eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
778 عکس
1.3هزار ویدیو
4 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - استاد : دادگاه چطور بود؟؟؟ - قاضیه فقط لایحه رو خوند ، وکیل شاکی هم نیومده بود ، هر چند میومد هم بی‌فایده بود چون فقط یه سری سوالات ابتدایی کرد و دیگه اجازه ی صحبت نداد - بله اینا پیش میاد ولی حُسنش این بود که ترست ریخت - بله همینطوره - اگه دیگه کاری برات نمونده می‌تونی زودتر بری خونه ، فکر می‌کنم باید بری دل همسرتو به دست بیاری که بنده خدا رو امروز خیلی حرص دادی به زور لبخندی زدم و گفتم : پس با اجازتون - برو دخترم خدا به همرات برگشتم خونه ولی شدت سر دردم بیشتر شده بود و اصلاً حوصله هیچ کاری نداشتم - سلام - سلام خاله - بابابزرگ : سلام خانم وکیل من ، امروز زود اومدی بابا ! - استاد بهم اجازه داد زودتر بیام - امیرعلی : خاله حوصلم سر رفته خدایااااااا - میشه زنگ بزنی امیر محمد اینا بیان اینجا ؟؟ - خاله جون امروز اصلاً حالم خوب نیست ، سرم خیلی درد می‌کنه - پس من چه کار کنم ؟ این همه منتظر بودم تا برگردی! - بابابزرگ : مریم جان برو استراحت کن من با امیرعلی میرم پیش حاج یونس تا با نوه‌ش بازی کنه مگه نه پسرم ؟ - امیر علی : باشه بریم - از اون طرفم میریم مسجد - دستتون درد نکنه بابا بزرگ زحمت می‌کشید - برو بابا جون ؛ غذایی که دیشب اضافه درست کرده بودی ، مونده برو بخور ! - چشم اونا رفتنو منم رفتم بالا و اول ی دوش گرفتم ، هر وقت که عصبی یا ناراحت میشم هیچی از گلوم پایین نمیره برای همین یک آرامبخش خوردم و خوابیدم *** - خاله مریم.... خاله مریم چشمامو باز کردم و با ۳ جفت تیله ی خوشگل و دلبر مواجه شدم که شیطون بهم چشم دوخته بودند - سلام خاله - سلام وروجکای من ، شما کِی اومدید ؟ - امیرمحمد : خیلی وقته - زینب : خاله چقدر می‌خوابی ، شب شد دیگه بلند شدم و به پنجره نگاه کردم هوا تاریک شده بود !!! نگاه کردم به ساعت موبایلم ، ۵ ساعت خوابیده بودممم !!! 😳 واییییی ... نه شام نداریم ! بلند شدم و سریع وضو گرفتم ی سارافون بلند تن کردمو اول نمازمو خوندم و بعد با هم رفتیم پایین - سلام بابا بزرگ - سلام ، ساعت خواب - کاش بیدارم می‌کردید - امیرعلی و بچه‌ها می‌خواستن بیان بیدارت کنن ، اما امیرحسین گفت : خسته‌ای ، بیدارت نکنند بهتره - حالا خودش کجاست ؟ - امیرمحمد : رفته شام بگیره بابا بزرگ : تا رفت بچه‌ها بدو اومدن بالا دنبالت خندم گرفت - خوب کاری کردند ، بچه‌ها چی گفتید عمو بگیره ؟ - جوجه کباب - خیلی خب ، حالا شما سالاد می‌خورید با غذاتون یا ماست و خیار و نعنا زینب سالاد خواستو پسرا هم ماست - هر دوشو درست می‌کنم براتون چند تا خیار و گوجه و پیاز شستم و بردم پذیرایی تا خرد کنم بچه‌ها دورم نشسته بودن و در مورد این چند روز که از خونشون رفته بودن خونه ی رضوان اینا حرف می‌زدن که زنگ در به صدا دراومد - امیرعلی جان از آیفون ببین کیه - عمو امیرحسینه - بزن درو خاله جون درو زد و چند لحظه بعد امیرحسین با چند تا ظرف غذا اومد داخل و غذاها رو گذاشت روی ناهارخوری 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110