- -🖤🖇࿐
_بهقولحاجمهدیرسولی:
گذرمتابهدرِخانهاتافتادحسین...
خانهآبادشدمخانهاتآبادحسین(((:💔
693.mp3
18.25M
▪️🍃🌹🍃▪️
#حرف_خاص
※ برای من حرف مردم و نگاه و قضاوتشون خیلی مهمه، نمیتونم ندید بگیرمشون!
※ من نمیتونم به حمایتهای خدا اعتماد کنم، باید همه شرایط رو آماده ببینم، تا کاری رو شروع کنم!
چرا من اینجوریاَم؟
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
@salambaraleyasin1401
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرکی با امام حسین در افتاد، ور افتاد...
👤 #کلیپ تلنگریِ «امسال مشکی نپوشید» با سخنرانی استاد #رائفی_پور تقدیم نگاهتان
#اربعین
@salambaraleyasin1401
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅خانم :
هر وقت مهمون داریم، با همسرم دعوامون میشه!
عین پادشاها، دست به سیاه و سفید نمیزنه✘
آقا :
وقتی به یه مشکل میخورم، همسرم انگار نه انگار!
فقط تأمین نیازهای خودش براش مهمه✘
❌ هشدار ... شما به محدودهی خطر وارد شدهاید.
🔰#استاد_شجاعی
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت428
آخیششششش ، خیالم راحت شد باهاش حرف زدم
دولا شدمو در ماشینو برای وحید باز کردم چون دو تا دستاش پر بود
- دستت درد نکنه داداش
- خواهش میکنم ، هنوز شیک شاتوت دوست داری یا نه ؟
- قربون داداشم برم که هنوز یادشه من چی دوست دارم
ی تای ابروشو بالا انداخت و با لبخندی گفت : خوش اخلاق شدی جغله ...
من اگه ی روز پیش فریده نرم ، روزگار برام نمیزاره
بعد میگم این بچه زرنگه تو بگو نه
دلم میخواد بدونم چی الان زیر گوشت خونده که اینطور نیشت باز شده
منه خوش خیال بگو که گفتم الان حالشو میگیری ی ذره کیف میکنم
- وحییییید؟؟؟
صداشو نازک کردو کشیده گفت : بللللللللللهههههه
منفجر شدم با بله گفتنش ، از داداش جدیو همیشه اخموی من واقعا بعید بود
خلاصه رسیدیمو با هم شروع کردیم به راه رفتن تو پاساژای یافت آباد برای پیدا کردن مبلی که هم به سلیقه ی من باشه هم همون لحظه آماده داشته باشنو بتونیم با خودمون ببریم خونه
منم که سرخوش ، از نبود امیرحسین استفاده کردمو ی مبل صورتیه خیلی ملایم و کلاسیک با پایه های سفید انتخاب کردم ، خیلی قشنگ بودو ازون یکی مبله به نظرم خیلی بهتر بود
- وحید : مریم میگم چرا صورتی ، این همه رنگ
- مگه صورتی چشه ؟ خیلی هم نازه
خواهشا امیرحسین نشو ، نزاشت اون یکیو صورتی بگیرم الان که نیست همون رنگ دلخواهمو میگیرم
- خب آخه ی طوریه ، خیلی روشنه تمیز نگه داشتنش سخت میشه برات
- من همینو میخوام ، میدونم با بچه ها سختم میشه اما خب منم عروسم دیگه ، دوست دارم وسایلم مثل عروسا باشه
لبخند شیطونی زدو گفت : اشکال نداره عروس خانوم بگیر ، اصلا چون امیرحسین مخالفه بهترم هست ، بلکه هر روز ببینتشونو حالش گرفته شه
- وحیییید اونوقت میگی ازش بدت نمیاد ، تو ماشین قول دادی
- قول که ندادم ، ولی باشه معذرت دیگه چیزی نمیگم
- اگه سر قولت نمونی دعا میکنم که خدا سوسکت کنه ها
کلا امیرحسین نابودت کرده رفته ، فکر کنم فردا پس فردا باید التماسش کنم شگرداشو یادم بده بلکه فریده هم یکم هوای منو داشته باشه ، بشین همین جا تا ماشین بگیرمو مبلا رو ببریم
یکم تو فروشگاه نشستم تا بالاخره وحید مبلا رو بار زدو با هم رفتیم خونه ، سر کوچه ایستاد تا وانت پشت سرمون برسه و خودش پیاده شد
فاصله ی خونه تا سر کوچه خیلی کم بود ، و کامل در حیاطو میدیدم همون موقع ی آقایی از در اومد بیرون ، جلوتر که اومد دیدم امیرحسینه ، از ماشین پیاده شدمو چند قدم رفتم به سمتش
- سلام
سرشو چرخوند به سمتم
- سلام مریم ، اینجا چکار میکنی این موقع شب ؟
- وحید : مریم اومدن ریموت درو بزن ...
