eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
845 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ همونی تِه باباشون مثِ بابای من خیلی قویه رو بِدو _ چشم همونو میگم _ همونی تِه باباشون ژودی میادو بِدو بغضمو قورت دادم و همه ی توانمو بکار بستم و لبخند زدم ، پسرکم مثل من دلتنگ پدرش بود انگار یواش یواش داشت می‌فهمید چه پشتوانه ی بزرگی رو تو زندگیمون کم داریم ، کسی که فقط در حد تعریف های دیگران و قصه های من و چند تا عکس باهاش آشنایی داشت _ سَ ..... لامممممم نگاهمون به سمت در برگشت ترنم بود ، با ی خرس خیلی قشنگ سفید که تو ی سبد پر گل نشسته بود و تو دستش نخ چندین بادکنک هلیومی قرار داشت اومد تو امیرهادی چشماش برقی زدو مثل برق تو جاش نشست _ خاله تَیَنوم (ترنم) _ جان خاله ... فدای اون تیله های سیاه تو چشمات بشم _ چقد گَشَنگِه _ داشتم از جلوی مغازهه رد می‌شدم ی دفعه دیدم صدام می‌کنه ، گفتم بامنی ، گفت آره منو ببر پیش امیرهادی می‌خوام خرسی اون باشم _ هادی : خودش گُف ؟ _ بله ... دوسش داری ؟ _ آره خب پس باید ازین به بعد خیلی مواظبش باشیا _ باشه _ مری جونم چطوره ؟ _ زحمت کشیدی ، چرا هر وقت میای اینطور خودتو به زحمت میندازی ؟ _ برای اینکه همیشه دوست داشتم خاله باشم که این فینگلیا منو به این آرزو رسوندند ؛ بعدشم خاله شدن خرج داره دیگه نه از روی تخت بلند شدم و اومدم پایین _ این همه از کار و زندگیت می‌زنی میای اینجا با هادی بازی می‌کنی اینا خودش خیلیه ... دیگه منو بیشتر از این شرمنده ی خودت نکن تو صورتم دقیق شد و لب زد : مریم چیزی شده ؟ _ نه _ چرا ی طوریت هست _ ماما دَوا کَلدِه _ با کیییییی؟؟؟!!! _ با عمه یِژبان _ چرااااااا ؟ _ امیر هادی قرار نیست هرکی از راه رسید شروع کنی به گفتن ... دفعه ی آخرت باشه همچین حرفی رو زدی ، ما فقط با هم حرف میزدیم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401