eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
838 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - ببخش باهات تماس گرفتم و نذاشتم بخوابی - اتفاقاً منم بد جور بی خوابی به سرم زده بود - چطور ؟ به نظرم اصلا استرس نداشتی برای کنفرانست - نه نداشتم ، برای این بود که دلبرم پیشم نبود تا مثل همیشه خودشو تو بغلم جا کنه و من با عطر موهای بلند تازه شامپو خوردش خوابم ببره ذوق مرگ شدم با این حرفش - واوو ... یکی منو بگیره که غش نکنم - اونو که فقط تو بغل خودم حقشو داری - بی‌صبرانه منتظرم که برگردی و حقمو ازت بگیرم صدای خنده ی مردونش تو گوشی پیچید - مریم ... امروز صبح میخواستم برم بدوئم دیدم هوا بارونیه ، نرفتم - چرا نرفتی تو که تنبل نبودی ؟ - نتونستم خودمو قانع کنم بدون تو برم ، از بس که هر وقت دو تایی میریم زیر بارون ، ذوق داریو شَر بازی درمیاری دیگه فکر نمیکنم بدون تو بتونم زیر بارون بدوئم - امیرحسین - جانم ؟ - خیلی دوستت دارم ... خیلی - نوکرتم عزیزم ، این سه روز واقعا دلم براتون تنگ شده ... چیزی نمیخوای برات از اینجا بگیرم ؟ - نه ، فقط خودتو بهم برسون - فردا ۶ شب ان شاءلله پرواز داریم - باشه منتظرت هستم ، خیلی مواظب خودت باش - تو هم همینطور خانوم خانوما ، گوشی رو میدی به بچه ها باهاشون حرف بزنم ؟ - بله آقای همسر ، گوشی لطفا با بچه ها و بابابزرگ صحبت کردو بعد از کلی خورده فرمایشات و سفارشات بچه ها بالاخره قطع کرد - امیرعلی : مامان ؟ - جانم عزیزم - امشب اینجا بمونیم ؟ - همونطور که میرفتم پذیرایی گفتم : نه ... فردا من باید برم دفتر ، شما بمونید بابابزرگ اذیت میشه - بابابزرگ: از جانب من حرف نزن ، اذیتی به من ندارند وحید میگفت دلش برای بچه ها تنگ شده بزار بمونند بهش بگم بیاد ببینتشون - چه جالب اصلا دیگه انگار مریمی براش وجود خارجی نداره - چرا حالتو میپرسه - حال پرسیدن به چه دردم میخوره بابابزرگ ، دلم میخواد با هم مثل گذشته باشیم - درست میشه بابا جان ، صبر داشته باش - دیگه چقدر ؟ تقریبا ۹ ماهه ازدواج کردیم - به حرف هیچ کسی گوش نمیده ولی جدیدا که بچه ها رو داره میبینه دلش نرم شده - خدا کنه اونشب همگی موندیم پیش بابا بزرگ و از اونجا رفتم دفتر وحید هم تا فهمیده بود بچه ها اونجان از صبح اومده بود دنبالشون و برده بودشون بیرون و آخر شب برگردوندشون به همراه کلی خوراکی که براشون خریده بود درو که بابا بزرگ براشون باز کرد ، چند لحظه بعد در حالیکه زینب تو بغلش خواب بود با پسرا وارد شد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. بهترین اتفاقی که میتونه تو زندگی یه آدم بیفته، پیداکردن کسیه که بتونه درباره‌ی هر چیزی باهاش حرف بزنه. از چرت‌ترین تا مهمترین مسائل زندگیش، بدون هیچ ترس و نگرانی از قضاوت و طرد شدن. 💙💚 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
