممم مریم داره التماس میکنه فقط بچه ها طوریشون نشه 😔😔 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294