eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
779 عکس
1.3هزار ویدیو
4 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ دلت خوشه‌ها من از تبعات بعدیش تنم میلرزه ... میترسم ترنم _ از چی ... از پسره ؟؟؟ امیرحسین که خوب دمشو قیچی کرد و زد شَتَکِش کرد دیگه عمراً اون قضایا تکرار بشه با تعجب بهش زل زدم _ چکارش کرد ؟ _ ترنم : ای واااااااااایییییی نباید میگفتم _ ترنمممممم _ قرار بود نفهمی هیچ وقت _ چی رو نفهمم و با کی این قرار گذاشته بودی ؟ _ با شوی گرامیت _ امیرحسین؟؟؟!!! _ آره _ خدایااااااااا ..‌. چکار کرده بود مگه ؟؟؟ گلاویز شدند ؟ با چشمای شیطون شدش فقط تماشام کرد _ ترنم اگه حرف نزنی دیگه نه من نه تو _خیله خب بابا ... امیرحسین اون روز اومد تو شرکت وسایلتو جمع کنه که جلوش وایستاد و گفت قرارداد یک ساله داریم ؛ امیرحسینم گفت آقای محترم با پدرتون هماهنگ شده این قضیه به شما مربوط نمی‌شه اونم پررو پررو صاف وایستاد تو روشو گفت مسئول قراردادشون منم که اجازه نمیدم قبل از پایان قرار داد برن ی دفعه به خودم اومدم دیدم مشت مبارکِ شوی گرامیت نشست تو صورتش ، همچین زد که ۶ متر پرت شد اونورتر و خونی بود که از داغش راه افتاده بود ، آی دلم خنک شد مری جون بچه پررو روش خیلی زیاد شده بود که آقا امیرحسین از خجالتش خوشگل در اومد عه عه عه ... تو روی شوهر طرف خواستگاری کرده درست ... میگیم نمیدونسته ولی دیگه واسه چی بلبل زبونی می‌کرد نمیزاشت ؟ _ کار به شکایت نکشید ؟ _ نه بابا ، مهرآذرِ بزرگ جمعش کرد _ و بعد ازت خواست چیزی به من نگی ؟ نیشش باز شدو گفت به جان خودم این اولین و آخرین تبانیِ شومی بود که با امیرحسینت داشتم _ مرضضضض ، تو دوستی ؟ _ نه احمق جون ... من آجی تم کیفمو که روی میز بود پرت کردم به سمشو و رو هوا گرفت و غش غش خندید حال می‌کنی خدا چه آبجیه خفنی انداخته تو دامنت ؟ _ آره ... ی آبجیه خائن انداخته بهم به خدا دلم براش سوخته بود ، همچین ی جور مظلومی گفت خواهشا به مریم چیزی نگید که تموم جیگرم آتیش گرفت جون تو ، تازه اون لحظه فهمیدم اون هیبت جدی و ترسناکش فقط ظاهرشه و گرنه در باطن مثل چیز از مریمش می‌ترسه 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : این دفعه خیز برداشتم خدمتش برسم و اومد در بره که با سر رفت تو پنجره ی باز اتاق و پخش زمین شد ترسیدم ، دویدم به سمتش که دیدم همونطور که نشسته بود کف اتاقو دستش به پیشونیش بود غش کرده از زور خنده _ منو بگو فکر کردم طوریت شده ، خدا رحمت کرد شیشه ها نشکن بود و گرنه صورت برات نمونده بود خندش که بالاخره بند اومد گفت : به جان خودم کار حضرت فیل بود ... اصلا من نمیتونم جلوی تو خودمو نگه دارم ، هر چی تو دلمه پیش تو رو دایره ست ... اصلا میدونی چقدر وزن اضافه کردم تا چیزی بهت نگم ؟ _ چه ربطی داره ؟ _ نمیدونی چقدر بین حرفامون چرت و پرت خوردم تا این دهن بی صاحاب مشغول باشه و ی دفعه اتفاقات اون روز بیرون نپره ، باید پول همه ی ویزیت های رژیم درمانیمو و باشگاه هایی که میرفتمو بدی ، اصلا حالا که چک میلیاردی برات کشیدن همین الان نقد حساب میکنم _ تو غلط می‌کنی ، همین الان باهاش تماس میگیرم اینو بده به یکی دیگه ، این همه وکیل بهتر از من ریخته ، اصلا میگم بدن به تو _ احمق نشو ... می‌دونی چقدر به این پول نیاز داری ؟ مگه هفته ی پیش نمیخواستی خونه ای که توش ساکنید رو بزاری برای فروش ؟ مگه نگفتی هر چی تلاش میکنی بازم کم میاری ؟ مگه نگفتی بچه ها ازت خواستن ببریشون مسافرت ؟ خب با این چک علاوه بر اینکه میتونی هزینه ی این ماه آسایشگاه امیرحسینو ساپورت کنی هم میتونی ماشین بگیری هم ی مسافرت توپ برید و بقیه شم بزاری برای ماه بعد _ به چه قیمتی ؟ از روزی می‌ترسم که امیرحسین بفهمه و فکر کنه من ... _ چرت نگو ... من مطمئنم اگربود و میدید برادراش تمام دار و ندارشونو گذاشتن سر این مجتمع ، خودش مییخواست وکالتشونو قبول کنی سرمو گرفتم میون دستام و گفتم : نمیدونم ترنم ... نمیدونم چکار کنم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
چقدر خوبه که آدما تو سختی ها شون دوستی مثل ترنم داشته باشند این دوستا قدرت تحمل آدما رو خیلی بالا می‌برند ؛ براتون ازین دوستای با معرفت آرزو میکنم 😉🌸
