eitaa logo
سلام بر آل یاسین
25.8هزار دنبال‌کننده
275 عکس
506 ویدیو
3 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ من اینجام تا نظرات شما همراهانِ جان رو در مورد رمان بشنوم . منتظرم 😊 https://harfeto.timefriend.net/17418483465739
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ صبح زود ،قبل از بیدار شدن بچه‌ها به خواست زیار ، رفتیم تا گشتی در اطراف درازلات بزنیم. _ چند تا لقمه با خودم آوردم ، اگه یه وقت گرسنه ای بگو‌ کاک زیار _ بذار دو قدم راه بریم شکوفه های رنگی و زیبای درختان که زمین های روستا را در حصارشان داشتند زیبایی خیره کننده ای به آن می دادند. اگر جوانتر بودم شاید می دویدم و چند شاخه از این شکوفه ها را جدا می‌کردم و برای سفره ی هفت سین کنار میگذاشتم. الان که نه اربابی هست و نه بله گوی هایش ، کاش فاراب بود و چند شاخه هم برای اتاقش می‌چیدم، چقدر سفارشم می‌کرد دست از این کار بردارم. می‌گفت بالاخره ارباب بلایی سرم می آورد. زیار آرام کنارم قدم برمی داشت و در افکار خودش غرق بود ، انگار او هم بعد از سالها به گذشته های نه چندان دور پرتاب شده بود _ اولین بار ، بعد از ده سال دوری و دلتنگی اینجا دیدمت ، ولی اونقدر تغییر کرده بودی که نشناختمت. وقتی ایلشام اسمتو آورد، قلبم چنان میکوبید که گفتم الان سکته می‌کنم و جوون مرگ می‌شم. نفس عمیقی از هوای اول صبح گرفت _ گل نساء خدابیامرز می دونست دلم پیشت گیره و چشمات دین و ایمانمو برده ، مدام تذکر میداد بهم ، که بابا علی حساسه ، بفهمه دیگه مثل الان دوستت نداره _ بابا علی خیلی دوستت داشت ، یادمه وقتی قرار بود بیایم برای برگشتت حلوا درست کنیم من گفتم نمیرم و بابا علی گفت بخاطر زیار ، می فرستمت ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ خندید _ خاطرم برای بابا علی عزیز بود برای تو نه؟؟ _ ندیده بودمت که بدونم چه جواهری هستی ، آخه هرچی از ارباب و ارباب زاده و خان و خان زاده بهمون میگفتن آدمای حریص و سنگدل و بی رحم بود _ منم داشتم این خصلت ها رو؟؟ _ تو حسابت سوای اینا بود ، خدا نگاه به ارباب نکرد ، به مادرت میجان نگاه کرد و تو رو راهی زمین کرد . بعدش هم توی عالم خدایی خودش با خودش گفت: این آقا زیار قراره بشه سایه ی روی سر کژال، قراره عین کوه پشتش باشه ، قراره همقدم روزای تلخ و شیرینش باشه،برای همین اینقدر مهربون و تو دل برو شدی با لبخند نگاهم می‌کرد _ تو تموم چیزی بودی که من از دنیا می‌خواستم ، اگه یکی از دور نگاه می‌کرد فکر می‌کرد چقدر خوشبختم اما من سرِ نداشتنِ تو بدبخت ترینِ عالم بودم ، چون می‌دونستم ارباب چقدر کینه ی بابا علی رو به دل داره و رسیدنم به تو رو جزو محالات می دونستم به درختی اشاره کرد _ اینجا یادته ؟؟! _ نه _ همون جایی که من از دیدنت زبونم بند اومده بود و محو چشای قشنگت بودم و تو به ایلشام گفتی: الحمدلله این نوچه ی شما لاله خنده اش کمی بلند شد _ ایلشام اونقدر حرص خورده بود که نگو دستم را دور دستش حلقه کردم _ سالها و اتفاقات اینقدر به سرعت رفتن، که انگار فقط چند روز زندگی کردی ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ من اینجام تا نظرات شما همراهانِ جان رو در مورد رمان بشنوم . منتظرم 😊 https://harfeto.timefriend.net/17418483465739
