eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
842 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی ..🌱
🔆عمری‌است‌که‌من‌منتظرِدیدارم یک‌جمعه‌بیابه‌جمکران‌ِدل‌ِمن 🔸السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام، صبحتون بخیر...💚 ‎‌‌‌╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
فرقی نمی‌کند تو عاشق باشی یا معشوق لیلی باشی یا مجنون خسرو باشی یا شیرین مهم اینست که هردو در آتش عشق هم از بین می‌روند فقط اینکه یکی می‌سوزد و دیگری می‌سوزاند ❤️‍🔥 پاتما✨
لعنت به لحظه ای که فریب لبخندهای دروغین خوردم و لبهایم به لبخندهای حقیقی کش آمد هیما🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋ دارم همه دم روی تمنّـا به‌ حسین محتاج‌ترم از همه ؛ امّا به‌ حسین نزدیک‌ترین جواب را می‌شنـــوم از دور سـلام می‌کنم‌تا به حسین ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موفقیت به معنای این نیست که مدام اتفاقات عالی برایت رخ دهد بلکه یعنی هر روز صبح از خواب بلند شوی و بهترین استفاده را از هر روزت بکنی سلام صبح بخیر
🩸 شهید یحیی السنوار: صلح و مذاکره درکار نیست؛ یا پیروز می‌شویم یا کربلا رخ می‌دهد. 🔘 هنگام شهادت در میدان جنگ بود، لباس رزم بر تن اسلحه در دست در محاصره دشمن دشمنی ترسو که از راه دور به او حمله می‌کرد، با چند مرحله شلیک توپ! با دستِ از بازو قطع شده و پیکری به خاک و خون کشیده تا آخرین قطره‌ی خون و لحظه‌ی عمرش مقاومت کرد. پس از شهادت با تکه ای چوب دهانش را باز کردند و عکس گرفتند. پیکرش به شهر دشمن رفت و هلهله یزیدیان و یهودیان ... 🥀 در دنیایی پر از نامرد، او مرد بود؛ مرد میدان. صادقانه بر سر حرفش ماند و به همان راهی رفت که وعده داده بود.مقاومت زنده است و زنده می‌ماند؛ چون شهدا زنده‌اند و راهشان ادامه می‌یابد. 🏷
بودنت هَـر دم مرا جانی ببخشد بی دریغ آیه ی ناب ِ تمام زندگی از عمق جان میخواهمت... 🦢🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
-🌿🌻- ∞﷽∞ 🌙 .ستاره‌پانزدهم. ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ وسط حرفش پریدم. _چه دل پری داری. از روی صندلی بلند شدم و روی سکو قدم زدم. _بچه‌ها ببینید هیچ کشوری این اجازه رو به شما نمیده که خودتون با هر پوششی که دوست داشتین بیرون بیاین! داخل این کشور پوشش غیر اسلامی رو نمیذاره و کشور‌های دیگه پوشش اسلامی. نمونه‌ برخورد با پوشش اسلامی توی اروپا هم، خانم مروه شربینی هست که توی آلمان با وجود باردار بودن در دادگاه جلوی چشم قاضی با هفده ضربه کشتنش جلوی بچهٔ سه ساله‌اش. پوزخند مژگان و دوستانش را دیدم. لبم را تَر کردم. _دوست داشتین سرچ کنید و بخونید، هر جایی پوشش مختص به خودش رو داره. دخترا چه از نظر قیافه چه جُثه و چه ج.نسیتی با پسرها متفاوتند، پس باید توی پوشش هم متفاوت باشند. بعدم کجا دختر محدوده؟ دختر داریم ورزشکار بین‌المللی، خلبان، دانشمند، کارمند، مهندس... ما می‌خوایم خانم‌ها در فضای فکری سالم رشد بکنند. اینکه محدودیت نیس، عین پیشرفت و ترقی هست. مژگان باز حق به جانب گفت: _هست دیگه! زن خودش رو بپوشه تا یه وقتی یه مردی از راه به در نشه‌، خب الهی چشمت باباغوری شه‌ نگاه نکن! لفظ باباغوری‌اش بامزه بود و جمع را خنداند. _اسلام برای مرد هم لباس جذب‌و شکل زن شدن رو حرام کرده! ولی چرا نسبت به زن حساس‌تر هست، چون زن با ارزش‌تر از مرده! چون زن عیارش بیشتر از مرده! چون زن جاذبه‌اش بالاتره! شما وقتی طلا می‌گیرید توی یه جعبهٔ شیک مخملی میذارن تا محفوظ باشه نه توی مُشما فریزر! چون طلا ارزش داره، زن هم مثل طلا! باید محفوظ و در عین حال درخشنده باشه. خوردن زنگ تفریح بحث را خاتمه داد. ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ به‌قلم‌‌ِ‌ آئینه✍🏻 .