36.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️برای اینکه حال دلمون خوب بشه 😍 🔷مرد برخی مسئولیتهای کوچک منزل رو به عهده بگیره... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| برای اینکه بتونی اخلاق بدت رو ترک کنی؛ اول باید به نفرت برسی! . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : وقتی وارد شد قلبم خودشو به درو دیوارمی کوبیدو التماسم میکرد برم جلو و بغلش کنم با سری پایین به بابابزرگ گفت : سلام باباعلی ، بچه رو کجا بزارم ؟ - بزار تو اتاق امیرعلی بابا جون از جلوم رد شدو حتی نیم نگاهی بهم نکرد انگار از تموم قلب و روحم دلتنگی فریاد می‌زد که نزار بره ، که این فرصتو از دست نده اومد بیرونو امیرعلی دوید سمتشو از کمر بغلش کرد - دایی وحید خیلی دوستت دارم ، خیلی حال داد خم شدو سرشو بوسید - مردِ مردا ... حال داد قشنگ نیستا باید چی بگی ؟ - امیرعلی : بگم خوش گذشت ؟ - آباریکلا انگار که حکم دیوارو داشتم براش ، اصلا منو نمی‌دید - امیرمحمد : دایی بازم میبریمون گردش - بله ... اگر افتخار بدید - امیرمحمد : میدیم خندیدو موهاشو بهم ریخت - پس وروجک اگه اینطوره ، هفته ی دیگه چهارشنبه همین جا قرارمون باشه - آخ جووووووووون خیلی با حالی دایی وحید - شما باحال تری گل پسر بابا علی کاری چیزی ندارید ؟ بابابزرگم نگاهی بهم انداختو گفت : نه پدر جان ، بابت بچه ها دستت درد نکنه خسته نباشی - این وروجکا با شیرین زبونیاشون مگه جای خستگی هم میزارن برای آدم - وایییی نه ... دوباره چی گفتند به وحید !!!؟؟؟ سعی کردم بهش فکر نکنم و راضیش کنم تا باهاش حرف بزنم ، با نگاه خیره ی بابا بزرگ به خودم اومدمو سلام کردم به سردترین و خشک ترین حالت ممکن آهسته جواب دادو خواست بره که گفتم : - میشه باهات حرف بزنم ؟ - من حرفی ندارم - گوش که داری ، فقط چند دقیقه اخماشو تو هم کشید و محکم تر گفت : برای شما گوشم ندارم اشک تو چشمام جمع شدو پریدم جلوش - خواهش میکنم وحید چند دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیرم تو صورتم حتی ی نیم نگاهم نکرد خواست بره که دستشو کشیدم - امیرعلی با بغض ته گلوش گفت : دایی واسه چی دیگه با خاله مریمم حرف نمی‌زنی ، دیگه دوسش نداری ؟ پسرکم جلوش نگفت مامان ، شاید هنوزم از وحید می‌ترسید که دعواش کنه - بابا بزرگ : وحید جان بزار باهات حرف بزنه بابا ... ببین این همه تلاش کردی که خنده بشینه رو لب این بچه ها ، شادیشونو خراب نکن نگاهی به بچه انداخت و بعد از چند لحظه مکث گفت : بپوش بریم بیرون و بعد رفت حیاط انگار حرفش راه نفسمو باز کرد ، اشکی که به مرز چکیدن رسیده بودو پاک کردم به بابابزرگ لبخند زدم - برو عزیزِ دلِ بابا ، ان شاءلله درست میشه انگار رو ابرا بودم نفهمیدم چطوری روسری و چادرمو سر کردمو راه افتادم بیرون ، در حیاطو که باز کردم دیدم تو ماشینش نشسته در جلو رو باز کردمو به محض نشستنم راه افتاد و چند تا خیابون اون طرف تر پارک کرد - وحید : خب ... می‌شنوم چرخیدم به سمتش و گفتم : خب ... راستش خیلی دلم برات تنگ شده بود - همین ؟؟؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. اینکه خواهرت میگه خیلی دلم برات تنگ شده ، کم چیزیه وحید خان ؟🤨🤨 از خود راضیِ مغرورِ سنگ دلِ خودخواهِ گنداخلاق 😡😡 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : شاید به نظر تو خیلی کم باشه ، ولی این کمِ تو برای من خیلی بوده ، هر لحظه ش دیگه برام خیلی سخت میگذره وحید ازت خواهش میکنم تمومش کن - من خیلی وقته تموم کردم هنوز نفهمیدی ؟ - میدونم خیلی اذیتت کردم ، رنجوندمت ولی تو رو جون هر کی که دوسش داری ببخش منو ، مثل قبلا که من هر کاری که میکردم و هر حرفی بهت میزم همیشه بزرگی میکردیو منو میبخشیدی بزار برگردیم به اون موقع ها - دیگه برگشتی نیست ، تو انتخابتو کردی دیگه منو میخوای چه کار ؟ اشکی از گوشه پلکم چکید - نکردم ، به خدا نکردم هیچ وقت نمیتونم از بین تو و امیرحسین یکی رو انتخاب کنم - ببین ...‌ تا آخر حرفاتو گرفتم ؛ تو میخوای من همه چی رو فراموش کنم و یادم بره چه نارویی بهمون زد که یادم نمیره پس خودتو خسته نکن و بشین زندگیتو بکن - وحیییید من اصلا ... - مریم چی تو رو اینقدر کورت کرده ؟ الان این شازده چند روزه کدوم گورستونی رفته ، میزاشت حداقل ی سال از زندگیتون بگذره بعد مسافرتای اروپاشو شروع میکرد ، اصلا میدونی اونجا داره غلطی میکنه ؟ - آره من در جریان همه ی کاراش هستم ، ی پروژه ی تحقیقاتی مشترک هست که با بیمارستان کارولینسکای سوئد و بیمارستان بونِ آلمان دارن پیش می‌برند، الانم آلمانه - آخیییی چه دکتر فعالی داریم ما ، از توش ی دختر خاله ی دیگه در نیاد - بس کن وحید - آهان رسیدیم اونجایی که من دلم میخواد ، تو هنوز همون مریمی ، همونی که من خودمو کشتم که چشمو گوششو باز کنم اما اندازه ی سر سوزنی برام ارزش قائل نشد و کار خودشو کرد ‌الانم همونی ، باز داری همه جوره ازش دفاع میکنی ، کسی که ی بار دروغ به این بزرگی بهت گفته چطور میتونی این همه بهش اعتماد داشته باشی - چون واقعا جایی برای بی اعتمادی نمیزاره چشماشو بستو نفسشو بافشار بیرون دادو با حالتی عصبی رو کرد به سمتمو گفت : خیله خب اگر نمیزاره ، بشین خوب و خوش زندگیتو کن - ینی نمیزاری دیگه ببینمت ؟ - بالا بری پایین بیای من و اون هیچ سنخیتی با هم نداریم ، نمیخوامم داشته باشیم و ماشینو روشن کردو برگشتیم خونه و جلوی در نگه داشت - دیگه ینی خواهری به اسم مریم نمیخوای داشته باشی - به نفعته که نداشته باشم ، چون اگر پام باز شه تو زندگیت ، روزگار براش نمیزارم ، عملا زندگیت میشه صحنه ی جنگ و جدال من و اون - پس من چی وحید ؟ - هیچی ، تو هم دست رو دست بزارو مدام گول اراجیفشو بخور و آقا هم واسه خودش بلند شه بره دَدَر دودور ... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. این آقا وحیدم بد جور کینه کرده، حالا حالاها دلش صاف نمیشه با امیرحسین 😔 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطوری باید جمعیت رو افزایش داد 😉😁 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موج تحریم برندهای صهیونیستی به کشورهای شرق آسیا رسید 🆔 @Masaf
دکتر عزیزی 25 مرداد 1401 اصلاح شده.mp3
15.66M
🟣سخنرانی جذاب ✅با موضوع . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
الظُّلمُ في الدُّنيا بَوارٌ، و في الآخِرَةِ دَمارٌ . ستمگرى، در دنيا مايه نابودى و در آخرت، مايه هلاكت است. امام على عليه السلام/غرر الحكم : ۱۷۰۷ برای آزادی مردم مظلومِ غزه و نابودی رژیم کودک کش و سفاک صهیونیستی دعا کنید...