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ خسته شد و خواست روی زمین بنشیند _ نه کاک زیار... شبنم اول صبحی لباستو خیس می‌کنه ، جلوتر یه تخته سنگ هست... البته اگه هنوز باشه صدمتری جلوتر رفتیم و خداراشکر تخته سنگ بود، روی آن نشست _ پاهام کمی اذیت شد ، دیگه پیر شدم رفت لقمه را به دستش دادم مشغول گاز زدن شد و من پایین پایش نشستم و مشغول ماساژ پایش شدم ، لقمه را بی خیال شد _ نکن کژال ... نگاهم را به چشمان آبیش دادم _ مگه پات خسته نیست ؟ پس لقمه تو بخور و کاری به من نداشته باش _ مگه لقمه از گلوم پایین می‌ره ؟ _ اون دیگه مشکل شماست خواست پایش را جمع کند که نگذاشتم و کار خودم را کردم . این مرد تمام زندگیم بود ، از تمام راحتی و مال و دنیایش برای من گذشت. _ مهدی می‌گفت اتوبوس مشهد امروز غروب حرکت می‌کنه ، بریم خونه یه استراحتی بکنیم و بریم کنارش نشستم _ خودت چیزی نمی‌خوری کژال جان ؟ سربالا انداختم _ من صبحونه خوردم ، اینو برای تو آوردم دستش را از پشتم رد کرد و روی بازوی راستم گذاشت _ فکر کن من غول چراغ جادو هستم و بهت میگم این قدرت رو‌بهت میدم که یک اتفاق یا یک شخص رو از گذشته ات پاک کنی ، تو کدوم اتفاق و کدوم شخصیت رو پاک می‌کردی ؟؟ داشتم فکر میکردم کدام اتفاق بدتر بوده ، رفتن پدرم ، مادرم ، بی بی و فاراب یا بابا علی ، یا شاید وقتی تنها پشتیبانم را عمو حیدر و روناک‌خانم می دانستم رفتن آنها بدتر بوده؟ چه کسی را حذف می‌کردم ؟ ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ _ لابد داری فکر می‌کنی که اول از همه ارباب رو حذف میکردی ، چون عامل همه ی سرگردونی ها و حالِ بدت اون بوده نگاهی به لبخند تلخ گوشه ی لبش کردم، آفتاب چشمانش را روشن تر و زیباتر می‌کرد _ نه ... اصلأ بهش فکر نکردم ، اگه اونو حذف کنم تو رو الان نداشتم، اگه ژاندارمی که بابا علی و پدرم را تبعید کرد حذف کنم بازم تو رو نمی دیدم و الان نداشتمت فشار دستانش به بازویم را بیشتر کرد و بوسه ای به پیشانیم زد که معترض گفتم _ سوالت سخته، اصلأ خودت جواب بده کمی فکر کرد _ من بی تعارف همه ی کسایی که باعث شدن ازت دور بمونم حتی یه روز رو حذف می‌کردم _ خوی اربابی و خشن داشتی و رو نمی کردی ، ارباب زاده؟؟ _ من غلام شمام ، چشم سیاه من مسیر برگشت هنوز مغزم پی جواب سوال زیار بود ، نمیدانم چرا هرچه فکر می‌کردم نمی توانستم بدترین اتفاق زندگیم را انتخاب کنم، شاید همه ی این اتفاقات و آدم ها و حضورشان لازم بود تا من حالا با آرامش در کنار کسی که دوستش دارم قدم بزنم. _ صادق، دیگه سفارش نمی‌کنم ، دردسر درست نکن چند روزی که ما نیستیم بنیامین ساک را داخل صندوق جابجا کرد _ مگه بچه است؟ ماشاءالله مردی شده صادق دست به کمر پایین پله ها ایستاده بود _ بله چون فردا قراره خونه تکونی کنن من مردی هستم ،اما وقتی بگم می‌خوام برم یه دوری توی درازلات بزنم میگن نه بچه‌ ای، گم میشی،خطر داره ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ من اینجام تا نظرات شما همراهانِ جان رو در مورد رمان بشنوم . منتظرم 😊 https://harfeto.timefriend.net/17418483465739
