✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
من اینجام تا نظرات شما همراهانِ جان رو در مورد رمان #ارباب_زاده_سابق بشنوم . منتظرم 😊
https://harfeto.timefriend.net/17418483465739
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
#ارباب_زاده_سابق
✍#آلا_ن
#قسمت_۳۶۶
صبح زود ،قبل از بیدار شدن بچهها به خواست زیار ، رفتیم تا گشتی در اطراف درازلات بزنیم.
_ چند تا لقمه با خودم آوردم ، اگه یه وقت گرسنه ای بگو کاک زیار
_ بذار دو قدم راه بریم
شکوفه های رنگی و زیبای درختان که زمین های روستا را در حصارشان داشتند زیبایی خیره کننده ای به آن می دادند. اگر جوانتر بودم شاید می دویدم و چند شاخه از این شکوفه ها را جدا میکردم و برای سفره ی هفت سین کنار میگذاشتم.
الان که نه اربابی هست و نه بله گوی هایش ، کاش فاراب بود و چند شاخه هم برای اتاقش میچیدم، چقدر سفارشم میکرد دست از این کار بردارم. میگفت بالاخره ارباب بلایی سرم می آورد.
زیار آرام کنارم قدم برمی داشت و در افکار خودش غرق بود ، انگار او هم بعد از سالها به گذشته های نه چندان دور پرتاب شده بود
_ اولین بار ، بعد از ده سال دوری و دلتنگی اینجا دیدمت ، ولی اونقدر تغییر کرده بودی که نشناختمت. وقتی ایلشام اسمتو آورد، قلبم چنان میکوبید که گفتم الان سکته میکنم و جوون مرگ میشم.
نفس عمیقی از هوای اول صبح گرفت
_ گل نساء خدابیامرز می دونست دلم پیشت گیره و چشمات دین و ایمانمو برده ، مدام تذکر میداد بهم ، که بابا علی حساسه ، بفهمه دیگه مثل الان دوستت نداره
_ بابا علی خیلی دوستت داشت ، یادمه وقتی قرار بود بیایم برای برگشتت حلوا درست کنیم من گفتم نمیرم و بابا علی گفت بخاطر زیار ، می فرستمت
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
#ارباب_زاده_سابق
✍#آلا_ن
#قسمت_۳۶۷
خندید
_ خاطرم برای بابا علی عزیز بود برای تو نه؟؟
_ ندیده بودمت که بدونم چه جواهری هستی ، آخه هرچی از ارباب و ارباب زاده و خان و خان زاده بهمون میگفتن آدمای حریص و سنگدل و بی رحم بود
_ منم داشتم این خصلت ها رو؟؟
_ تو حسابت سوای اینا بود ، خدا نگاه به ارباب نکرد ، به مادرت میجان نگاه کرد و تو رو راهی زمین کرد . بعدش هم توی عالم خدایی خودش با خودش گفت: این آقا زیار قراره بشه سایه ی روی سر کژال، قراره عین کوه پشتش باشه ، قراره همقدم روزای تلخ و شیرینش باشه،برای همین اینقدر مهربون و تو دل برو شدی
با لبخند نگاهم میکرد
_ تو تموم چیزی بودی که من از دنیا میخواستم ، اگه یکی از دور نگاه میکرد فکر میکرد چقدر خوشبختم اما من سرِ نداشتنِ تو بدبخت ترینِ عالم بودم ، چون میدونستم ارباب چقدر کینه ی بابا علی رو به دل داره و رسیدنم به تو رو جزو محالات می دونستم
به درختی اشاره کرد
_ اینجا یادته ؟؟!
_ نه
_ همون جایی که من از دیدنت زبونم بند اومده بود و محو چشای قشنگت بودم و تو به ایلشام گفتی: الحمدلله این نوچه ی شما لاله
خنده اش کمی بلند شد
_ ایلشام اونقدر حرص خورده بود که نگو
دستم را دور دستش حلقه کردم
_ سالها و اتفاقات اینقدر به سرعت رفتن، که انگار فقط چند روز زندگی کردی
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
من اینجام تا نظرات شما همراهانِ جان رو در مورد رمان #ارباب_زاده_سابق بشنوم . منتظرم 😊
https://harfeto.timefriend.net/17418483465739
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
#ارباب_زاده_سابق
✍#آلا_ن
#قسمت_۳۶۸
خسته شد و خواست روی زمین بنشیند
_ نه کاک زیار... شبنم اول صبحی لباستو خیس میکنه ، جلوتر یه تخته سنگ هست... البته اگه هنوز باشه
صدمتری جلوتر رفتیم و خداراشکر تخته سنگ بود، روی آن نشست
_ پاهام کمی اذیت شد ، دیگه پیر شدم رفت
لقمه را به دستش دادم مشغول گاز زدن شد و من پایین پایش نشستم و مشغول ماساژ پایش شدم ، لقمه را بی خیال شد
_ نکن کژال ...