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست🥀 ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فَاللهُ هُوَ الوَلیُّ ✨وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شِیء قَدِیرُ ❤️دوست حقیقی خداست و تنها اوست که بر هرکاری تواناست! 🌱سوره شوری / آیه۹ 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه ناز میگه دختر کوچولومون🥺🦋 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ هیچی ... مثل ی وکیل متعهد کارشونو انجام میدی ، مریم تموم برخوردهاتون در حد همین پرونده ست و تمام ، کار خطایی نمیکنی که نگران باشی ، من باید برم حل اختلاف زود برمیگردم ، خر نشی بزنی زیر همه چیزا _ زیادی حرف نزن برو به کارت برس خنده ای ی وری تحویلم داد و گفت : قربون آبجی خوشگله با رفتنش ، هر کاری کردم نتونستم به کارم ادامه بدم پرونده هامو جمع کردمو گذاشتم تو کیفم و راهی شرکت مهرآذر شدم که اگر دیر شد دیگه به دفتر نیامو تو خونه کارامو انجام بدم وقتی وارد شرک شدم با اینکه ۵ ماه اینجا کار کرده بودم نمیدونستم اصلا کدوم طرفی باید برم ، همه چیز کاملا عوض شده بود ، سعی کردم از دکوراسیونی که بی نهایت شیک و لوکس بود چشم بگیرم و توجهمو به چند خانومی که انتهای سالن نشسته بودنو نگاهم می‌کردند بدم _ بفرمایید امری دارید ؟ _ بله با آقای مهر آذر کار داشتم ؛ رئیس شرکت _ وقت داشتید ؟ _ خیر _ ایشون ملاقات نمی‌پذیرند _ خانوم من کار واجب دارم باهاشون ، لطف کنید بهشون بگید صبوری تو سالن منتظرشونه با اکراه یکیشون جواب داد : خیله خب ، الان که جلسه دارند بعد از جلسه بهشون میگیم چشمامو بستم تا عصبانیتمو کنترل کنم _ ببینید خانوما من سرم شلوغه ، حداقل با اتاقشون تماس بگیرید بگید من کار واجب دارم بعد تا وقتی که بگن منتظر می‌مونم _ شرمنده ما اجازه نداریم بین جلسه مزاحمشون بشیم همچین کلاس میزاشتن انگار اومده بودم از رئیس‌جمهور وقت ملاقات بگیرم ، با حرص لب زدم _ خیله خب هروقت جلسه شون تموم شد بگید صبوری وکیل پروژه ی اصفهان اومده بود ولی منشی های محترم خوش و بش هاشون مهم تر بود تا همت کنند از روی صندلی تکونی به خودشون بدنو بهشون اطلاع بدن سریع برگشتم به سمت در که یکیشون گفت صبر کنید خانوم ، اجازه بدید ... گفتید وکیل پروژه ی اصفهان هستید ؟ 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ لازمه هر چیزی دو بار براتون تکرار بشه ؟ در ورودی باز شدو صدای قدم‌های با عجله ای رو از پشت سرم شنیدم _ خانوم رضایی ی فنجون قهوه با دو تا بيسکوئيت ساقه طلایی بیارید اتاق من ، دوباره شکر نداشته باشه ها صدای سروش مهرآذر بود !!! _ بله چشم الان براتون میارم _ خانوم رستمی نقشه های برج سپهر تا دو دقیقه دیگه روی میزم باشه _ بله حتما خانوم زمانی شرکت کیان رو بگیرید و وصل کنید به اتاقم به همه شون که تا الان لم داده بودند همینطور که می‌رفت به سمت اتاقش اُرد میداد ؛ در اتاقشو باز کردو وارد شد و خواست ببنده که با هم چشم تو چشم شدیم و اومد بیرون گفت : _ سلام خانم صبوری خیلی خوش اومدید ، بعد از مدت‌ها دیدمتون حالتون خوبه؟ _ ممنون ، با پدرتون کار داشتم _ بله حتماً بفرمایید تو اتاق من ، الان به بابا اطلاع میدم بیان اخمامو کردم تو همو گفتم : ممنون همین جا منتظر می‌شم به روی خودش نیاورد چقدر سرسنگین باهاش صحبت کردم و ادامه داد : واقعاً لطف کردید پرونده رو قبول کردید من امروز می‌خواستم مدارکی که به نظرم احتیاج بود و تهیه کرده بودم رو بیارم دفترتون ببینید _ شما لطف میکنید از این به بعد قبل از اینکه تصمیم بگیرید بیاید دفتر ، از قبل هماهنگ میکنید این نیست که هر وقت دلتون خواست تشریف بیارید ممکنه من نباشم ابرویی بالا انداخت و خنده‌اش گرفت بدون اینکه به منشی‌های فضولشون که از نحوه ی برخوردم تعجب کرده بودند نگاه کنم ، خیلی جدی گفتم : کجای حرفم خنده داشت که می‌خندید؟ این دفعه چشماش گرد شد ؛ لابد پیش خودش فکر می‌کرد با این دک و پوزم باید از این وقت ملاقات بگیرم ؟! به درک بزار فکر کنه ... باید کاری کنم که خودشو جمع کنه ، اگر قبول کرده بودم فقط به خاطر میثم و مجتبی و دایی بود به اون سه نفر چشم غره ای رفت و گفت : شما کار ندارید که اینجا وایستادید ؟ 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
مریم از ترس تکرار گذشته چه حالی از سروش می‌گیره 😆🥴 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
نویسنده ی این رمان خوشحال میشه اینجا نظراتتون رو در مورد حلما و علی بنویسید🙃💛👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17295720423504