🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت545
- لایحه مو چی ببین به فنا دادیش رفت ، باید بنویسی برام
- مینویسم برات چشم ، صبر کن برم دستمال بیارم خیلی داغون شده
دلم براش سوخت طفلک مانتوی خودشو یادش رفت اصلا
- خانوم سماوات : خانومای محترم اینو دکتر دادن بدم بهتون
- چی هست ؟
- نمیدونم
- ترنم : بدش من
- من : بی خود دستت کثیفه ، شما به کارت برس خودم بازش میکنم
پاکتو که باز کردم ، دیدم یک چک بود از طرف شرکت سپهران !!!!
چشمم به مبلغش که خورد سرم سوت کشید
- این ... این ... مال ماست ؟؟؟
- خانوم سماوات: دکتر گفتند مال شماست ، ببخشید من برم بچه ها الان دکتر سرمد دوباره بهم گیر میده
درو که بست ترنم گفت : چه مرگت شد مَری ، چشمات الان از حدقه میزنه بیرونا
چکو از دستم کشید و مبلغو نگاه کرد
- واااااوووو .... همینه ایولللللل
مری به جان خودم از جوج بودن دراومدیم که بابا حق الوکاله این پرونده رو بهمون داده
و یک دفعه پریدو از رو زمین بلندم کرد و خدا میدونه چقدر تو اون اتاق سه در چهار دیوونه بازی درآوردیم و جیغ و فریاد خوشحالیمونو تو خودمون خفه کردیم که صدامون بیرون نره
اونقدر خوشحال بودیم که بی خیال گزارش و جریمه ی بعدش شدیمو از دفتر زدیم بیرون و رفتیم خوشگذرونی
بالاخره خسته و کوفته از اون همه راه رفتنو خریدو کافه ساعت ۶ رسیدم خونه
دیگه نا نداشتم ولی با این حال بچه ها رو برداشتم و همراه غذامون رفتیم خونه ی بابابزرگ تا پیرهنی که براش هدیه گرفته بودمو بدم و صورت شادشو ببینم
شایدم بیشتر قصدم این بود که خبر موفقیتم هر چه زودتر به گوش وحید برسه ؛ دلم میخواست با زبون بی زبونی بهش بفهمونم که امیرحسین نه تنها مانعم نشد بلکه با تشويق ها و کمک های همیشگیش عامل اصلیه موفقیتم شد
- بابابزرگ : خدا رو شکر که این روزا رو دیدم ، این خنده های از ته دلتو و این پرحرفیاتو ... شدی مثل روزایی که مادر خدا بیامرزت هنوز زنده بود
- ممنون بابا جون
- من مطمئن بودم امیرحسین برات بهترینه ... دیگه وقتی بخوام سرمو بزارم زمین خیالم راحته که پیش رضا (پدرم) رو سفیدم
- بابابزرگ این حرفا چیه میزنید آخه ، حالا حالاها باید پیشم باشید من از خدا ی بابا طلب داشتم که خدا جبرانش کرد برام و ی بابابزرگ همه چی تموم بهم داد ، فکرم نمیکنم که دلش بیاد دوباره ی داغ دیگه بشینه رو قلبم
خندیدو گفت : آخه دختر این راهیه که همه میرن منم استثنا نیستم بابا جان
- من نمیدونم تا وقتی من زنده ام باید باشید ، خدا خودش میدونه که دیگه طاقتی برام نمونده
- زینب : مامان
- جانم عزیزم
- گوشیت داره زنگ میخوره
- بلند شدمو از کیفم گوشیو درآورد
امیرحسین بود
- سلام بر مریم بانوی خودم
ببخش نشد از صبح تماس بگیرم ، بگو ببینم شیری یا روباه
- سلام ... شیرِشیر
- نوکرتم به مولا خانوم وکیل ، خدا رو شکر که اون همه استرس دیشبت نتیجش مثبت بود
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110