نگاهم را به چشمان آبیش دادم
_ مگه پات خسته نیست ؟ پس لقمه تو بخور و کاری به من نداشته باش
_ مگه لقمه از گلوم پایین میره ؟
_ اون دیگه مشکل شماست
خواست پایش را جمع کند که نگذاشتم و کار خودم را کردم . این مرد تمام زندگیم بود ، از تمام راحتی و مال و دنیایش برای من گذشت.
_ مهدی میگفت اتوبوس مشهد امروز غروب حرکت میکنه ، بریم خونه یه استراحتی بکنیم و بریم
کنارش نشستم
_ خودت چیزی نمیخوری کژال جان ؟
سربالا انداختم
_ من صبحونه خوردم ، اینو برای تو آوردم
دستش را از پشتم رد کرد و روی بازوی راستم گذاشت
_ فکر کن من غول چراغ جادو هستم و بهت میگم این قدرت روبهت میدم که یک اتفاق یا یک شخص رو از گذشته ات پاک کنی ، تو کدوم اتفاق و کدوم شخصیت رو پاک میکردی ؟؟
داشتم فکر میکردم کدام اتفاق بدتر بوده ، رفتن پدرم ، مادرم ، بی بی و فاراب یا بابا علی ، یا شاید وقتی تنها پشتیبانم را عمو حیدر و روناکخانم می دانستم رفتن آنها بدتر بوده؟ چه کسی را حذف میکردم ؟
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
#ارباب_زاده_سابق
✍#آلا_ن
#قسمت_۳۶۹
_ لابد داری فکر میکنی که اول از همه ارباب رو حذف میکردی ، چون عامل همه ی سرگردونی ها و حالِ بدت اون بوده
نگاهی به لبخند تلخ گوشه ی لبش کردم، آفتاب چشمانش را روشن تر و زیباتر میکرد
_ نه ... اصلأ بهش فکر نکردم ، اگه اونو حذف کنم تو رو الان نداشتم، اگه ژاندارمی که بابا علی و پدرم را تبعید کرد حذف کنم بازم تو رو نمی دیدم و الان نداشتمت
فشار دستانش به بازویم را بیشتر کرد و بوسه ای به پیشانیم زد که معترض گفتم
_ سوالت سخته، اصلأ خودت جواب بده
کمی فکر کرد
_ من بی تعارف همه ی کسایی که باعث شدن ازت دور بمونم حتی یه روز رو حذف میکردم
_ خوی اربابی و خشن داشتی و رو نمی کردی ، ارباب زاده؟؟
_ من غلام شمام ، چشم سیاه من
مسیر برگشت هنوز مغزم پی جواب سوال زیار بود ، نمیدانم چرا هرچه فکر میکردم نمی توانستم بدترین اتفاق زندگیم را انتخاب کنم، شاید همه ی این اتفاقات و آدم ها و حضورشان لازم بود تا من حالا با آرامش در کنار کسی که دوستش دارم قدم بزنم.
_ صادق، دیگه سفارش نمیکنم ، دردسر درست نکن چند روزی که ما نیستیم
بنیامین ساک را داخل صندوق جابجا کرد
_ مگه بچه است؟ ماشاءالله مردی شده
صادق دست به کمر پایین پله ها ایستاده بود
_ بله چون فردا قراره خونه تکونی کنن من مردی هستم ،اما وقتی بگم میخوام برم یه دوری توی درازلات بزنم میگن نه بچه ای، گم میشی،خطر داره
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
من اینجام تا نظرات شما همراهانِ جان رو در مورد رمان #ارباب_زاده_سابق بشنوم . منتظرم 😊
https://harfeto.timefriend.net/17418483465739
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
#ارباب_زاده_سابق
✍#آلا_ن
#قسمت_۳۷۰
بنیامین در صندوق را بست
_ من که حریفت نمیشم ، هرکاری دوست داری بکنی مجوزش رو از عمو و خاله همین الان بگیر
زیار هم از پله ها پایین آمد
_ مجوز داری ، اما نه به کارهای خطر ، حتی اگه احتمال خطر و آسیب نیم درصد باشه
صادق دستش را دور زیار حلقه کرد و بخاطر صدور مجوز بوسه ای به زیار داد. در پناه قرآنی که میجان آورده بود با ماشین بنیامین راهی شدیم .
