eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
842 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : تو همین افکار بودم که امیرحسین گفت : عزیزای دل بابا نمی‌خوان بیان بغلم ؟؟؟ رد نگاهشو گرفتمو به پایین پام رسیدم ... هادی به پام چسبیده بود و زهرا هم رفته بود زیر چادرم و مهدی هم پشتم قایم شده بود فندقای دوست داشتنی من هنوز حافظه بلند مدتشون اونقدری تکامل پیدا نکرده بود که بتونند پدرشونو به یاد بیارند ، حتی زهرا که تا چند وقت بعد از رفتنش اون همه بی‌تابی می‌کرد عکس العملی نشون نداد همیشه موقع دیدن غریبه‌ها اینطور بهم می‌چسبیدند و این یعنی امیرحسین کاملاً براشون غریبه بود _ من : بچه ها بابا امیرحسینه همونی که این چند وقت تصویری باهاش حرف میزدید خودشونو بیشتر بهم چسبوندن که امیرحسین گفت : رضوان جان اون بستنی‌ها رو از تو یخچال میاری بی زحمت رضوان بستنی ها رو آوردو داد دستش _ به به ببینید اینا مال کیه ؟ زینب : آخ جون یادت بود من بستنی عروسکی دوست دارم بابایی _ بله ، مگه میشه یادم بره عزیز دل بابا چی دوست داره بعد به امیرمحمد و امیرعلی هم بستنی هاشونو داد و اولین نفر ، قلقلی کوچولوم (مهدی ) از کنار چادرم سرک کشید و به دست امیر حسین نگاه کرد _ اگه گفتین این یکی مال کیه ؟ آقا مجتبی : فکر کنم مال منه داداش امیرمهدی از پشت چادرم گفت : نه مال منه صدای خنده ی همه مون بلند شد _ هرکی بستنی میخواد باید بیاد ی بوس به بابا بده زینب که دوباره امیرحسینو بوسید دیگه شکمو کوچولوم طاقتشو از دست داد ... دم گوش هادی چیزی گفت و شروع کردند به مشورت آقا حامد : انگار میخوان اورانیوم غنی کنند ، ی بستنیه و بغلشم ی بوس ناقابله دیگه بعد از مدت‌ها از ته دل خندیدو برق چشمای مشکیشو به وضوح می‌شد دید وقتیکه امیرمهدی و امیرهادی به سمتش قدم برداشتند 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401