12.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃
دوازدهمین امام
به اشکای تو سلام
از غربت غدیر خم بگو
از دیوار و در مدینه و از ضربه ی دوازدهم بگو 😭😭
❤️🍃
السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن
وعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْن
و عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت381
- پیرمرده : خب پس میگید من بیپدر و مادر چه کار کنم ؟ و چند بار زد تو سر و صورتش
مردم اومدن و دستاشو گرفتن و نذاشتن خودشو بزنه ، یکی از همسایهها برای همه شربت گلاب و زعفرون درست کرده بودو اول مجدد به ریحانه داد
- خانومه : اگه بمیره خودتونو میبخشید که نیومدید ؟؟؟
- لیلا : خانم ما اصلاً بلد نیستیم مثل شماییم ، تو این زمینه هیچی حالیمون نیست ، من فقط ی دوره هلال احمر رفتم
و با این حرف لیلا پیرمرده که لبه حوض نشسته بود گفت : خب بلدید دیگه بیاید بریم
لیلا دست گرفت به پیشونیشو با کلافگی گفت : پدر جان دوره ی هلال احمر زائوندنو که یادمون ندادند ، خدایی نکرده زیر دستمون تلف میشه ، به جای هدر دادن وقت برید دنبال دکتر
زنه جیغ زد : پسرم رفته ، هیچ جا دکتر نبوده ، همینجوری شم داره وقت تلف میشه شما وجدان داری اگه وجدان داری بیاید بریم ، تا اولین بیمارستان کم کم چهار پنج ساعت راهه تو راه میمیره عروسم
یکی از خانمهای همسایه گفت : بیگم دوبار تو جوونیش بچه به دنیا آورده من میرم دنبالش
- خانومه : شما هم بیاید تو رو به امام حسین بیاید ، بزارید خیال ما راحت باشه
- من : خانوم قسم ندید
-تو رو به رقیه ی امام حسین بیاید
- لیلا : مشت علی شما این خانواده رو میشناسید ؟
- بله نوه ی حاج قدرت ، عروس برادرمه
- لیلا : خیله خب میاییم
بهت زده به لیلا نگاه کردم
- لیلا : صبر کنید ، الان برمیگردم
دنبالش رفتم تو خونه
- دیوونه شدی ؟!
اگه زیر دستت بمیره چی ؟
- اگه یک درصد امکان زنده بودنش با وجود ما باشه چی،خودتو میبخشی ؟ و شروع کرد از تو جعبههای دارویی که کنار آشپزخونه بود سرمو چند تا قرص و دارو برداشتن و بعد جعبه ی کمکهای اولیه که محض احتیاط برامون گذاشته بودند رو برداشت و رفتیم بیرون
بیگم هم اومد ، عینک ته استکانیشو بالا داد و گفت : چی شده مادر جان کی داره میزاد ؟؟
تو اون شلوغی خندم گرفت چه تیمی داریم میشیم ما !!!
بِیگُم با این چشمای ضعیفش خودشم نمیتونه تشخیص بده میخواد چیکار کنه ؟
- لیلا : با چی اومدی پدر جان
- با تراکتور
عالی شد
- آقای همسایه : وانت من هست
- لیلا : خوبه بریم
- من : چی چی بریم بریم
مشت علی شما هم با خانومتون و پسرتون میاید ؟
ما نمیتونیم تنها بریم
- آره آره حتماً
- پسر کدخدا اومد جلو و گفت : فقط من ماشین ندارم
- من : ماشین هست بریم و اونقدر عجله داشتیم که عقل نکردیم ی مرد تو ماشین ما بشینه
مردا سوار وانت شدن و منم با بیگم و زن مشت علی و بیتا و لیلا و اون خانوم سوار ماشین امیرحسین شدم
- امیرعلی با گریه گفت : خاله ما هم میایم
- خاله جون ما زود برمیگردیم
تو و امیر محمد بمونید اینجا و مواظب بقیه باشید
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