زیار
نگاهم به گنبد که افتاد دلم لرزید و اشکم جاری شد چقدر دلتنگ بودم ، من تمام زندگیم را از ایشان و پسرش داشتم . حرزی که کژال داده بود بعد از سالها هنوز از گردنم جدا نکرده بودم .
زندگی ما و کنار هم بودنمان به این پدر و پسر وصل بود. گل نساء همیشه می گفت
_ هروقت توی زندگیت یه گره ی محکم افتاد ، سراغ هیچ کس نرو ، همون اول برو دم خونه ی امام رضا ، امکان نداره صلاحت باشه و بهت نده
من هم به شوخی گفتم
_ بست بشینم و بگم تا حاجتم رو ندی نمیرم ، چطوره ؟؟
چارقدش را دور سرش پیچید
_ یادمه اقاجانم میگفت یه بار رفته اصفهان ، مباشر یکی از ارباب ها بود همراه اون رفته بود، میبینن یکی بدو بدو به سمتی می دوئه و آدم های داروقه هم پشت سرش، بعد این مرد میره یه جایی میشینه و میگه دیگه در امانم، حتی اون آدم های داروغه هم بهش کاری نداشتن و برگشتن
_ کجا رفته بوده؟؟
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
#ارباب_زاده_سابق
✍#آلا_ن
#قسمت_۳۷۱
_ شاه صفوی یه بنایی رو مشخص کرده بود و گفته اینجا جاییکه که هر کس وارد بشه و بست بشینه در امانه، حتی اگه بدترین گناه هم کرده باشه، خودِ شاه هم نمیتونه کاریش داشته باشه
دستی به صورتم کشید و با مهربانی گفت
_ دردت به جونم ، وقتی مردم به شاه صفوی که شاه بودنش یکی دوروزه پناه میبرن، چرا تو به شاه شاهان و سلطان این خاک پناه نبری و بست نشینی
بست نشسته بودم که کژال را به من داد. هربار از ایشان تشکر میکردم.
_ نیم ساعت دیگه تحویل ساله، بریم یه گوشه ای بنشینیم
_ بریم
روی فرش های داخل حیاط نشستیم ، جمعیت آنقدر زیاد بود که نمیشد وارد شد و به ضریح رسید . میان آن همه همهمه و شلوغی فکرم اما آرام بود .
نگاهی به کژال انداختم که دانه های تسبیح میان انگشتانش در حرکت بود ، قلبم هم آرامش داشت . من کنار این زن از نو متولد شدم ، قد کشیدم ، با سختی ها جنگیدم و رشد کردم.
من ارباب زاده بودم اما او تمام داراییش را به من داد، من مرد بودم اما او مثل قیمی کنارم ایستاد و من پیچک وار به دورش پیچیدم . صدای آهسته یزیر لبش را شنیدم
_یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ,یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ
دستش را میان دستم گرفتم که چشمان سیاه زیبایش روی من نشست, شیرین لبش به گوشه کش آمد و ادامه داد
_ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ،حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
وقتی صدای نقاره پیچید و سال تحویل شد دست کژال را بالا آوردم و بوسیدم و کنار گوشش گفتم
_ از خدا ممنونم که یه سال دیگه کنارت بودم
_ ان شاءالله همیشه زنده باشی قوت قلب کژال
《پایان》
من الله توفیق
نویسنده #آلا_ناصحی
اتمام ۱۰:۱۳ دقیقه روز دوشنبه ۱۷ دیماه از سال ۱۴۰۳
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
✨دوستان عزیز تازه وارد خیلی خوش آمدید با رمان های زیر در خدمتتون هستیم. ان شاءلله که از خوندنشون لذت ببرید☺️
📚رمان #ارباب_زاده_سابق
《در کانال کامل هست》
👇👇
برگ1. برگ30. برگ60. برگ90.