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ بنیامین در صندوق را بست _ من که حریفت نمیشم ، هرکاری دوست داری بکنی مجوزش رو از عمو و خاله همین الان بگیر زیار هم از پله ها پایین آمد _ مجوز داری ، اما نه به کارهای خطر ، حتی اگه احتمال خطر و آسیب نیم درصد باشه صادق دستش را دور زیار حلقه کرد و بخاطر صدور مجوز بوسه ای به زیار داد. در پناه قرآنی که میجان آورده بود با ماشین بنیامین راهی شدیم . زیار نگاهم به گنبد که افتاد دلم لرزید و اشکم جاری شد چقدر دلتنگ بودم ، من تمام زندگیم را از ایشان و پسرش داشتم . حرزی که کژال داده بود بعد از سالها هنوز از گردنم جدا نکرده بودم . زندگی ما و کنار هم بودنمان به این پدر و پسر وصل بود. گل نساء همیشه می گفت _ هروقت توی زندگیت یه گره ی محکم افتاد ، سراغ هیچ کس نرو ، همون اول برو دم خونه ی امام رضا ، امکان نداره صلاحت باشه و بهت نده من هم به شوخی گفتم _ بست بشینم و بگم تا حاجتم رو ندی نمیرم ، چطوره ؟؟ چارقدش را دور سرش پیچید _ یادمه اقاجانم می‌گفت یه بار رفته اصفهان ، مباشر یکی از ارباب ها بود همراه اون رفته بود، میبینن یکی بدو بدو به سمتی می دوئه و آدم های داروقه هم پشت سرش، بعد این مرد می‌ره یه جایی میشینه و میگه دیگه در امانم، حتی اون آدم های داروغه هم بهش کاری نداشتن و برگشتن _ کجا رفته بوده؟؟ ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ _ شاه صفوی یه بنایی رو مشخص کرده بود و گفته این‌جا جاییکه که هر کس وارد بشه و بست بشینه در امانه، حتی اگه بدترین گناه هم کرده باشه، خودِ شاه هم نمیتونه کاریش داشته باشه دستی به صورتم کشید و با مهربانی گفت _ دردت به جونم ، وقتی مردم به شاه صفوی که شاه بودنش یکی دوروزه پناه می‌برن، چرا تو به شاه شاهان و سلطان این خاک پناه نبری و بست نشینی بست نشسته بودم که کژال را به من داد. هربار از ایشان تشکر می‌کردم. _ نیم ساعت دیگه تحویل ساله، بریم یه گوشه ای بنشینیم _ بریم روی فرش های داخل حیاط نشستیم ، جمعیت آنقدر زیاد بود که نمیشد وارد شد و به ضریح رسید . میان آن همه همهمه و شلوغی فکرم اما آرام بود . نگاهی به کژال انداختم که دانه های تسبیح میان انگشتانش در حرکت بود ، قلبم هم آرامش داشت . من کنار این زن از نو متولد شدم ، قد کشیدم ، با سختی ها جنگیدم و رشد کردم. من ارباب زاده بودم اما او تمام داراییش را به من داد، من مرد بودم اما او مثل قیمی کنارم ایستاد و من پیچک وار به دورش پیچیدم . صدای آهسته ی‌زیر لبش را شنیدم _یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ,یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ دستش را میان دستم گرفتم که چشمان سیاه زیبایش روی من نشست, شیرین لبش به گوشه کش آمد و ادامه داد _ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ،حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ‏ وقتی صدای نقاره پیچید و سال تحویل شد دست کژال را بالا آوردم و بوسیدم و کنار گوشش گفتم _ از خدا ممنونم که یه سال دیگه کنارت بودم _ ان شاءالله همیشه زنده باشی قوت قلب کژال 《پایان》 من الله توفیق نویسنده اتمام ۱۰:۱۳ دقیقه روز دوشنبه ۱۷ دی‌ماه از سال ۱۴۰۳ ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ ✨دوستان عزیز تازه وارد خیلی خوش آمدید با رمان های زیر در خدمتتون هستیم. ان شاءلله که از خوندنشون لذت ببرید☺️ 📚رمان در کانال کامل هست》 👇👇 برگ1. برگ30. برگ60. برگ90. برگ120. برگ150. برگ180. برگ210. برگ250. برگ280 برگ310 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 📚 دسترسی به رمان (بارگذاری حوالی ظهر) 《کانال vip سیصد پارت جلوتر باروزی ۴ پارت》 👇👇 برگ اول برگ10. برگ20. برگ30. برگ40. برگ50. برگ60 برگ70 برگ80. برگ90. ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 📚 دسترسی به رمان ( بارگذاری حوالی ۹ شب) 《کانال vip سیصد و پنجاه پارت جلوتر با روزی ۴ پارت 》 👇👇 برگ اول برگ20. برگ40. برگ60. برگ80. برگ100. برگ120 برگ140. برگ160. برگ180. برگ200 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 📚کانال vip هم با ۱۳۹۰ پارت جذاب مجدد در دسترس قرار گرفت. ❌برای خرید vip به این آیدی پیام بدید لطفا❌ 👇 @hoseiny110 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ ✨دوستان عزیز تازه وارد خیلی خوش آمدید با رمان های زیر در خدمتتون هستیم. ان شاءلله که از خوندنشون لذت ببرید☺️ 📚رمان در کانال کامل هست》 👇👇 برگ1. برگ30. برگ60. برگ90. برگ120. برگ150. برگ180. برگ210. برگ250. برگ280 برگ310 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 📚 دسترسی به رمان (بارگذاری حوالی ظهر) 《کانال vip سیصد پارت جلوتر باروزی ۴ پارت》 👇👇 برگ اول برگ10. برگ20. برگ30. برگ40. برگ50. برگ60 برگ70 برگ80. برگ90. برگ100. برگ110 برگ120. برگ130 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 📚 دسترسی به رمان ( بارگذاری حوالی ۹ شب) 《کانال vip سیصد و پنجاه پارت جلوتر با روزی ۴ پارت 》 👇👇 برگ اول برگ20. برگ40. برگ60. برگ80. برگ100. برگ120 برگ140. برگ160. برگ180. برگ200. برگ220 برگ240. ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 🟥🟧🟨🟩🟦🟪🟫⬜️🟥🟩 📚کانال vip هم با ۱۳۹۰ پارت جذاب مجدد در دسترس قرار گرفت. 🟥🟧🟨🟩🟦🟪🟫⬜️🟥🟩 ❌برای خرید vip به این آیدی پیام بدید لطفا❌ 👇 @hoseiny110 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟
⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ ✨دوستان عزیز تازه وارد خیلی خوش آمدید با رمان های زیر در خدمتتون هستیم. ان شاءلله که از خوندنشون لذت ببرید☺️ 📚رمان در کانال کامل هست》 👇👇 برگ1. برگ30. برگ60. برگ90. برگ120. برگ150. برگ180. برگ210. برگ250. برگ280 برگ310 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 📚 دسترسی به رمان (بارگذاری حوالی ظهر) 《کانال vip سیصد پارت جلوتر باروزی ۴ پارت》 👇👇 برگ اول برگ10. برگ20. برگ30. برگ40. برگ50. برگ60 برگ70 برگ80. برگ90. برگ100. برگ110 برگ120. برگ130 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 📚 دسترسی به رمان ( بارگذاری حوالی ۹ شب) 《کانال vip سیصد و پنجاه پارت جلوتر با روزی ۴ پارت 》 👇👇 برگ اول برگ20. برگ40. برگ60. برگ80. برگ100. برگ120 برگ140. برگ160. برگ180. برگ200. برگ220 برگ240. ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟ 🟥🟧🟨🟩🟦🟪🟫⬜️🟥🟩 📚کانال vip هم با ۱۳۹۰ پارت جذاب مجدد در دسترس قرار گرفت. 🟥🟧🟨🟩🟦🟪🟫⬜️🟥🟩 ❌برای خرید vip به این آیدی پیام بدید لطفا❌ 👇 @hoseiny110 ⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟🤍⿻⃟💙⿻⃟