-🌿🌻- ∞﷽∞ 🌙 .ستاره‌شازدهم. ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ کلید انداختم و وارد خانه شدم. _سلام اهل منزل، سوگلی‌تون اومد! صدای مامان در جواب شیرین‌زبانی‌ام، بلند شد. نشانه‌گیری‌اش دقیق بود! صاف به برجکم زد. _بپا سقف نیاد رو سرت! چه تحویل می‌گیری خودت‌و. پکر با لب و لوچهٔ آویزان، در را پشت سرم بستم. خودم را برایش لوس کردم. _یعنی سوگلی نیستیم دیگه! باشه میرم دختر یه مامان و بابای دیگه می‌شم تا شماها قدرم‌و بدونین. مامان سمت مبل‌ راحتی رفت و روی آن نشست. نیم‌نگاهش را خرج من کرد. _خُبه خُبه خودت رو لوس نکن. برای فردا بیمارستان بابات جشن گرفته ما هم دعوتیم. پایم سمت اتاقم کج شده بود و در قاب در بودم. چارچوب اتاقم را با دست گرفتم و نیم‌رخم را سمتش چرخاندم. ابرویم را بالا انداختم. _به چه مناسبت؟ دسته‌های عینک کائوچویش را باز کرد و روی گوشش سوار‌. عینکش را به چشم زد! خودکار به دست به جان جدول سودوکویش افتاد. در همان حال جواب من را هم داد. _نمیدونم اونطور که بابات می‌گفت انگار اولین بیمارستان شهر هستن که از یه فناوری پزشکی توی عمل استفاده کردن، واسه همین جراح‌های اون عمل با خونواده‌هاشون واسه تقدیر، دعوتن. چشمانم گرد شد و دهانم از حیرت باز ماند. _مگه بابا تیغ دست گرفته؟ جوری نگاهم کرد که خودم جواب سوالم را گرفتم. _خودش که ته. شاگردش تیغ دست گرفته اینم هیئت ناظر بوده، چه میدونم فقط‌ میدونم دعوتیم. آهانی گفتم و قبل از ورودم به اتاق پرسیدم: _حالا ساعت چند؟ ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ به‌قلم‌‌ِ‌ آئینه✍🏻 .
-🌿🌻- ∞﷽∞ 🌙 .ستاره‌هفدهم. ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ شش دونگ حواسش پیش جدول سودوکویش بود و جواب من را با بی‌حواسی داد. _فک کنم ده یازده صُب باشه. ناراحت و بچگانه پایم را زمین کوبیدم. _مامان! تکان ریزی خورد و اخم و نگاه بُرّنده‌اش را حواله‌ام کرد‌. _یامان، قلبم ریخت بچه! لب‌هایم را غنچه کردم و اعتراض. _من کلاس دارم. بیخیال شانه‌ای بالا انداخت و عددی را در خانه‌های مربعی نوشت. _خُب نیا. تخس و عبوس لب زدم: _واقعاً که... داخل اتاق رفتم و لباس بیرونم را با لباس خانگی‌ام عوض کردم. یک دست بلوز و شلوار خرگوشی صورتی! چه فانتزی! برگه‌های امتحانی بچه‌ها روی میزم التماسم را می‌کرد تا تصحیح‌شان کنم. ولی واقعاً حوصلهٔ خواندن و تصحیح انواع خط‌های نستعلیق را نداشتم!! یکی نیست بگوید دانش‌آموز گرام حد‌اقل خوانا بنویس، اصلاً خوش‌خطی و زیبا نویسی نخواستم!! از حرص دندان‌هایم را بهم ساییدم. با یادآوری قولی که به بچه‌ها داده بودم مجبور شدم سمت میز بروم و برگه‌ها را صحیح کنم. ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ به‌قلم‌‌ِ‌ آئینه✍🏻 .