💥همه یکسان امتحان نمیشند هرکس رو خدا یه جور متفاوت امتحان میکنه ✨یکی رو با پدرومادر بد اخلاق یکی رو با همسر بدخُلق یکی رو با فرزند... خلاصه دقت کنیم ببینیم خدا مارو توزندگی با چه چیزی امتحان میکنه 👈ینی از چی رنج می بریم همون امتحان وتکلیف ماست 🌸پس بجای فرارازرنج ها وبی صبری کردن با تفکر وآگاهی وتلاش حلش کنیم ✔️حالا اگر تلاش کردیم بازم حل نشد پس دیگه تسلیم امر حق باشیم و راضی به رضای خدا😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خوش نشين بر لب آبی که روان ميگذرد تا که احساس کنی عمر چنان ميگذرد 🍂از صدای گذر آب چنان می فهمی تندتر از آب روان عمر گران ميگذرد 🍂زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست. . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : شاید که نه ... حتما درست میگفت ، چون با این حجم از کدورت و ناراحتی که تو دلش هست اگر من اصرار کنم به رفت و آمد ، به قول خودش زندگیمون میشه جنگ و جدال ولی برام خیلی سخت تر از سخت بود که ازش دور باشم - من ... فقط ... دلم میخواست ببینمت و باهات حرف بزنم همین - بزار باهات رو راست باشم مریم ... من هر بار که ببینمت تا چند وقت اعصابم به هم میریزه ، دست خودمم نیست نمیتونم ... تموم فکر و ذکرم اینه که پسرِ زیادی زنگ چشماتو کور کرده ، اون روزم که اومده بود مغازه به خودشم گفتم ... نمیتونم مثل بقیه به روی خودم نیارم و فراموش کنم چه نارویی زده در هر صورت تو انتخابتو کردی و منم دیگه توقع ندارم زندگیتو به هم بزنی ، تو هم از من نخواه که من مدام به هم بریزم اینجوری برای هر دومون بهتره ، ازین به بعد فکر کن من وجود خارجی ندارم ، چه میدونم فکر کن رفتم ی کشور دیگه حواستو جمع کن به زندگیت و نزار این بی همه چیز هر غلطی دلش میخواد بکنه ، در ضمن نشنوم ی وقت کارتو گذاشتی کنارا... خودت رو هم غرق مشکلات خونه و بچه ها نمیکنی ، بزار خودش که اینقدر ادعا داشت درگیر این جور چیزا بشه - سرمو انداختم پایینو چیزی نگفتم ... ینی نتونستم بگم چون هر آن ممکن بود این بغض لعنتیم سر باز کنه میخواست منو از خودش دور کنه اما حواسش نبود با حرفای آخرش دلمو بدتر آتیش زد ، با تموم غرورش و دلخوریاش بازم زیر پوستی اشاره کرد که هنوز پشتمه و حواسش بهم هست - در ضمن خودم که لباسو وسایل امیرعلی رو مدام دارم میگیرم ، ولی هر چی که نیاز داشت ازین کارت براش بخر - احتیاج ندارم - ببین منو سگ تر از اینی که هستم نکن بگیر ببینم ؛ به اونم بگو اون پولی که گذاشته بودم پیش بابابزرگ بابت خرج امیرعلی رو برداره و به منم دفعه ی آخری باشه که پیغام میده بزارم پس انداز برای آیندش ، ما خودمون میدونیم برای آینده ی این بچه چکار کنیم لازم نکرده یادمون بده دست کشیدم به صورتمو با سر انگشتام چشمامو مالیدم چقدر ساده بودم که فکر میکردم بعد از ۹ ماه ، شاید ی ذره دلش نسبت به امیرحسین نرم تر شده باشه ، اما اوضاع خیلی خراب تر ازین حرفا بود همینطور سرمو انداخته بودم پایینو به حرفاش گوش میکردم که گفت : - بفرمایید ... شازده تونم بالاخره از سفر اروپاش و تفریحاتش دل کند و یادش افتاد زن و بچه هم داره 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : سرمو بلند کردمو امیرحسینو دیدم که داشت زنگ خونه ی بابا بزرگو میزد و ما رو تو تاریکی شب ندید چیزی به وحید نگفتم چون اخلاقشو میدونستم که تو این جور مواقع که عصبیه نباید باهاش کل کل کنم حالا که نمیزاشت دیگه ببینمش دوست نداشتم با دلخوری از هم جدا شیم برای همین خودمو زدم به نشنیدن و گفتم : - خوش به حال امیرعلی که هنوزم تو رو