فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدری مهربانتر از پدر
منبع:شرح زیارت جامعه کبیره
#استادشجاعی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
꧁💖꧂
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفتر عمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد..🌸🌿
-------------------------------------------
سلام دوستان گلم ، بابت پارت امروز خیلی پیام داشتم ، شرمنده که اذیت شدید ، راستش خودمم وقتی مینوشتم برای بچه ها اشک ریختم
😔😔
ممنونم از این همه محبت ، ممنونم که با نوشته هاتون باعث دلگرمیم میشید ، از اینکه دوستان خوبی مثل شما دارم واقعا خوشحالم
🙏🙏❤️❤️❤️❤️
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت542
زینب : لایق ینی چی
- بوسیدمشو گفتم : ینی بتونم مامان خوبی باشم براتون عزیزم
- امیرعلی : تو بهترین مامان دنیایی ، هیچ مامانی مثل تو نیست
- قربونت برم امید خاله
- زینب : داداش امیرحسین غصه خورد من به اون بابا نگفتم ؟؟
- نه ... اونم الان خیلی خوشحاله
- امیرعلی : شما چقدر عجیبید ، خب وقتی خیلی خوشحالید بخندید دیگه
خاله مریم که گریه میکنه و عمو هم بلند میشه میره !!!
خندم گرفت و اشکامو پاک کردم
- بشین وروجک غذاتو بخور ، وقتی بزرگ شدی ما رو درک میکنی ، زینب جان من یادم رفت بهت آب بدم ، بیا بخور عزیزم
دستای کوچولوشو گرفت جلوی دهنشو ریز خندید
- آب نمیخواستم کلک زدم ... فقط میخواستم بهت بگم مامان ، ببینم چطوریه
- چطوری بود ؟
- خیلی خوب بود ، مامان داشتن خیلی کیف میده
ی روز میای مهد کودک دنبالم ، منم به بچه ها نشون بدم که مامان دارم ؟
- نفس عمیق کشیدمو با بدبختی خودمو کنترل کردم ، چرا امشب هر جمله ی این بچه اینقدر برای من سنگینه ؟😔
امیرعلی: اصلا همه مون میاییم دنبالت که بدونن هم داداش داری هم بابا و مامان
دستاشو محکم به زدو خوشحالی کرد ، کوچولوی نازِ من
نگاهم افتاد به امیر محمد که تو سکوت فقط به بشقابش خیره بود
- بچه ها سریع بخورید که زود باید مسواک بزنید و برید برای خواب ، فردا مدرسه دارید
- زینب : داداش نیومد ، برم دنبالش ؟
- نه ، فکر کنم با ماشین رفت بیرون صدای ماشینش اومد
غذا رو بدون امیرحسین خوردیمو
طبق معمول هرشب جمع شدیم اتاق پسرا که بازم نیومد ، براشون ی کتاب داستان خوندم ولی بچه ها هم مثل من همه ی حواسشون به نیومدن امیرحسین بود و نخوابیدند
برای همین بهش پیام دادم
- امیرحسین جان کجا رفتی ؟ نمیخوای برگردی ؟
بعد از چند لحظه پیام داد : تا یک ساعت دیگه برمیگردم عزیزم ، شما بخوابید
چی میگفت مگه خوابم میبرد تا برنگرده !
- امیرمحمد : چی شد خاله ؟
- میگه تا یک ساعت دیگه میاد بخوابید شما
- امیرعلی : خاله
- جانم ؟
- برو اتاق خودت بخواب ، من دیگه نمیخوام اذیتت کنم ، دیگه بزرگ شدم
- خندیدم و گفتم : پسرم دیگه مرد شده ؟
- حسنا میگفت مامانم پیر میشه اگه همش ما خستش کنیم ، منم نمیخوام تو پیر بشی
موهاشو با دستم شونه کردم به ی طرف سرش
- خاله قربونت بشه که اینقدر بزرگ شدی ، من اگه شماها رو نداشتم چکار میکردم ؟
- زینب : جای ما نی نی میاوردی
- نه دیگه نینی مثل شما ها ناز نمیشه که ، همش میخواد وَنگ وَنگ کنه و نزاره بخوابیم
- زینب : نه ... نینی خوبه ، بریم یکی شکل هلیا بخریم ، من کلی تو قلکم پول جمع کردم
- امیرمحمد : منم جمع کردم ، فکر کنم دیگه بشه نینی بخریم
- امیرعلی : تازه وقتی به عمو حامد گفتیم داریم پول جمع میکنیم برای نینی ، بهمون پول داد و گفت : الان دیگه پولتون خیلی زیاد شد برید به امیرحسین بگید دیگه مشکل مالی تون حل شد 😳😳
- واییی نه ... چکار کردید شما ؟؟؟!!!!
