eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
838 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "تکیه‌گاهِ حلما" حلما به رفتن آرمان خیره شد. _بد گفتم؟! شانه‌ای بالا انداختم و از بالا بهش نگاه کردم. _خودت چی فکر می‌کنی؟ _پوف، بیخیال. دست انداختم دور شانه‌اش. _بریم این اطراف چنتا کارت عروسی داره‌. بریم؟ بی‌حال نگاهم کرد و دلم را خون. _الان؟ _آره دیگه! جون علی نه نیار. دو هفته دیگه عروسی‌مونه. پوزخندی زد. _البته اگه من زنده بمونم. فشاری به شانه‌اش آوردم و دندان ساییدم. _برای چی نباید زنده باشی؟ حلما اینجوری حرف نزن اعصابم بهم می‌ریزه... نیمچه لبخندی زد. _واقعیت تلخه علی. کلافه دست در موهایم کردم. _جواب آزمایش‌ها و کارای قبل از عمل، بعد از عروسی میاد. یعنی بعد از عروسی تو با خیال راحت میری عمل می‌کنی و صحیح و سالم برمیگردی پیش ما. لبخند عجیبی زد و بازویم را کشید. _بیخیال بریم کارت عروسی انتخاب کنیم. •♡• چایم را آرام می‌نوشیدم. حلما متفکر به برگه خیره شده بود. ناگهان دستش را بهم زد و آهانی گفت. _خانم ربّانی رو هم آقا بانو دعوت کنیم. مامان عاطی‌ پیشانی‌اش چین خورد. _اون دیگه برای چی؟ عروسی تک پسرش که دعوتمون نکرده بود. حلما به دستش زد. _ اِ مامان، خانم خوبیه! حالا نتونسته یا نخواسته به هر دلیلی من می‌خوام توی عروسی‌م باشه. _بی‌خود، مهمونا زیاد میشن. حلما کودکانه لج گرفت. _مامان بذار بیان. بابا همسایه محل قبلی‌مون رو دعوت کردیم دیگه اینکه... مامان عاطی خواست دوباره با نظر حلما مخالفت کند که آقا مجتبی میانجی‌گری کرد. _خانم، عروسی خودشه بذار مهموناش رو خودش بگه. _شما کلاً طرف دخترتون رو بگیر. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