eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
838 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "تکیه‌گاه‌ِ حلما" لیوان خالی‌ام را روی میز گذاشتم. _حلما‌جان...مامانت داره ناراحت میشه. حالا ایشون نباشه چی میشه؟ لب‌هایش را آویزان کرد و ناراحت به اسم ربّانی نگاه. _آخه معلم دبیرستانم بود. تازه یه مدتم همکارم بوده... مامان عاطی نیم‌نگاهی به حلما انداخت و بعد رک گفت: _یه مدتم پسرش خواستگارت بوده! ابروهایم درهم پیچید. برای درستی حرف مامان به حلما خیره شدم. _آره؟! مظلوم تیله‌هایش را به من داد. _اوهوم. اخمم غلیظ‌تر شد. _خطش بزن، یکی دیگه رو بنویس. خودکارش را روی برگه کوبید‌. _علی!! دست به سینه، تکیه‌ام را به مبل دادم. _خط بزنش. حلما با حرص نفسش را بیرون داد و چند باره روی اسم ربّانی خط کشید. مامان لبخند پیروزمندانه‌ای زد. آقا مجتبی متأسف خیره شد و سرش را به مبل تکیه داد. _علی‌آقا، شما مهموناتون رو نوشتین؟ پیشانی‌ام را خاراندم. _راستش مامان، قرار بود مامانم و سوگند بنویسن. _چند نفر می‌خواین دعوت کنید؟ شانه‌ای بالا انداختم. _والا نمیدونم مامان عاطی. صدای زنگ در بلند شد. حلما زودتر از همه از جا برخاست و سمت در رفت. از چشمی در بیرون را نگاه کرد. _ اِ غریبه‌ان. از روی مبل بلند شدم و به طرفش رفتم. _کی‌ان؟ برگشت سمتم و شانه‌ای بالا انداخت. _نمیدونم. یه پیرزن و یه مرد جوون. بازویش را گرفتم و عقب کشیدمش. _تو بیا اینور من جواب میدم. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