🤦♀
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
برید به امیرحسین بگید دیگه مشکل مالی تون حل شد ؟؟!!!
حامد ناقلای شیطون 😂😂😂
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
دکترعزیزی سخنرانی.mp3
24.75M
🟣سخنرانی جذاب #دکتر_سعید_عزیزی
✅با موضوع
#تربیت_نسل_متفاوت
(تعامل و تعارض)
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیفی بر دنیای پس از ظهور...
استاد رائفی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت543
#هشت_ماه_بعد
با ترنم از دادگاه زدیم بیرون و از خیابون رد شدیم و بعد از یکم پیاده روی بالاخره رسیدیم به ماشین
و همین که نشستیم تو ماشین باهم از خوشحالی جیغ کشیدیم
- ترنم : واییییییی خدا ، خیلی ماهی که گذاشتی هر دوتاشونو سوسک کنیم ،دارم از خوشحالی میترکم مریم
- دوتا وکیلاشون زیادی کُری میخوندن ، پسره ی بی شعور به اون یکی بلند گفت دو تا جوجه کارآموزند ، ولی وقتی رای گرفتیم دهنشون مثل ماهی بازو بسته میشد
و بلند زدیم زیر خنده
- ترنم : پس الان خیلی سوختن که پرونده رو از دو تا جوجه کارآموز باختند
- من : حالا بشینن تو آب سرد ...
صدای گوشیه تو بود ؟
- آره
بازش کردو پیامشو خوند
- عهههه ... نمیزارن خوش باشیم که ، بابا میگه هر جا هستید سریع بیایید دفتر ، میخواستیم بریم ی کافه جشن بگیریما
ماشینو روشن کردمو راه افتادیم
- نه حتما کار واجبی دارند ، بعدش وقت میزاریم دوتایی میریم صفا
- اوهوع ... ببین کی از صفا حرف میزنه ، تو بیای صفا ؟؟!!
اونقدر چسبیدی به اون همسر جانتون که وقتی برای ما نداری
- واقعا شرمندم ترنم ، من سرم خیلی شلوغه، کارو درسای امیرمحمدو جلسات روانشناسی وکاردرمانیش و کلا امورات بچه ها ی طرف ، طفلک امیرحسینم ی طرف دیگه
بهم حق بده بخوام کوچیکترین وقتی که پیدا کردم رو با اون بگذرونم چون دقیقا خودشم همین کارو میکنه ، بعد نامردیه که بخوام ...
- خیلی خب بابا نمیخواد دوباره برام بری رو منبر ، فریدو هم شما ها پرتوقع کردید
- اونو دیگه تقصیر ما ننداز خودت از بنده خدا کم میزاری
- وا دیگه چکار کنم ، منم دلم تفریح میخواد خب ، نرم با دوستام بگردم ؟
- همین تفریحتو با آقا فرید داشته باش ، لازم نیست با این و اون وقت بگذرونی ، تازه تو مامانتو داری خیلی کمکت میکنه و بچه ها رو نگه میداره
- چشم مَری جون یادم میمونه که تو هیچ جوره با دل ما راه بیا نیستی !
لبخندی زدمو گفتم : من فقط با دل ی نفر راه میام ، میدونی که
- آره بابا خیلی وقته میدونم ، خدا واست نگهش داره
بالاخره رسیدیمو وارد دفتر شدیم ، خواستیم بریم پیش استاد که خانوم سماوات گفت استاد مهمون دارند
- ترنم : عِه ... چه خوب پس من میرم بستنی بخرم
- خانوم سماوات : چی شد دادگاهتون؟
- برنده شدیم
چشماش گرد شد از تعجب
- چیه خانوم سماوات ، انتظار داشتی ببازیم ؟
- خب راستش دکتر سرمد میگفت طرفتون وکلای قَدَری داره ، میگفت دکتر بابایی اشتباه کرده همچین پرونده ای رو داده به شما
- طبل تو خالی بودند کجا قَدَر بودند ، بهشون بگید تصوراتشون احتیاج به بازنگریه اساسی داره
ترنم که از سوپری طبقه ی پایین دفتر بستنی خریده بود اومد داخلو پرسید : منظورت کیه مریم ؟
- دکتر سرمدو میگم
- چی شده مگه ؟
- بیا بریم تو اتاق برات تعریف میکنم
- صبر کن اینو بدم به خانوم سماوات ، بفرمایید این برای شماست
- خانوم سماوات : بازم بستنی قیفی ؟؟؟
- ترنم : آره مگه چشه ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
مریم با ترنم افتادی شیطون شدیا
😉😉
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفقا ما در جنگ رسانه ای هستیم کمترین کاری که میتونید انجام بدید پخش همین کلیپ هاست
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بذال کمکت کنم بلی بالا.. 😍
حالا تو بیا کمکِ من
حالا من چییییی ؟؟؟
بزار بیام پایین کمکت 🤣🤣
#فرزندآوری
مارو به دوستانتون معرفی کنید 👇
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @ide_khalesooske
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مورد_تربیتی
💫راز داشتن فرزند موفق دراینه که ...
