eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
241 عکس
376 ویدیو
3 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنرانی - دکتر سعید عزیزی.mp3
زمان: حجم: 34.48M
🔻فضل یا توجه خاص یعنی چی؟ 🟣یکی ازراه های جلب فضل خدا هست. 🎙 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✍️ زیار مسیرم را به طرف محوطه بیرون دانشگاه کج کردم اصلا دوست نداشتم با بِرَد روبرو شوم ،یقه بارانی ام را بالا کشیدم و گردنم را پنهان کردم، از سالن که بیرون آمدم اولین قطره باران روی صورتم چکید ،حضور کسی را کنارم حس کردم. _ کجا با این سرعت؟ نگاهی گذرا به آنه انداختم و بی حرف از پله پایین آمدم _ کجا میری زیار؟ باهات حرف دارم در دلم لعنتی به بِرَد و آنه فرستادم به عقب برگشتم _چیه چرا هی پاپیچم میشی؟ موهای خیس از بارانش را بالا فرستاد چشمان روشنش برقی اشکی نشست _یعنی چی؟ یعنی باید چیزی به این واضحی رو بهت توضیح بدم ؟ _من توضیح نمی خوام قدمی به سمتش رفتم _منو با بِرَد در ننداز، من همین جوریش هم هزار تا گرفتاری دارم که باید بهش فکر کنم _خب چی میشه منم باشم یکی از همون گرفتاری هایی که قراره بهش فکر کنی کاش آن روز که با ایوان تصادف کرده بود و ایوان به طرفش هجوم برد کمکش نمی کردم ،حالا این طور شود _ من توی کلاس پیش اون همه چشم بهت گفتم دوستت دارم اون وقت تو چکار کردی؟؟ چرا نمی فهمید من دلی برای تپیدن ندارم دل من جایی میان درازلات و چشمان سیاهِ دختری بود که ده سال می شد از او بی خبر بودم. با ضربه ای که به سینه ام زد به خودم آمدم _می شنوی چی می گم زیار ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✍️ دستی به صورت خیسم کشیدم و انگشتم را بالا بردم _من حسی بهت ندارم پس دیگه هر جایی نشستی از عشق خیالی بینمون برای بقیه تعریف نکن _ این خیلی بی رحمیه _ بِرَد بخاطر تو بارها با من درگیر شده _ولی من که حسی بهش ندارم من تو رو.... _ من و تو عین همیم آنه، بفهم مغزم بیشتر از این کشش نداشت با لباس خیس سوار ماشین شدم و به طرف کافه راندم. الکس با دیدنم به من نزدیک شد و با لبخند گفت _ افتخار دادی ,پا به کافه من گذاشتی الکس تنها کسی بود که می توانستم کنارش بدون دغدغه باشم، بارانی را از تنم بیرون آوردم و روی پشتی صندلی گذاشتم _یه قهوه تلخ _چیزی شده ؟ جوابی از من نگرفت _ باز برد اعصابتو به هم ریخته؟ _ خسته شدم الکس بعد ده سال هنوز به این کشور و شهرهای لعنتیش و آدماش عادت نکردم _حتی من؟؟ لبخند کم جانی زدم _مطمئنم اگه تو نبودی تا حالا دیگه زیاری نبود قهوه را آورد و روبرویم نشست _درس استاد فرگوسن رو چکار کردی؟ _ باهاش صحبت کردم و توضیح دادم که حالم خوب نبود، لعنتی مجبورم کرد از بیمارستان براش نامه ببرم جرعه ای از قهوه نوشیدم _ بالاخره راضی شد که هفته ی بعد یه امتحان از من بگیره ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✍️ در اصل بیمار نبودم و با مجتبی برای یک جلسه ی مهم تشکیلاتی رفته بودم.و به امتحان نرسیدم _ زیار تو چرا سعی نمی کنی یک همدمی برای خودت داشته باشی فنجان قهوه را میان دستانم چرخاندم _ من حوصله خودمم ندارم _ این همه بی حوصلگی آخه برای چی؟ دل تنگ بودم ،دل تنگ درازلات و آب وهوایش ،دل تنگ گل نسایی که دیگر نداشتم، دلتنگ مادرانه هایش که رفت، دل تنگ رفتن به خانه باباعلی و دیدن .... _ مثل اینکه خیلی حالت بده _خوبم ,حداقل وقتی که با تو حرف می زنم _صبر کن جمع و جور کنم کافه رو بسپرم به ایلان با هم بریم یه دوری بزنیم پدرش یک افسر آمریکایی بود و وقتی به ایران آمد به یک دختر ایرانی دل بست حالا الکس هم به خاطر ایرانی بودنم با من احساس نزدیکی بیشتری می کرد. خدا را شکر که لااقل او بود وگرنه یا دیوانه می شدم یا باید مرا همین جا به خاک می سپردند. بعد از گشتن میان شهر و خرید برای کافه ی الکس به خانه برگشتیم. چند روزی میشد که دلتنگی امانم را بریده بود. الکس لیوان را روی میز تحریر گذاشت و مالشی به چشمانش داد _ میگم زیار ، تو دلت برای خانواده ات تنگ نشده؟ یه بارم نرفتی ایران کتاب تشریح را کناری گذاشتم و صندلی کنار پنجره را برای نشستن انتخاب کردم و به ستاره های آسمان چشم دوختم. ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨
سلام دوستان از امروز با رمان جذاب ارباب زاده سابق هم در خدمتتون هستیم ، رمان فوق‌العاده دوست داشتنی هست به قلم توانمند خانوم ناصحی. امیدوارم از این رمانمون هم لذت ببرید