Ostad Raefipour_Ahd 62_Va Inak Akharozaman_Tehran_64kb.mp3
57.42M
🎤 استاد 📑 «و اینک آخرالزمان» - (۶۲) 🗓 ۱۹ مهرماه ۱۴۰۳ - تهران ‎‌‌‌╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
👤 توییت استاد #رائفی‌‌‌‌‌‌_پور ✍ یدالله فوق ایدیهم… . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401 ‎‌‌
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ اصلا حرفشم نزن امکان نداره برم بالا ... من همینطوری راحتم ، اگر پرونده ای هم داشته باشم یا بخوام لایحه ای بنویسم ی میز گوشه اتاق دخترا گذاشتم همونجا کارامو انجام میدم _ دلم میخواست اتاق تو و دخترا کلا طبقه ی بالا باشه که بتونید ی ساعتایی راحت باشید _ ما راحتیم امیر ، خدا خیر بده آقا مجتبی و آقا میثمو که بالا رو برای بازی بچه ها آماده کردند ی فضای بزرگه که حسابی بدو بدو می‌کنند، اینکه تو این سن بازی کنند خیلی واجب تره ... امیرعلیو امیرمحمدم هنوز بچه هستند ؛ بزرگتر که شدند ی فکری برای این موضوع هم می کنیم باشه ؟ _ اینطوری که مدام روسری سرته خسته میشی _ مدام که نیست ، وقتی میام پیش تو ، خفن جبرانش میکنم و هر طوری که دلم میخواد میگردم ، تو هم حق نداری چیزی بگی شیر فهم آقای دکتر ؟؟؟ بالاخره غم توی چشماش جای خودشو با لبخندِ قشنگ روی لباش عوض کرد و هر چند که چیزی نگفت اما خنکای این حال خوبش درون تب دارو غمگینمو آروم کرد اونقدر آروم که اون شب بعد از مدت ها سرمو روی بالشت گذاشتم و دیگه دلم بهونه ی خوابیدن روی بازوشو نگرفتو طولی نکشید که چشمام بسته شد از اون روز به بعد بیشتر میومد پیشمون و گاهی که حس میکرد روبه راهه میموندو بعد از شام می‌رفت اونطرف تو این فاصله تونستم خودمو بیشتر بهش نزدیک کنم ، وقت و بی وقت می‌رفتم اون خونه ، حتی یکی دوبارم بچه ها که خوابیدند رفتم پیشش که بهم سخت نگرفت و اجازه داد شب پیشش بمونم البته دو سه بار تو این مدت حالش بد شد ، وقتی فریادهاشو می‌شنیدم بلافاصله صدای تلویزیونو زیاد می‌کردم که بچه ها نشنوند 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : سرمو به کاری گرم می‌کردمو پنهان از بچه ها اشک می‌ریختم ، بعد که آروم می‌شد و مطمئن میشدم خوابه می‌رفتم و خونه رو مرتب می‌کردم و چیزایی که شکسته بودو جمع می‌کردم روزها همونطور میگذشت و شرایط برای همه مون تقریبا قابل تحمل بود تا اینکه ی روز شهرداری لواسون کار اداری داشتم و متأسفانه موقع برگشت حدود ۳ ساعت و نیم تو ترافیک اعصاب خورد کنی گیر کردم خیلی دیر شده بود و به محض اینکه راه باز شد پامو گذاشتم روی گاز تا زودتر برسم خونه اما تازه سرعت گرفته بودم که دو تا ماشین جلوییم به هم برخورد کردند و سرعتمو کم کردم و تا اومدم بکشم کنار و از بغلشون رد شم ماشین پشتیم بهم برخورد کردو هلم داد و محکم با ماشین جلوییم برخورد کردم ، اگر اِیربگ ماشین باز نشده بود قطعا رفته بودم تو شیشه همینو کم داشتم تو این وضعیت مالی داغون ... به کمک دو نفر از ماشین پیاده شدم و دیدم کاپوت جلو جمع شده و اما عقب ماشین به بدی کاپوت جلو نبود ۷ تا ماشین تو لاین سه به هم خورده بودیمو تا پلیس رسیدو ماشین ها توسط امداد خودرو به پارکینگ انتقال داده شد چند ساعتی طول کشید و وقتی رسیدم خونه ساعت ۹ شب بود کلید انداختم تو درو وارد حیاط شدم که دیدم بچه ها و خاله تو حیاط هستند و امیرحسین در حالیکه مهدی بغلشه رو پله ها نشسته _ سلام با دیدنم همونطور که مهدی بغلش بود با قدم‌های بلندی اومد به سمتم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چه سلام فرمانده ای... 