🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت364
- میگم کجا بودید ؟؟؟
-میشنوی ؟؟؟
- آره میشنوم
- کدوم گو .... لااله الا الله
- دادگاه بودم ، یادم رفت قبل ازینکه گوشیمو دم در تحویل بدم بهت خبر بدم
- اینقدر دادگاه طولانیه ؟
خیلی بهم بر خورد این حرفش ، بهم اعتماد نداشت ؟؟!!
- پس فکر میکنی کجا بودم ، دروغ دارم که بهت بگم ؟؟؟
و بعد با حرص گوشی رو قطع کردم
تموم ذوق و شوقم به خاطر اولین پرونده ای که برای اولین بار خودم تنهایی وکالتشو برعهده داشتم که البته به جای دکتر بابایی رفته بودم پر کشید .
سوار ماشین شدمو برگشتم دفتر ،
چهار یا پنج بار دیگه هم گوشی زنگ خورد ولی جواب ندادم
- خانوم صبوری؟
منشی دفتر بود
- بله ، دکتر بابایی گفتند این دو تا دادخواستو تنظیم کنید ، برای فردا هم ساعت ۸ باید شورای حل اختلاف .. باشید ، و بعد اداره ی ثبت برای ملک آقای سهرابی
- باشه چشم
- با رفتنش سرمو روی میز گذاشتم ، خیلی خسته بودم و انگار دادو هوار امیرحسین تموم انرژیمو ازم گرفته بود ، حتی حال نداشتم برم آشپز خونه غذامو گرم کنم
نمیدونم چقدر گذشت که با صدای صحبت استاد بابایی با دکتر سرمد سرمو بلند کردم و به اجبار مشغول تنظیم دادخواست شدم
بعد از تنظیم دادخواستها به گوشیم که سایلنت کرده بودمش نگاهی انداختم ، همون ۵ بارو تماس گرفته بود ولی بهم پیام داده بود :
- از صبح اعصاب برای من نذاشتی حالا هم گوشیتو رو من قطع میکنیو جوابمو نمیدی ، واقعاً رفتارت بچه گانه ست!!!
با حرص گوشیو انداختم روی میز رفتار من بچه گانه است ؟
اون وقت اگه مثل تو داد و بیداد میکردم بزرگانه بود ؟
کلافه دستی به صورتم کشیدمو رفتم بیرون تا دادخواست ها رو تحویل استاد بدم ، مجبور شدم بشینم تا صحبتشون تموم بشه
- منشی : خانوم صبوری چای میخورید ؟
- نه ممنون
- میگم ... تو کارآموزامون فقط شما تعهد دارید و منظم تشریف میارید اون دوتای دیگه مدام نیستند
- اونا رو نمیدونم ولی استاد از من خواستند حتی اگه کارم نداشته باشم باید منظم اینجا حاضر باشم تا ساعت ۴ ؛ شرطشون این بود
- همینه دیگه ... استاد بابایی کارآموز نمیگیرن نمیگیرن وقتی هم که میگیرن اینطور سختگیری میکنن
با اومدن دکتر سرمد بلند شدم و سلامی بهش کردم و از کنارش رد شدم و بعد از ضربهای به در و اجازه ی استاد ، وارد اتاق شدم
- سلام استاد ، دادخواستها آماده شد
- بده ببینم
بعد از مدت کوتاهی که خوندشون گفت : خوبه ، ولی چرا امروز قبل از دادگاه با همسرتون تماس نگرفتید ؟؟؟
حدود ۱۰ _ ۱۲ بار باهام تماس داشت منم که دادگاه انقلاب بودم
- برای اینکه اولین دادگاهم بود که بدون شما میرفتم ، اونقدر استرس داشتم و مدام حواسم پی این بود که سوالای احتمالی قاضی یا وکیل مقابلو تو ذهنم جواب بدم که اصلاً فراموش کردم
- از این به بعد حواستو جمع کن حسابی نگرانت شده بود
- بله چشم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110