❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1102
چیزی نگفت ، آرام مثل اسمش همیشه آرام بود و هیچ وقت اخلاق دو به هم زنی نداشت ، همیشه سعی داشت هر طور که شده آرامشو تو خانواده برقرار کنه ، اصلا اگر تایید میکرد به آرام بودنش شک میکردم
_ نمیخواد چیزی بگی عزیزم ، اما دیگه باید منو شناخته باشی که آدمی نیستم به بچهها خط بدم و بدگویی کسی رو پیششون بکنم
بهش بگو الان موقع امتحاناشونه درساشون سنگینه ، حق بده بهشون
_ باور کن منم همینو گفتم اما میگه امتحانم که نداشته باشند خیلی نسبت بهشون سردند
_ بگو من باهاشون صحبت میکنم اما اون چیزی که بچهها رو از اونا دور کرده حرفای خودشونه
سِریِ پیش چی گفته بودند به این بچه (امیرمحمد) که تو روشون دراومده بودو دست همه ی بچه ها رو گرفته و با اتوبوس برگشتند خونه ؟
آرام جان امیرمحمد دیگه کلاس هشتمه ، کامل متوجه میشه اطرافش چی میگذره ، چرا مدام اذیتش میکنند
_ آرام : متوجه شدی سر چی بود ؟
_ نه والا ... اگر میدونی بهم بگو
چون وقتی اون روز رسیدم خونه فقط گفت دفعه ی آخری باشه که میگی اگر اومدند دنبالمون ، باهاشون بریم
_ خدا برات نگهش داره خیلی پسر عاقلیه
_ ممنون ولی اینطور که شما میگی یعنی اینکه این بچه چیزهای زیاد خوبی نشنیده
_ همینطوره اما گفتن نداره بهتره که ندونی
به ترنم نگاهی کردم که زیر لب گفت : فقط دلم میخواد امیرحسین خوب بشه و پاش برسه ایران
_ راستی میدونی که خاله صفیه بیمارستان دی بستری شده ؟
_ نه کسی بهم چیزی نگفته بود
_ پنج _ شیش روزی هست که بستری شده ، بنده خدا قلبش مشکل پیدا کرده آوردنش تهران اگر وقت کردی یه سر بهش بزن
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401