فقط خدا بخیر بگذرونه امشبو 🙊
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت382
ریحانه جان درو قفل کن و مواظب خودتو بچهها باش
- باشه عزیزم خیالتون راحت باشه ، برید به امان خدا مواظب خودتون باشید
راه افتادیم و زیر لب مدام آیت الکرسی میخوندیم ، جاده واقعاً ترسناک بود
یک جاده ی باریک کوهستانی با زمین سنگلاخ و پر از پستی و بلندی که کنارشم دره بود با ترس گفتم :
- این دره ارتفاعش زیاده ؟
- زن مشت علی : نه دخترم نترس فقط ی شیب تنده که پایینش یک رودخونه باریک هست
- خانمه : تندتر برو دیر شد
- خانوم شبه جادهام پرپیچ و خمه دید خوبی هم ندارم ، داریم میریم دیگه
- بیتا : پس چرا این آقا محسن گازشو گرفت و رفت باید صبر میکرد
- خانومه : عیبی نداره من این جاده رو عین کف دستم میشناسم
نیم ساعتی گذشت و ماشین افتاد تو ی چاله و هرچی گاز میدادم در نمیومد
- همینو کم داشتیم
خانمه زد زیر گریه و گفت : ای خدا این چه شبیه که ما توش گیر کردیم ،
میمیرن ، من میدونم عروس و نوم میمیرن امشب
بلند گفتم : عه خانوم همش چرا آیه یاس میخونی ، پیاده شید هل بدید
همگی پیاده شدند ، بیگم از خواب پرید و گفت : رسیدیم مادر چه زود
کلاً ما زیادی سرخوش نبودیم ؟؟؟
با کی داشتیم میرفتیم بالا سر زائو
دستشو گرفتم و گفتم : نه بیگم جان نرسیدیم هنوز
- چی چی میگی ؟
- ای بابا میگم نرسیدیم هنوز ، بشین همین جا
هر چی هول میدادن مگه در میومدیم ، پیاده شدم و گفتم : بی فایدس ، خانوم تماس بگیرید ببینید کسی میاد کمکمون
با گریه گفت : اینجا که آنتن نمیده
- هیچی دیگه امشب داستانی داریم ما ، بچهها بیاید سنگ پیدا کنیم بزاریم کنار چرخ شاید در بیاد
از ی طرف ترس تاریکی و تنهایی ۶ تا زن این موقع شب تو این جاده ی خلوت و از ی طرف دیگه هم استرس دیر رسیدن
سنگ گذاشتیم و بعد از کلی عقب جلو کردن و هول دادن با بدبختی در اومدیم
- خدا رو شکر ، بیاید زود سوار شید
- لیلا : مریم کارمون در اومده پنچر شدیم
زنه نشست کف زمینو خاکای جاده رو ریخت تو سرشو جیغ زد ، بیتا هم گریش گرفت
اونقدر اعصابم خورد شده بود که داد زدم : بسهههههه ، سرمونو بردی
و خانم بنده خدا دیگه جیک نزد دستمو کلافه گرفته بودم به کمرم
- لیلا:چقدر اینا بیشعورن که ۶ تا زنو به امان خدا ول کردن واسه خودشون رفتن جلو ، اینقدر آدم نفهم ؟!
- من : کاریه که شده نمیشه بشینیم زانوی غم به بغل بگیریم که ، بیاید چراغ قوه ی موبایلاتونو روشن کنید ببینیم میشه لاستیکو عوض کنیم یا نه
تا به حال لاستیک ماشینو عوض کردید ؟
- نه
- چشمامو بستمو دستی به پیشونیم کشیدم
لیلا لاستیکو از عقب ماشین برداشت
از دور صدای پارس سگ زیاد میومد ولی یهو احساس کردم صدای پارس چند تا سگ داره بیشتر و بلندتر میشه انگار با سرعت داشتند بهمون نزدیک میشدند ، به همدیگه با وحشت نگاه کردیم و بعد با جیغ بنفشی فرار کردیم و پریدیم تو ماشین ، چند ثانیه بعد دو تا سگ پریدن رو پنجره و مدام پارس میکردن و ما هم جیییییییغ
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
اینا با این شجاعتشون دارن میرن کمک کنن برای زایمان اون بنده خدا ؟؟!!
