-🌿🌻-
∞﷽∞
#شیفتِشب🌙
.ستارهسیزدهم.
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
_خانم غلامی. یه چایی به منم میدید.
احوالپرسی مختصری با ما کرد. حرفی را در دهانش مزهمزه میکرد. دائم نوک زبانش میآمد و میرفت.
_دوستان عزیز، از طرفه اداره بخشنامه اومده مطلقا توی کلاسها حق بحث سیاسی و این اتفاقات اخیرو ندارین. هر دانش آموز یا دبیری که اینکار رو بکنه باید به حراست آموزش و پرورش بگیم.
اخمهایم درهم رفت. جای توضیح و روشنسازی، حکم سکوت میدادند.
_اینجوری نمیشه که. خب سوال پیش میاد برای بچهها ذهنا درگیره! خانم حیدری کنار مشاور کنکوری که برای بچهها میارید یه کارشناسم بیارید که این مسائل رو براشون روشن کنه.
دستش را بلند کرد و نهنهای گفت. خانم غلامی با سینی چای وارد اتاق شد. حیدری خودش را از کنار خانم غلامی خم کرده و حرفش را زد.
_نه، جو متشنج میشه جمع کردنش سخته. مشاور کنکوری برای آیندشونه ولی این بحثها...
با صدای زنگی که خانم ازغدی زد، مکالمهٔ من و مدیر هم قطع شد. ناامید به چای خوشرنگی که نصیبم نشد چشم دوختم. حیفی...
خیلی دلم میخواست بخورمش.
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
بهقلمِ آئینه✍🏻
#کپیبههرنحویغیرقانونیوحراماست.
-🌿🌻-
∞﷽∞
#شیفتِشب🌙
.ستارهچهاردهم.
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
کتاب دینی را بستم.
_خب نیم ساعت تا زنگ هست، بحث آزاد خوبه؟
عزیزی که با این حرفم سریع روی بغلدستیاش لم داد. خندهای کردم بهش کنایه زدم.
_گفتم بحث آزاد، نه فعالیت آزاد!!
بچهها خندیدن و عزیزی با نارضایتی صاف نشست. "خانم" گفتن یکی به گوشم خورد. دنبال صدا گشتم که چشمم به مژگان افتاد. با آن موهای پر کلاغی کج ریخته نگاهم میکرد.
جوابش را دادم:
_بله؟
خیلی سریع سر سوالش رفت.
_نظرتون دربارهٔ این اتفاقها چیه؟
همین آزادی و حجاب...
به خودم اشاره کردم.
_دبیر دینی نظرش به نظرت چیه؟
بچهها خندیدن. صدای دونفر آخر میآمد که بلند میگفتند "تا خود صُب حق...".
خود مژگان هم نیمچه لبخندی زد.
_نه خانم جدی!
سرفهای زدم و صدایم را صاف کردم.
_آزادی برای همه خوبه و همه دوستش دارن. ولی لغت آزادی رو اشتباه براتون ترجمه کردن.
وفا با خنده رو به جمع کرد و حرفش را به من زد.
_زیر دیپلم حرف بزنین خانم حالیمون شه.
لبخندی زدم.
_آزادی از دید شما یعنی چی؟
مژگان به نمایندگی از کل کلاس جوابم را داد:
_اینکه خودم انتخاب کنم چه پوششی داشته باشم! اینکه به خاطر دختر بودنم هی محدوم نکنن! من با پسرا چه فرقی دارم که اونا محدودیت ندارن ولی من دارم...
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
بهقلمِ آئینه✍🏻
#کپیبههرنحویغیرقانونیوحراماست.
پارت اول شیفت شب 👇👇
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/34703
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نظر شما قلقلک دادن فرزند درعدم امنیت فرزند تاثیر گذاره؟⁉️
.#تربیت_فرزند
#تربیت
#بانوان
#کودک
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت977
با اشاره ش در کمال تعجب عروسک بچگیهای خودمو دیدم که وقتی به این خونه اومدیم بچهها از لابلای اثاثهای تو انباری درآورده بودنش
زهرا هم ازون روز باهاش بازی میکرد و اسمشم عسل خانوم گذاشته بود
امیرحسین : موهای فر و چشمای قشنگش منو کشته این عسل خانومتون
_ این عروسکو وقتی بچه بودم خالم برام بافته نمیدونم چی پیش خودم فکر میکردم که عاشقش بودم با این موهای فرفری و قیافه هچل هفتش
_ امیرحسین : ماشالله مادر و دختر چقدرم با سلیقه اید !!!
