eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
838 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "دلبرِ عسلی" علی کنار ایستاد تا من اول وارد شوم. تک تک سلو‌ل‌هایم در حال آب شدن از خجالت و جوش خوردن حرص بود. سکوت بین من و علی حاکم بود. نگاه علی جای دیگری بود و حرفش رو به من. _حالا انقد بهش فکر نکن...چیزی نشده که. تیز نگاهش کردم که ساکت شد. هوفی کشیدم. در خانهٔ مامان طاهره‌ باز شد و سوگند با نیش شل شده، مقابل آن حاضر. _سلام چطوری؟ نگاه منظور دارم را بین علی و سوگند گرداندم. خدایا گیر یک جفت خواهر و برادرِ... سرم را تکان دادم و فقط با حرص سلام. سوگند با لبخند سرش را نزدیک گوشم آورد. _راضیت ندارم اگه تو دلت من و علی رو فحش بدی!! دندان بهم ساییدم. _از حرص خوردن من چی نصیبتون میشه؟ هم‌زمان و یک‌صدا گفتند: _خوشگلی‌ت! پوفی کردم و از بین‌شان گذشتم. بابا تنها روی مبل نشسته و مامان کنار مامان طاهره درحال حرف زدن بود‌. سعی کردم لب‌هایم بخندند. بلند و رسا گفتم: _سلام! بابا با محبت سر بلند کرد و صورتم را نگاه. _سلام باباجان. صدای مامان طاهره، هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. _سلام بر عروس گلم! خوش‌اومدی! با خنده در آغوشش فرو رفتم. _مامان یه جوری میگی انگار اولین بارمه؛ من که اینجا پلاسم! مامان برایم چشم و ابرو آمد که درست صحبت کنم؛ اما تن لرزان مامان طاهره بین حصار دستانم، باعث می‌شد بیخیال تذکر مامان بشوم. _خب خونهٔ خودته بایدم اینجا هی بیای. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