ی دونه جیغ بکشه که فشار همه شون افتاده یکی باید بیاد اینا رو جمع کنه که
😐😐
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت383
بیگم بدبخت که دوباره خوابیده بود و از همه جا بیخبر نزدیک بود سکته کنه از جیغای ما
این دفعه خانمه داد کشید : الان که تو ماشینید برای چی جیغ میزنید
منو بگو که با شماها جوگیر شدم و پریدم تو ماشین ، چوب دارید ؟
- بیتا : میخوای چه کار کنی ؟
- ی عمره که من با اینا زندگی میکنم این سگا همیشه از من ترسیدن ، نه من از اینا ، به من میگن شیدا
- لیلا : نه نه ، ی وقت نرید پایینا تیکه پارتون میکنن
- برو بابا عروس و نوم دارن میمیرن بتمرگم اینجا چه کنم
- زن مشتعلی : برو منم پشتت میام پایین ، اینا فهمیدن ما ترسیدیم اینجور واق واق میکنن
اومد درو باز کنه که قفل فرمونو دادم دستش
- بگیر خانوم ، جای چوب
همین که درو باز کرد ی سگ کلشو کرد تو و بلند بلند پارس کرد و ما هم دوباره جیغ بنفش
ولی چنان تودهنی با قفل فرمون خورد که فرارو برقرار ترجیح داد
و بعد خانمه که فهمیده بودیم اسمش شیداست سریع پیاده شد و پشتشم زن مشتعلی رفت پایین و گذاشتن دنبال اون یکی سگه بعد از چند دقیقه برگشتن و شیدا خانم گفت :
- بیاید پایین ، بیاید ببینید میتونید لاستیکو عوض کنید
با ترس و لرز اومدیم پایینو جکو برداشتم
- لیلا ، زاپاس کو ؟
- نمیدونم
- یعنی چی لیلا نمیدونی !!!
- بیتا : واااااااااای تو رو خدا نگید که ول کردید لاستیکو تو سراشیبی جاده
- خسته نشستم کف جاده و این دفعه شیدا خانم جیغ و داد نکرد و گفت : یا الله یا امام حسین خودت کمکمون کن من شرمنده ی روی پسرم نشم ، تو رو خدا بلند شید بریم پیداش کنیم
تو دلم از حضرت زهرا ( ع ) کمک خواستم و گفتم : خانوم جان شما برای ما وساطت کن بتونیم کمک کنیم اون مادر و بچش سالم بمونن
- زن مشتعلی : ما میریم جلوتر شما هم این اطرافو بگردید
- لیلا : نه اصلا درست نیست تو این نصف شبی از هم جدا شیم ، همه با هم میریم جلو ، چون جاده سراشیبیه صد در صد جلوتره
راه افتادیم یکم که جلو رفتیم گفتم :
- بچه ها جاده پیچیده دیگه فکر نمیکنم لاستیکه هم اونقدر فهمیده باشه که با پیچ جاده اونم بپیچه ، احتمالا افتاده پایین
لیلا و بیتا خندشون گرفت
- صبر کنید تا نور بندازیم ببینیم این پایینا نیست
وهمگی نور موبایلامونو به سمت شیبی که رودخونه ی کوچیکی پاینش در جریان بود انداختیم
یکم که گذشت لیلا گفت : بچه ها اون نیست ؟
همگی نور انداختیم به اون سمت ، از خوشحالی چیزی نمونده بود بال در بیاریم
- من : خودشه ، کی میره پایین بیاره ؟
- لیلا : منو که اصلا حرفشو نزنید همینجوری دارم پس میفتم از ترس
- بیتا : مریم به خدا منم برم پایین همونجا سکته رو زدم افتادم رو دستتون
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
چقدر خوبه که گاهی وقتا میبینم حس انسان دوستی بعضی آدما اونقدر قوت پیدا میکنه که میتونند به واسطه ی اون حس به ترسشاشون غلبه کنند 👌🙂
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اباربم
#حسین_جانم
حسینی باش، نه هیئتی ..
زیرا اگر گرم هیئت بشوید،
حسینتان را آنگونه که خود
دوست داريد و باب ميلتان است میسازید
و هرکس که با میل شما مخالف باشد
میگویید با حسین(ع) مخالف است
ولی اگر حسینی باشید هیئت و رفتارتان
را بر مبنایِ حسین (ع) میسازید،
هیئتی شدن کاری ندارد، کافی است
ریش بگذارید و با پیراهن مشكی
از این هیئت به آن هیئت بروید
حسینی شدن است که دشوار است؛
-آیتاللهبهجت-
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@salambaraleyasin1401