برگ120. برگ150. برگ180. برگ210.
برگ250. برگ280 برگ310
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
📚 دسترسی به رمان #عشق_در_پسِ_لنز
(بارگذاری حوالی ظهر)
《کانال vip سیصد پارت جلوتر باروزی ۴ پارت》
👇👇
برگ اول برگ10. برگ20. برگ30.
برگ40. برگ50. برگ60 برگ70
برگ80. برگ90.
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
📚 دسترسی به رمان #در_آرزوی_عشق ( بارگذاری حوالی ۹ شب)
《کانال vip سیصد و پنجاه پارت جلوتر با روزی ۴ پارت 》
👇👇
برگ اول برگ20. برگ40. برگ60.
برگ80. برگ100. برگ120 برگ140.
برگ160. برگ180. برگ200
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
📚کانال vip #رنج_عشق هم با ۱۳۹۰ پارت جذاب مجدد در دسترس قرار گرفت.
❌برای خرید vip به این آیدی پیام بدید لطفا❌
👇
@hoseiny110
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
✨دوستان عزیز تازه وارد خیلی خوش آمدید با رمان های زیر در خدمتتون هستیم. ان شاءلله که از خوندنشون لذت ببرید☺️
📚رمان #ارباب_زاده_سابق
《در کانال کامل هست》
👇👇
برگ1. برگ30. برگ60. برگ90.
برگ120. برگ150. برگ180. برگ210.
برگ250. برگ280 برگ310
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
📚 دسترسی به رمان #عشق_در_پسِ_لنز
(بارگذاری حوالی ظهر)
《کانال vip سیصد پارت جلوتر باروزی ۴ پارت》
👇👇
برگ اول برگ10. برگ20. برگ30.
برگ40. برگ50. برگ60 برگ70
برگ80. برگ90. برگ100. برگ110
برگ120. برگ130
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
📚 دسترسی به رمان #در_آرزوی_عشق ( بارگذاری حوالی ۹ شب)
《کانال vip سیصد و پنجاه پارت جلوتر با روزی ۴ پارت 》
👇👇
برگ اول برگ20. برگ40. برگ60.
برگ80. برگ100. برگ120 برگ140.
برگ160. برگ180. برگ200. برگ220
برگ240.
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
🟥🟧🟨🟩🟦🟪🟫⬜️🟥🟩
📚کانال vip #رنج_عشق هم با ۱۳۹۰ پارت جذاب مجدد در دسترس قرار گرفت.
🟥🟧🟨🟩🟦🟪🟫⬜️🟥🟩
❌برای خرید vip به این آیدی پیام بدید لطفا❌
👇
@hoseiny110
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
✨دوستان عزیز تازه وارد خیلی خوش آمدید با رمان های زیر در خدمتتون هستیم. ان شاءلله که از خوندنشون لذت ببرید☺️
📚رمان #ارباب_زاده_سابق
《در کانال کامل هست》
👇👇
برگ1. برگ30. برگ60. برگ90.
برگ120. برگ150. برگ180. برگ210.
برگ250. برگ280 برگ310
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
📚 دسترسی به رمان #عشق_در_پسِ_لنز
(بارگذاری حوالی ظهر)
《کانال vip سیصد پارت جلوتر باروزی ۴ پارت》
👇👇
برگ اول برگ10. برگ20. برگ30.
برگ40. برگ50. برگ60 برگ70
برگ80. برگ90. برگ100. برگ110
برگ120. برگ130
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
📚 دسترسی به رمان #در_آرزوی_عشق ( بارگذاری حوالی ۹ شب)
《کانال vip سیصد و پنجاه پارت جلوتر با روزی ۴ پارت 》
👇👇
برگ اول برگ20. برگ40. برگ60.
برگ80. برگ100. برگ120 برگ140.
برگ160. برگ180. برگ200. برگ220
برگ240.
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
🟥🟧🟨🟩🟦🟪🟫⬜️🟥🟩
📚کانال vip #رنج_عشق هم با ۱۳۹۰ پارت جذاب مجدد در دسترس قرار گرفت.
🟥🟧🟨🟩🟦🟪🟫⬜️🟥🟩
❌برای خرید vip به این آیدی پیام بدید لطفا❌
👇
@hoseiny110
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