eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
851 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• "هم‌سفرِ حلما" جادهٔ یک‌نواخت... کابین ماشین یک‌نواخت... حال حلمای من هم یک‌نواخت... زیر چشمی بهش خیره شدم. آرام و ساکت به جاده خیره شده و افکارش را بالا و پایین می‌کرد. چشمم را به جاده دادم. برای عوض کردن جو میان‌مان بلند گفتم: _اهم... نگاهی نکرد. پکر بهش خیره شدم. "ای بابا چرا متوجه نمیشه!" دوباره کارم را تکرار کردم. این‌بار کشیده‌تر و بلند‌تر گفتم: _اهم... بالاخره خانم نیم‌نگاهی را خرج ما کرد. _بله؟ چه سرد... چه خشن شدی عسل‌خانم! _گلوم خشک شده دارم صافش می‌کنم. نیمچه لبخندی به لبش آمد. به او همه جور خندیدن می‌آمد، تبسم و لبخند ملیح... گرم و استوایی... حتی سرد و سیبری‌اش! خم شد و از جلوی پایش، فلاکس و لیوان کاغذی را برداشت. آبجوش را پر کرد و چای کیسه‌ای داخلش انداخت. لبخندش مسری بود، به من هم سرایت کرد. رویم باز شده بود. _میگما، اخمو خانم... میشه یه کلوچه هم مارو مهمون کنید؟ معدمون سوراخ شد. ابرویش را بالا انداخت. زیر لب تکرار کرد: _اخمو؟! لبخندم گسترش یافت. _بله دیگه! همچین میرغضب نشستی که جرئت ندارم ازت چیزی بپرسم. گره ابرویش کمی باز شد. کلوچه‌ای را از جلدش درآورد. روی داشبورد گذاشت. _نه، اونجا نه! متعجب بهم نگاه کرد. چشمانی را که به جاده بود، برایش مل‌ملی کردم. _من که نمی‌تونم بردارم که... بذار اینجا. در ادامه به دهانم اشاره کردم. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