🔻که  توی عراق برگزار شد ، اونم توسط نیروهای نظامیشون، زده رو دست ایران... بیخود نیست که اسرائیل و امریکا ، این فتنه اخیرو برنامه ریزی کرده بودند ، و اراذل و اوباش و داعشیاشو روانه مناطق عراق کرده بود ، عراق در آینده دست راست ایران در جهان اسلام خواهد شد. *بهترین زمان برای پخش این کلیپ همین الان 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅━━•۞⊱✿⊰۞•━━┅─ جانم به فدای آن غایبی که از ما دور است ولی جـدا نیست.ᝰ❤️💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 خدانگهدارت باشه ا ن شاءالله 🤲 پسری که باباش امام حسینیه😁 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
-🌿🌻- ∞﷽∞ 🌙 .ستاره‌هجدهم. ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ گردن خشک شده‌ام را با دستم ماساژ دادم. درد می‌کرد و ناله. چه نمرات قشنگی! چقدر شبیه به هم... "آخه آدم حسابی‌ها می‌خواین تقلب کنید عین آدم تقلب بکنید!!" برگه‌ها را گوشهٔ میز گذاشتم و از روی صندلی بلند شدم. کش و قوسی به ستون فقراتم دادم. بی‌نواها صدای ترق و تروق‌شان بلند شد. احساس خرسندی داشتم از این نرمش کوچک. _حلما...بیا ناهار. مثل مامان بلند داد زدم و صدایم را تا هال و به گوشش رساندم. _اومدم صاب‌خونه!! تا در اتاق پرواز کردم. مامان همیشه از این حرکاتم حرص می‌خورد و می‌گفت چرا یکم خانمانه رفتار نمی‌کنم. ولی بابا پشتیبانم بود، می‌گفت خوبه که اولاد آدم سرزنده باشه!! من دوست داشتم، از من، دیگران روحیهٔ بگیرند و انرژی مثبت... سالن را رد کرده و پا به آشپزخانه گذاشتم. عمیق بو کشیدم و ریه‌هایم را پر از عطر دست‌پخت مامان. _به‌به بَبَ به‌به! یعنی عاطفه‌جون واسه همین دست پختته که دُکی‌جون دیوونته!! مامان کفگیر به دست، به صورتش چنگ زد و لب گزید. _حلما بدبخت اون کلاسی که تو دبیرشی! دِ آخه مگه تو دبیر مملکت نیستی؟ این چه مدل حرف زدنیه؟! ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ به‌قلم‌‌ِ‌ آئینه✍🏻 .
-🌿🌻- ∞﷽∞ 🌙 .ستاره‌نوزدهم. ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ چشم‌هایم را لوچ کردم و خودم را روی صندلی جا. _مامان عاطی، تروخدا شروع نکن. من تسلیم بذار الان این ماکارونی‌های خوش‌رنگت رو بخورم که الان افقی میشم. تیز نگاهم کرد و روبه رویم، پشت میز نشست. بوسی کف دستم زدم و با فوتی به سمتش حواله کردم. ناهار در سکوت من و مامان خورده شد. موقع شستن ظرف‌ها داوطلب شدم و مامان با کمال میل قبول کرد و این وسط قیافهٔ من دیدنی بود! می‌گویند تعارف اومد نیومد داره؛ ولی نمی‌دانم چرا برای من همیشه اومد داره!! با زاری اسکاچ را به جان ظرف‌ها و چربی‌های بخت برگشته انداخته و خوب می‌سابیدم‌شان. در دلم به جان زبانم تف و لعن می‌فرستادم که حرف نسنجیده از آن خارج شده. کار ظرف‌ها تمام نشده مامان دستور دیگری صادر کرد. _حلما یه چایی تازه دم بذار بابات تو راهه. به شوخی رو کردم به مامان در هال و گفتم: _امر دیگه‌ای ندارین علیا مخدره؟ تلفن را به چانه‌اش زد و حالت متفکرانه به خودش گرفت. _اووم...نه! فعلاً همونو انجام بده تا بعد... ════۰⊹🌻🌿⊹۰════ به‌قلم‌‌ِ‌ آئینه✍🏻 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💁‍♀خانمایی که موی پرپشت میخوان💁‍♀ ♦️داشتن موی جــــــــــذاب و بلند برای یه خانم از واجباته👌 منم قبلا موهام کم پشت بود و ریزش داشت هرجا میرفتم روم نمیشد روسریمو از سرم دربیارم😢 ♻️اما الان جوری موهام خوشگل شده که همه ازم میپرسن چیکار کردی؟ 🧐 منم آدرس کانال این طبیب رو میدم بهشون، خودت بیا ببین👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1033306948Cd9bdc915f7 تا دیرنشده توام بیا موهاتو نجات بده👆😳