eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
838 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - خونه ی کی ؟ - خالم - امیرحسین ... - میدونم میخوای چی بگی ، خاله صفیه اصلا مثل خاله سوری نیست ، دیروز بنده خدا خیلی اصرار کرد ، دلم نیومد نه بگم‌ ، دو ساعتی میمونیمو بعد راه میفتیم به سمت ویلای دایی برسو از تو ساک برداشتو نشست پشتم تا موهامو برام شونه کنه با دلخوری خودمو کشیدم کنارو گفتم : خودم شونه میکنم دستت درد نکنه - خانومِ من اخماشو تو هم نکنه دیگه - من فکر کردم فقط تو همون تالار میبینمش و بعد تموم میشه الانم قرار نیست ببینیش فقط خودمونیم و دایی اینا - مطمئنی ؟ - آره عزیزِ دلِ من مطمئنم فقط به من بگو چرا جریان دیشبو نگفتی بهم ؟ - چون میدونستم به گوشت میرسه گفتم انرژیمو هدر ندم - باید بهم میگفتی که دیشب درست و حسابی با خاله و پسراش صحبت کنم - خودم جوابشو دادم دیگه ، برای چی هی کشش بدیم - بحث کش دادن نیست ، دلم نمی‌خواست به اینجا بکشه که باهاش هم کلام بشی ، اما حالا که شدی و این اتفاق افتاد همچین بدم نشد - آخه زندگیمه ... زندگیمونه !!! نه تنها زندگی ماست بلکه زندگی سه تا بچه ی دیگه هم هست - چهار تا !!! چرا نخودچیِ منو حساب نکردی ؟ خندم گرفت و ادامه دادم : دیگه بد تر با وجود نخودچی جناب عالی خیلی بیشتر باید مواظب باشیم . امیر وقتی یادم میفته خیلی راحت اومد و باعث شد عروسیمون به هم بخوره و اون همه خون دل بخوریم حالم بد میشه ؛ من خیلی ضعیف باهاش برخورد کردم ، با ضعفم باعث شدم بچه ها هم اون همه عذاب بکشن دیگه نمیزارم همچین اتفاقی بیفته ؛ تو هم نباید بزاری . با محبت نگام کردو موهامو پشت گوشم زد و با لبخند غمگینی گفت : فقط ی مورد بود که از دستم خارج شد ، اونم هنوز داریم چوبشو میخوریم ، دیگه نمیزارم همچین اتفاقی بیفته پاشو عزیزم ، پاشو بریم پایین بلند شدو بچه ها رو بیدار کردو وقتی رفتیم پایین بعد از سلام و صبح بخیر با کسایی که تو پذیرایی بودن نشستم روی مبل و بچه‌ها عین جوجه کنارم نشستن و زینبم اومد روی پام امیرحسین تا اومد روی مبل مقابلم بشینه و چشمش به ما افتاد مثل برق گرفته‌ها بلند شد و زینبو از روی پام برداشت - عه میخوام رو پای مامان بشینم قلقلکش داد و گفت : ینی وروجک روی پای بابایی بهت بد می‌گذره زینب در حالیکه غش غش میخندید جواب داد : اگه قلقلک بازی کنی نه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110