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می رود قافله عمر به سرعت امروز ما در اندیشه آنیم که فردا چه کنیم شعر: صائب تبریزی
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✍️ من خانواده ای نداشتم که دلم برایشان تنگ شود. مادرم که مرا تنها گذاشت و از دنیا رفت. گل نساء هم که تا شانزده سالگی همه ی خانواده ام بود و همراهم بود را دوسال پیش از دست دادم. مانده بود ارباب و زن دومش و دو دخترش که خانواده ام نبودند. ارباب برای دیگران ارباب بود و برای من هم . یادم نمی آمد مرا پسرم خطاب کرده باشد یا مرا به آغوش بگیرد.من تنها بودم. _ شنیدی زیار؟؟ سرم را به طرف الکس چرخاندم _ نه ، من دلی ندارم که بخواد تنگ بشه لبخندی زد _ ولی ایرانی ها که مهربون و دلنازکن . نمونه اش وارش ، دختری که توی دانشکده‌ ماست چشم ریز کردم _ تو به یه دختر ایرانی دل بستی؟ سر به زیر انداخت _ بسته بودم، الان با متیو پسر رئیس دانشکده نامزد کرده کمی مکث کرد _ دوستش داشتم ، نمی‌دونم چرا یک هو به هم زد وارش را دورادور می شناختم . دختر ارباب یکی از مناطق نزدیک درازلات بود. پدرم هم به عنوان درازلات با دیگر اربابان در ارتباط بود. اصلا از این دختر خوشم نمی آمد. اگر حوصله داشتم حتماً به الکس میگفتم که همچین تحفه ای را هم از دست نداده است. _ تو کسی رو دوست نداری؟؟ به کسی دل نداده ام ؟فقط گاهی تصویر دختری که با چشمان سیاهش او را هربار در خانه ی باباعلی می‌دیدم ،می آمد و در خاطرم می نشست و من نمی دانستم الان کجاست و چه حالی دارد؟؟؟ ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✍️ صندلی را جلو کشید و روی شانه ام زد _ چرا با هر سوالم میری توی فکر ؟؟؟ ایستادم و به تخت پناه بردم. کاش می شد گل نساء بر میگشت و من و او به دور از ارباب و تمام دغدغه هایش در آن خانه روستاییمان زندگی می کردیم. ساعدم را روی پیشانیم گذاشتم چشم بستم . مجتبی دیروز گفته بود که چند روز دیگر محمدرضا پهلوی به آمریکا می‌آید و قرار است با کارتر در کاخ سفید ملاقات داشته باشد. برای تجمع دانشجویان برنامه ریزی شده بود. اما من برای کاری به مینه سوتا آمده بودم و باید به واشنگتن بر می‌گشتم. تا در تظاهرات شرکت کنم اما میان راه ماشینم به یک سگ برخورد کرد و تا بخواهم از صحنه فرار کنم گیر دو آمریکایی زبان نفهم افتادم که سعی داشتند مرا تحویل پلیس دهند. _ جناب ، من به یک سگ ولگرد زدم فکر نکنم نیازی به بازداشتم باشه مرد آستین پیراهنش را کمی برگرداند و پشت میز نشست. چشمان آبیش را به من دوخت _ سگ ولگرد و غیر ولگرد نداره، هرچی باشه ارزشش از یه ایرانیِ عوضی بیشتره عصبی دندان به هم فشردم و از جایم برخاستم و قدمی به سمتش رفتم _ تف تو روح اون شاه لعنتیِ مفلوکی که دم تکون میده برای ارباباش و کاپیتولاسیون رو امضا می‌کنه که تهش بشه این ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✍️ انگشتم را به نشانه تهدید بالا بردم _ ببین چشم آبیِ وحشی، خون و گوشت شما عجین شده با نجاستِ ، شما نه مثل سگ که خودِ سگی ، حالا که باکشتن یه سگ قراره بازداشت بشم ، یه سگ دیگه رو هم میفرستم درک که لااقل مردنم بیارزه تا بفهمد چه گفتم میز را دور زدم و یقه اش را به چنگ گرفتم و با سر به پیشانیش کوبیدم. و چند مشت هم حواله ی بینی گوشتی اش کردم. فریاد هایش کلانتری را پر کرد و چند نفر به اتاقش آمدند و او را از زیر دست و بالم گرفتند. سه روز بازداشتگاه بودم تا اینکه رئیس دانشگاه من که متوجه غیبتم شد و پیگیری کرد و به سراغم آمد _ زیارِ احمق می بینی چکار کردی ؟؟ حالا از من میخوان تویی که دانشجوی ممتاز من هستی رو اخراج کنم که دیپورتت کنن ایران. می ارزید بخاطر یه حرف، حالا معذرت خواهی کن شاید کوتاه اومد سری تکان دادم _ من بلد نیستم زور بشنوم، دیپورتم کنن به درک سری به علامت تاسف تکان داد. می دانست که اهل عذرخواهی نیستم. لعنتیِ وحشی مرا از رفتن به تظاهرات هم انداخته بود. آخرین روزی بود که در آمریکا بودم. دیگر تمام شده بود ، دوری و غربت و بودن میان جماعتی که حال دلت با آنها خوب نیست. مازیار بعد از آن تظاهراتی که در آبان ماه و با ورود شاه به آمریکا و رفتنش به کاخ سفید شده بود زخمی شد و بهبودش تا حالا طول کشید. به جز مازیار دانشجویان تشکیلاتی دیگر هم بودند ، که آسیب دیدند ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨
986.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️و مـن یقیـن دارم زیبـاترین اتفـاق براےِ مـن دوسـت‌داشتـنِ تـو بود. ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