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
13.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جایگاه ادب در تربیت دینی!
استاد پناهیان
تربیت_کودک
#استادپناهیان
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
بهقُربمیرسدکسیکهخوببندگیکند؛
شهیدمیشودکسیکهشَهیدزندگیکند .
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت544
- صبر کن اینو بدم به خانوم سماوات ، بفرمایید این برای شماست
- بازم بستنی قیفی ؟؟؟
- ترنم : آره مگه چشه ؟
- باورم نمیشه دخترای بستنی قیفی خورمون امروز ی پرونده ی مهمو برده باشند
- به ترنم چشمکی زدمو گفتم : خانوم سماوات آلوچه و لواشکو از قلم انداختیدا ، ناراحت شدم از دستتون
خندیدو سرشو تکون داد و ما هم سرخوش رفتیم اتاقمون
- نشسته بودم رو میزو ترنم هم به صندلی تکیه داده بود و پاشو دراز کرده بود رو میز و بستنیامونو با لذت میخوردیم که یک دفعه تقه ای به در خورد
- دکتر بابایی : خانوما اجازه هست بیام تو ؟
از رو میز پریدم پایینو از هولم بستنی رو انداختم پشت میز ، ترنم هم مثل برق گرفته ها بلند شد و هول تر از من بستنی رو انداخت تو کشو
آی هر دومون حساب میبردیم از استاد ...
آخرین باری که در حال لیس زدن بستنی دیده بودمون تا سه روز فقط مینوشتیم ، دیگه دستامون به حالت نوشتن خشک شده بود
استاد خودش درو باز کردو اومد تو
- خب خب ... میبینم که روسفیدم کردید خانوما
ترنم صداشو صاف کردو دستی به دور دهنش کشید که مطمئن بشه چیزی دور دهنش نیست
- ما اینیم دیگه استاد جون ، کلا در این حد خفنیم ، فقط نمیدونم چرا اعتماد نمیکردید بهمون ؟
- اولا برای بار هزارم تکرار میکنم ترنم خانوم ...
الان محیط کار هستیم و با خونه فرق داره این استاد جونو از دهنت بنداز
- ببخشید دیگه تکرار نمیشه
- امیدوارم که اینطور باشه چون دفعه دیگه ، اینطوری برخورد نمیکنم
- چشم
دوم اینکه وقتی شنیدم واقعا به وجود هر دوتون افتخار کردم ، پرونده ای نبود که هر کسی از پسش بر بیاد
البته مجبور شدم این پرونده رو به شما بدم چون همین شرکت سپهران ی دادگاه دیگه تو کرج داشت که اگه اونو میخواستم برم به این دادگاه نمیرسیدم ، مدیرعاملشونم گفته بود اون یکی دادگاه براشون مهمتره و این پرونده رو میتونم به کسی که خودم تشخیص دادم محول کنم ، این شد که گفتم کاراشو خودتون بکنید
- ترنم : پس خدا رو شکر که روسفید شدیم
- بله ... کارتون داره سنگین تر میشه چون مدیر عامل سپهران تماس گرفته و خواسته که باهاتون قرارداد ببنده
بهم نگاه کردیم و خندیدیم
- ی چیز دیگه چون تموم کارای این پرونده رو خودتون انجام دادید حق الوکاله هم تمام و کمال مال خودتونه
- وایییییی بابا خیلی خوبی ، دستت درد نکنه
- ممنون استاد ، خیلی لطف کردید
- ولی به خودتون مغرور نمیشیدا
و فقط دو روز در هفته به اون شرکت میرید حواستون باشه که تو قرار داد ذکر بشه
- بله چشم
- من عجله دارم باید برم ، میشینید گزارشتونو تکمیل میکنید
با رفتن استاد از ذوق زیاد پریدم بغل ترنم
- ترنم : مرض ... هیچ فهمیدی بستنیو کجا انداختی ؟ مانتومو به گ... کشیدی
- وای ببخشید واقعا هول شدم نفهمیدم چکار کردم
- خب اشکال نداره مانتوم به وسایل کشوت در
مات زده نگاش کردم و اون در کشو رو باز کرد
- میکشمت ترنم ... همش آب شده
- ترنم : خب منم هول شدم
به جان خودم برات تمیز میکنم
😁😁
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
این احمقانهترین حرفه که بگی من وقت نمیکنم به امام زمانم برسم و در این مسیر کار کنم...