صدای خنده ی بچه ها بلند شدو هول شده به امیرحسین نگاه کردم که ديدم اونم داره میخنده
اون روز موند پیشمون و خدا میدونه من چقدر تو دلم ذکر گفتم تا مسئله ای پیش نیاد و حالش بد نشه
شامو کنار هم خوردیم و بچه ها ازش خواستند تا براشون قصه بگه ؛ جای همه رو تو پذیرایی انداختمو بچه ها دور تا دورش دراز کشیدند و تا آخری که خوابشون ببره براشون حرف زد
آخرای داستانش یادم افتاد وضو نگرفتم رفتم دستشویی و تجدید وضو کردم که دیدم بلند شده و داره اتاقا رو نگاه میکنه
_ قهوه میخوری برات درست کنم نه ممنون تو ترکم ، جدیدا خیلی بی خواب میشم با خوردنش ؛ نمیدونم چرا شاید چون مثل گذشته فعالیت ندارم اینطوره
_ آهان
_ خب من دیگه برم ، کاری نداری ؟
_ نه ... ممنون که اومدی بچه ها خیلی امروز خوشحال بودند
_ منم خیلی حالم عوض شد
میگم ... کم و کسری مالی نداری ؟
_نه
_ مطمئن باشم ؟
_ چرا اینقدر نگرانی ؟ قبلنا خودت میگفتی بچهها وجودشون برکت آورده به زندگیمون اگه واقعاً اعتقادت اینه پس نباید دیگه دلواپس باشی
_ چرا به میثم گفتی زمینو نفروشه؟
_ عجب ... به آقا میثم گفته بودم چیزی نگه
_ چرا نگه ؟
_ چون فعلاً احتیاجی نداریم
به نظرم اونو باید بزاریم برای روز مبادا ؛ الانم اون روز نیومده هر وقت دیدم موقعش شد مطمئن باش زنگ میزنم به میثمو میگم زمینو بفروشه
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
گفتم شاید بد نباشه با عسل خانوم آشنا بشید
اون چشماش و موهای فرفریش امیرحسینو کشته 😅😁🥴
دهه شصتیا با همچین عروسکای خفنی سرگرم بودن🤣
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت978
_ مبلغ کارتیو که بهم دادی خیلی زیاد بود حالا حالاها کافیمونه
_ مطمئنا خوب میدونی که برای ی خانواده ی هشت نفره که باید حقوق دو نفرو هم تامین کنند مبلغ چشمگیری نیست
_ امیرحسین من دارم کار میکنم ، دست کم گرفتی منو ؟
تازه هر وقت میام میبینمت پشت لب تابت نشستی و داری کار میکنی ، چشمات ضعیف میشه اینطوری
_ همش به خاطر نیاز مالی نیست ، من اگر کار نکنم تو اون خونه میپوسم
تازه یکی از دوستام چند باریه که اومده پیشم و داره بهم سرمایه گذاری تو بورسو یاد میده دنیاییه برای خودش
_ امیررررر .... لازم نیست اینقدر خودتو به آب و آتیش بزنی
_ مریم شماها برای من انگیزه ی ادامه دادن هستید فکر نکن سختمه ، من باید بتونم بچه هامو خودم تامین کنم نخواه که بشینم تو خونه و دست رو دست بزارم
درست میگفت حداقلش این بود که انگیزه ی تامین مالی ما و بیکار نبودنش ، روحیه شو بالا میبرد برای ادامه دادن
لبخندی رو لبم نشست و رو پنجه های پام بلند شدمو گونه شو بوسیدم ، دستاش بلافاصله دور کمرم حلقه شد و نگذاشت ازش فاصله بگیرم
و از خدا خواسته سرمو گذاشتم رو سینش
نفهمیدم چقدر گذشت که پرسید : تختی تو اتاقا ندیدم که مال تو باشه شبا کجا میخوابی ؟
جا خوردم ازین سوال بی مقدمه ش
ازش فاصله گرفتم اما حلقه ی دستاشو دور کمرم آزاد نکرد
با سر اشاره کردم به کاناپه ی کناردیوارو گفتم : اونجا
_ ینی اتاقی نداری ؟
_ چرا دارم اتاقم طبقه ی بالای اون خونه ست
صورتش رنگ غم گرفت و لب زد : عزیز دلم شرایط زندگیمون فرق کرده ، من نمیتونم خودمو قانع کنم ...
_ آره میدونم نمیخواد تکرار کنی منم شکایتی ندارم
_ میثم میگفت بالا رو ی اتاق درآوردند ، میگم ی تخت و میز کار برات بگیره ...
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
.
مگه میشه مرد باشی و دغدغه ی معاش خانواده تو نداشته باشی ؟؟؟
لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید
📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f
✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 #کلیپ زیبای «توسل گرهگشا» با سخنرانی شیخ عباس #صراف تقدیم نگاهتان
▪️ #حضرت_اباالفضل
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🔆ما شبزدهایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله..🌱