eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
847 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ حامد : علم داره به سرعت پیشرفت می‌کنه مریم خانوم اینطوری نمی‌مونه _ دقیقاً چطوری نمی‌مونه ؟؟؟ میشه اینقدر خورد خورد حرفاتونو نزنید و یه بار برای همیشه هر چیزی که هست رو بگید ؟ به میثم و مجتبی نگاهی انداخت و اون دوتا هم سرشونو انداختن پایین ، دوباره رو کرد بهم و ادامه داد _ باور کنید بهتون گفتم ... _ اینکه میگید ریسکش بالاست یعنی چی ؟ اینو نگفتید _ خب ... یعنی ... اگر جراحی بشه ... امکان زنده موندنش زیر ۱۰ درصده !!! لب بالامو به دندون گرفتمو چشمامو روی هم فشار دادم و اشکی بود که گونه هامو بدون اراده ی من خیس می‌کرد؛ صدای گریه ی خاله شکوه و رضوان بلند شده بودو و آقا حامد برای اینکه بچه ها بیدار نشن شروع کرد با حرفاش به آروم کردنمون اما من دیگه نمی‌شنیدم منِ ساده دل فکر می‌کردم تموم این‌ها موقتیه ... گاهی اوقات اونقدر حالش خوب بود که فکر می‌کردم آرامشی که کنار ما پیدا کرده روز به روز داره بهترش میکنه مدام تصورم این بود که بالاخره راهی پیدا می‌کنه و خوب می‌شه ؛ فکرشم نمی‌کردم که خوشبختیمون اینقدر کوتاه باشه و روزی برسه که در عین اینکه‌ این حد به هم نزدیکیم باید دور باشیم چقدر نقشه داشتیم برای آیندمون ... برای زندگیمون ... برای بچه‌ها باور نمی‌کنم ... نه باور نمیکنم ... امیر من اینطور نمی‌مونه ... نباید بمونه با صدای گریه ی مجدد امیر مهدی به خودم اومدم و چشمامو باز کردم با بدن دردی که داشتم حرکاتم خیلی کند بود و سعی میکردم با احتیاط بلند شم قبل از اینکه بتونم تکون بخورم خاله و رضوان رفته بودن پیش بچه ، وقتی ایستادمو چند قدمی به سمت اتاق رفتم با صدای آقا مجتبی برگشتم به سمتش 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401