eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
851 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ سروش : در هر صورت ، هر زمانی و هر وقتی که سرتون خلوت شد ما خوشحال میشیم که دوباره به ما افتخار همراهی بدید ، شرکت ما همیشه پذیرای وکیل موفقی مثل شما خواهد بود آقا مجتبی یه دفعه قاشق و چنگالشو محکم روی میز کوبوند و بلند شد ، نگاه همه به سمتش چرخید ، دم عمیقی گرفت و گفت : _ دایی جون ممنون بابت دعوتتون غذای خوشمزه‌ای بود با اجازه دیگه من باید برم ، زن داداش فکر می‌کنم شما هم عجله داشته باشید _ پیام : بشین پسر نصف غذاتم نخوردی هنوز _ دست همگی درد نکنه ، خیلی زیاد بود واقعاً نمی‌تونستم بخورم ؛ بریم زن داداش ؟ _ زندایی : مریم جون هنوز چیزی نخورده آخه مجتبی جان با اینکه با ماشین میثم اینا اومده بودم و اصلاً قصد برگشتن با مجتبی رو نداشتم اما بلند شدم و گفتم : خیلی ممنون منم سیر شدم _ دایی : ای بابا بشینید داریم صحبت می‌کنیم _ شرمنده دایی جان ، گفته بودم بچه‌ها منتظرم هستند ، اگر تا الان صبر کردم به خاطر این بود که بی‌احترامی نکرده باشم ، باید زود برگردم دیگه حالا که آقا مجتبی بلند شدند بهتره که منم باهاشون برم _ دایی : تازه می‌خواستیم بریم خونه دور هم باشیم _مجتبی : انشالله برای دفعه‌های بعد دایی جان ، الان عجله داریم بدون اینکه نگاهی به سروش مهرآذر بندازم بالأخره از همه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم ؛ وقتی نشستم تازه فهمیدم چه غلطی کردم ، اگر به گوش منیژه می‌رسید الم شنگه‌ای را می‌انداخت که اون سرش ناپیدا ، اون وقت هیچ جوره نمیتونستم جمعش کنم ، برای همین راه که افتاد گفتم : آقا مجتبی بی‌زحمت منو برسونید ترمینال خیلی تو هم بود و انگار به شدت داشت عصبانیتشو کنترل می‌کرد دوباره صداش کردم و سوالی بهم نگاه کرد 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401