❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1062
_ اختیار دارید ، من باید عذرخواهی کنم که مزاحم شما و بچههاتون شدم
_ شما هم که نباشید گاهی پیش میاد اینطور دیر بشه
چشم به مانیتور دوخته بودمو دو تا فایل باقی مونده رو میخوندم که گفت : میگم ... اگر دخالت تو مسائل خصوصیتون به حساب نمیارید امشب برسونمتون ، چون وسایلتون زیاده و گویا برای بچهها میخواید خرید کنید
_ به حساب میارم آقای مهرآذر ... لطف کنید دیگه ادامه ندید
نگاه از مانیتور برنداشتم اما از گوشه ی چشم جا خوردنشو از این حد رُک بودنم کاملا حس کردم اما اعتنایی نکردم و به کارم ادامه دادم
_ خب این دوتا آخری به دردمون نمیخورن ، فقط فردا اون دو تا شاهدی رو که گفته بودید مُجابشون کردید حتما بیاریدشون
بدون اینکه توجهی به حرفم داشته باشه گفت : این یعنی فردا هم حق ندارم بیام دنبالتون ؟؟؟
ساعت ۱۰:۳۰ دادگاهه ، صبح خیلی زود باید راه بیفتید تا به موقع برسید اصفهان ، شما هم وسیله ندارید ، خیلی سخت میشه براتون
شروع کردم به جمع کردن کاغذهایی که برای فردا لازم میشد
_ شنیدید چی گفتم ؟
دوتا شاهد یادتون نره
_ یادم نمیره ، چشم میارمشون
_ این مدارکم پیش خودم باشه خیالم راحت تره ، فقط شما نیم ساعت قبل از شروع دادگاه حتماً اونجا باشید، تمامی شرکا نماینده شرکتشون باید حتماً باشن چون خوانده ی دعوا هستند
_ بله چشم ... بابا و من میایم ، عمو مرتضی و آقا مجتبی هم همینطور
_ خوبه ... پس با اجازه
به اطراف نگاهی کردو از اینکه سوالشو نشنیده گرفته بودم خندش گرفت
بیشعور ... هزار بار بهش گفتما بازم وِرِ اضافه میزنه
چند قدم از میز فاصله گرفته بودم که صدام کرد
_ خانم صبوری سبد گلتون
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401