به به آقا امیرحسین ، مگه سرت شلوغ نبود پس اینجا چکار میکنی ؟
- سلام وحید جان اومدم لباسامو عوض کنمو برای بچه ها لباس ببرم
با وحید مشغول صحبت شدند که از کنار امیرحسین به ماشینش نگاه کردمو دیدم دو تا خانوم داخل ماشین نشسته بودند
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
من : 😱😱
خدایا امشب با وحید بخیر بگذره 😰
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤تا حالا با روضه انگلیسی گریه کردین 😭😢
🔹️ حالا گریه کنین ....!
#لبیک_یا_حسین 🤲
بفرستید برای حسینی ها🖤❤️
╭━━⊰❀🔻🔸🔻❀⊱━━╮
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت429
یکیشون پیاده شدو اومد طرفمون ، راضیه بود
- سلام آقا وحید حالتون خوبه ؟
سلام مریم جون مبارک باشه چه مبلای قشنگی به دلخوشی استفاده کنید ؟
- سلام راضیه جون ، ممنون لطف داری عزیزم
- آقا اینا رو کجا ببریم ؟؟؟
- وحید : فعلا بزارید تو حیاط
- امیرحسین : زحمت کشیدی وحید جان ، سنگ تموم گذاشتید
- وحید : خواهش میکنم ، هر کاری کردم وظیفه بوده
- راضیه : اختیار دارید از بزرگواریتون بوده
اونا مشغول تعارفات معمولی بودنو من تموم حواسم به اون خانومِ تو ماشینِ امیرحسین بود
راضیه باهام حرف میزدو یک کلام از حرفاشو نمیفهمیدم تا اینکه همونطور که از گوشه ی چشم نگاهم به سمت ماشین بود متوجه شدم از ماشین پیاده شد اومد به سمتمون
- سلام
همه ساکت شدیمو به سمتش برگشتیم ، و ناخودآگاه مغزم چند لحظه ی کوتاه شروع به اسکن گرفتن از تیپ و قیافش کرد
ی خانومی تقریبا هم سن امیرحسین با موهای بلندو بلوند بود که ی شال آبی نفتی اونم انگار به اجبار و تزئینی انداخته بود رو سرش با آرایش غلیظ و یک مانتوی جلو باز سفید که از کوتاهیش بیشتر میتونستم بگم بلوزه تا مانتو ، ی شلوار گشاد آبی نفتی که پایین شلوارش وقتی میومد به سمتمون کوچه رو جارو میکرد
این با این سرو وضع تو ماشین امیرحسین چکار میکرد ؟؟؟!!!
- خیلی دلم میخواست ببینمت ، اما هرچی گفتم امیرحسین اجازه نمیداد
- امیرحسین!!!!
به امیرحسین نگاه کردم که چشماشو بسته بودو نفسشو با فشار بیرون میداد
- مریم جونی دیگه درست حدس زدم ؟
امیرحسین معرفی نمیکنی ؟
به وضوح زیر نور تیر برق کوچه میشد تشخیص داد که راضیه رنگش پریده
- پس خودم خودمو معرفی میکنم
- امیرحسین : ایشون فرزانه خانوم دختر خالم هستند
چند لحظه طول کشید تا حرف امیرحسینو تحلیل کنم که دختر خاله ینی چی و ینی کی ...
یکدفعه ذهنم جرقه زد و قلبم به یکباره تپش سرسام آوری رو شروع کرد
همون ... همون کابوسی بود که تو این دو ماه سعی میکردم گوشه ی ذهنم دفنش کنم !!!!
همونی بود که همیشه از روبرو شدن باهاش میترسیدم ، درست دو روز مونده به عروسیمون ظاهر شد
- امیرحسین : معرفیتون کردم ، حالا تشریف ببرید تو ماشین
- نه ... آخه درست معرفی نشدم
راضیه دستشو کشید تا ببرتش تو ماشین که دستشو با ضرب کشیدو با تشری به راضیه گفت : من باید باهاش حرف بزنم
تو سکوت بدون پلک زدنی فقط نگاش کردم
رو کرد به سمتم
- شاید درست به عرضت نرسونده باشند ولی بنده نامزد قبلیه امیرحسین هستم
به معنای واقعی پاهام سست شد با وحید چشم تو چشم شدیم
شدیدا جا خورده بود و فقط بهت زده منو نگاه میکرد
- امیرحسین : این چه چرت و پرتیه که به زبونت میاری ؟
- دروغ میگم ؟ بهش نگفتی چطور پاشنه ی در خونمونو از جا کنده بودی ؟
نگفتی قرار گذاشته بودیم که وقتی من برگشتم با هم ازدواج کنیم ؟
بی معرفت ....منتظرم نموندیو رفتی دنبال این ... ؟؟؟؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
😱😱😱
وایییییی نه
عکس العمل وحیدو بگو 🤦♀
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🛎#تلنگر✨
⛔️هرگناهۍیہاثرِخاصداره..
مثلــابعضۍازگناههانعمتهاروازمونمیگیرن
حالِخوبرومیگیرن
اشڪ برا؎سیدالشھدارومیگیرن
آدما؎خوبروازمونمیگیرن
رفیقا؎خوب
جاها؎خوب
ودرعینِحالهمحواسموننیست💔