🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت573
به همراه آرام و منیژه اومدیم بیرون و نشستیم دور یکی از میزها
منیژه یک شربت از سینیِ دستِ خانومی که پذیرایی میکرد برداشت
- بیا مریم بخور یکمی بهتر شی
- دستت درد نکنه
یک مقدار از شربت خوردم و یکم حالم خوب شد
مشخص بود که هر دوشون منتظر تلنگری بودن که بزنن زیر خنده برای همین گفتم : تعارف نکنید اگه خنده تون گرفته بخندید
- منیژه به خنده گفت : مریم اصلا یک درصدم فکر نمیکردم اینقدر تمیز بشوری بزاریش کنار ، ینی اصلا با شخصیتی که تو این چند وقت ازت شناختیم سازگار نبود
- آرام : به جان خودم این آخرش نزدیک بود منفجر شم
- خیلی رو اعصابم بود ، میدونم واقعا در شان من نبود اینطور حرف زدن ، ولی وقتی توهین میشنوی باید جواب طرفو بدی ، بشینی بگی در شان من نیست و جوابشو ندی ، طرف دور بر میداره ، میگه اینکه صداش در نمیاد بزار هر بلایی خواستیم سرش در بیاریم
- منیژه : خوب کاری کردی ، واقعا کیف کردم
- مریم چیکار کرده که جاری جونش کیف کرده ؟
رضوان بود که تازه رسیده بود
زینب به همه سلام کردو خودشو تو بغلم جا داد و روی موهاشو بوسیدم
- من : خوش گذشت با آبجی اینا عزیزم ؟
زینب برای من شروع به تعریف کردو منیژه هم برای رضوان
و وقتی حرفای منیژه تموم شد ، رضوان گفت : نمیدونم چرا اینطور میکنه ، احساس میکنم نمیخواد قبول کنه
- من : مگه دست خودشه ، ی کاری میکنم که قبول کنه
و سه تاشون با این حرفم زدن زیر خنده
یکمی که گذشت ، رفتیم اتاق عقدو هدیه هامونو دادیم و وقتی برگشتیم اونقدر گفتنو خندیدیم که تقریبا یادم رفت اول مراسم چی بهم گذشته .
کم کم سالن شلوغ شد و هر لحظه هوا خفه تر از قبل
با اینکه دور بودیم از محل رفت و آمدها ولی بوی عطرهای تند و زننده شون اذیتم میکرد و دیگه وقتی که صدامون کردند بریم سر میز شام با دیدنِ دیسِ پلو و ماهیچه دیگه نتونستم تحمل کنم و دویدم سمت دست شویی
وارد که شدم با اون حال بدم بازم چشمم به فرزانه افتاد ، پنجره ی دستشویی رو باز کرده بودو داشت سیگار میکشید
درِ یکی از دستشویی ها رو باز کردمو رفتم تو و خدا میدونه که چقدر تلاش کردم صدای عق زدنم بیرون نره
چند دقیقه بعد با حال خیلی افتضاح اومدم بیرون و آبی به صورتم پاشیم
هنوز گوشه ی دستشویی ایستاده بودو نگام میکرد
- کاه از خودت نبود ، کاه دون که از خودته ، مجبور بودی این همه بِلُنبونی که الان همه رو برگردونی ؟ نخورده ای مگه
دوباره صورتمو آب زدم
اونقدر حالم بد بود که نمیتونستم جوابشو بدم
- راضیه : مریم کجا رفتی تو ؟
گریه کردی ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110