کوتاه و شنیدنی
#امام_زمان
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت545
- لایحه مو چی ببین به فنا دادیش رفت ، باید بنویسی برام
- مینویسم برات چشم ، صبر کن برم دستمال بیارم خیلی داغون شده
دلم براش سوخت طفلک مانتوی خودشو یادش رفت اصلا
- خانوم سماوات : خانومای محترم اینو دکتر دادن بدم بهتون
- چی هست ؟
- نمیدونم
- ترنم : بدش من
- من : بی خود دستت کثیفه ، شما به کارت برس خودم بازش میکنم
پاکتو که باز کردم ، دیدم یک چک بود از طرف شرکت سپهران !!!!
چشمم به مبلغش که خورد سرم سوت کشید
- این ... این ... مال ماست ؟؟؟
- خانوم سماوات: دکتر گفتند مال شماست ، ببخشید من برم بچه ها الان دکتر سرمد دوباره بهم گیر میده
درو که بست ترنم گفت : چه مرگت شد مَری ، چشمات الان از حدقه میزنه بیرونا
چکو از دستم کشید و مبلغو نگاه کرد
- واااااوووو .... همینه ایولللللل
مری به جان خودم از جوج بودن دراومدیم که بابا حق الوکاله این پرونده رو بهمون داده
و یک دفعه پریدو از رو زمین بلندم کرد و خدا میدونه چقدر تو اون اتاق سه در چهار دیوونه بازی درآوردیم و جیغ و فریاد خوشحالیمونو تو خودمون خفه کردیم که صدامون بیرون نره
اونقدر خوشحال بودیم که بی خیال گزارش و جریمه ی بعدش شدیمو از دفتر زدیم بیرون و رفتیم خوشگذرونی
بالاخره خسته و کوفته از اون همه راه رفتنو خریدو کافه ساعت ۶ رسیدم خونه
دیگه نا نداشتم ولی با این حال بچه ها رو برداشتم و همراه غذامون رفتیم خونه ی بابابزرگ تا پیرهنی که براش هدیه گرفته بودمو بدم و صورت شادشو ببینم
شایدم بیشتر قصدم این بود که خبر موفقیتم هر چه زودتر به گوش وحید برسه ؛ دلم میخواست با زبون بی زبونی بهش بفهمونم که امیرحسین نه تنها مانعم نشد بلکه با تشويق ها و کمک های همیشگیش عامل اصلیه موفقیتم شد
- بابابزرگ : خدا رو شکر که این روزا رو دیدم ، این خنده های از ته دلتو و این پرحرفیاتو ... شدی مثل روزایی که مادر خدا بیامرزت هنوز زنده بود
- ممنون بابا جون
- من مطمئن بودم امیرحسین برات بهترینه ... دیگه وقتی بخوام سرمو بزارم زمین خیالم راحته که پیش رضا (پدرم) رو سفیدم
- بابابزرگ این حرفا چیه میزنید آخه ، حالا حالاها باید پیشم باشید من از خدا ی بابا طلب داشتم که خدا جبرانش کرد برام و ی بابابزرگ همه چی تموم بهم داد ، فکرم نمیکنم که دلش بیاد دوباره ی داغ دیگه بشینه رو قلبم
خندیدو گفت : آخه دختر این راهیه که همه میرن منم استثنا نیستم بابا جان
- من نمیدونم تا وقتی من زنده ام باید باشید ، خدا خودش میدونه که دیگه طاقتی برام نمونده
- زینب : مامان
- جانم عزیزم
- گوشیت داره زنگ میخوره
- بلند شدمو از کیفم گوشیو درآورد
امیرحسین بود
- سلام بر مریم بانوی خودم
ببخش نشد از صبح تماس بگیرم ، بگو ببینم شیری یا روباه
- سلام ... شیرِشیر
- نوکرتم به مولا خانوم وکیل ، خدا رو شکر که اون همه استرس دیشبت نتیجش مثبت بود
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110