داره و اجازه داره هر چند وقت ی بار بیاد پیشت ... ممنونم که هواشو داری دیگه دلم نمیخواد با دیدنم ناراحت بشی و به هم بریزی ، این حداقل کاریه که برات میتونم انجام بدم فقط میخوام بدونی که خیلی دوستت دارم و همیشه منتظرم که داداش مهربونم منو ببخشه از ماشین پیاده شدمو در حالیکه اشک تو چشمم جمع شده بود گفتم : خیلی مواظب خودت باش چشمای غمگینشو بهم دوخت و سیبک گلوش بالا و پایین شد - مریم - جانم - کارت امیرعلیو نبردی لبخند تلخی رو لبم نشستو ازش گرفتم و خداحافظی کردم کلید انداختمو درو باز کردم و لحظه ی آخر برگشتمو نگاش کردم که با سر اشاره کرد تا برم داخل آروم سرمو برگردوندمو وارد خونه شدم و درو بستم و همونطور که به در تکیه داده بودم نشستم کف حیاط - پاشو بریم تو عزیزم امیرحسین بود که از رو پله ی ایوون بلند شدو اومد به سمتم !!! ینی تو کوچه متوجه ی ما شده بودو به روی خودش نیاورده بود ؟؟ - دستتو بده من خانوم خانوما - سلام - سلام ... روزو ازتون گرفته بودن که این ساعت از شب رفتید حرف بزنید ؟ اصلا حواسم نبود چی پرسید ، فقط ناخواسته با بغضی که داشت خفم میکرد اون چیزی که تو ذهنم خیلی پر رنگ بود رو به زبون آوردم - گفت با دیدن من اعصابش بهم میریزه ، باورت میشه امیر ؟؟؟ - بیا بریم تو با هم حرف میزنیم دست گذاشتم تو دستشو بلند شدم و رفتیم تو ، بنده خدا بابا بزرگم هنوز نخوابیده بود با همون چادر و روسری نشستم رو مبل ، امیرحسین هم با بابابزرگ روبوسی و حال و احوال کردو نشست - پسرم شام خوردی - بله حاج آقا ، تو پرواز شام دادن بهمون - بابابزرگ: پس بزار برم برات ی چایی بریزم که خستگیت در بیاد بابا جان - نه حاج آقا زحمت نکشید چایی نمی‌خورم ، فقط اگر اجازه بدید ی دوش بگیرم - این حرفا چیه پسرم ، هزار بار بهت گفتم بازم میگم اینجا رو دیگه خونه ی خودت بدون - بله چشم ، با اجازتون - بابابزرگ: چی شد مریم جان - قبول نکرد - برو برای این بچه چایی بزار ، بنده خدا رودرواسی کرد ، بعد بیا تعریف کن ببینیم حرف حسابش چی بود ؟ - چایی رو که گذاشتم و برای بابابزرگ تعریف کردم ، سرشو از روی تاسف تکونی دادو گفت : ما آدما چقدر زندگی رو برای همدیگه سخت میکنیم ؛ غصه نخور عزیز بابا ، زندگی با امیرحسین درست ترین کار ممکن بود ، ان شاءلله که این پسرم از خر شیطون میاد پایین 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. بابابزرگ مریم هم مطمئنه که بهترین کارو انجام داده ، ولی خواهره و ی دنیا دلتنگی برای برادرش 😔 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌نابودی اسرائیل توسط ایرانی ها دلالت روایات ما و پیشگویی های یهود بر فتح بیت المقدس توسط ایرانی ها... 🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸 الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : از حمام که اومدم بیرون ۳ تا چایی ریخت و آورد یکی برداشتمو طبق عادت همیشگی بوش کردم عطر زعفرون و گل محمدی و دارچین ، بعد از پنج روزِ کاریِ سخت کنار مریمم ، واقعا لذت بخش بود اما همه اینا باعث نمیشد اون آرامشیو که همیشه بهم میداد رو داشته باشم چون حالش خوب نبود - بابا بزرگ: عافیت باشه پسرم - ممنونم حاج آقا - حسابی خسته ای ، هر کجا راحت بودید جا بندازید برای خواب ، اتاق مریمم بالا هنوز دست نخورده فقط گاهی بنده خدا فاطمه میره گرد گیری میکنه و میاد پایین - مریم : ممنون بابا بزرگ ببخشید امشب نزاشتم بخوابید - این حرفا چیه میزنی دخترِ بابا برید استراحت کنید سری به بچه ها زدمو روشونو مرتب کردم ، زینب رو تخت بودو پسرا هم رو زمین جا انداخته بودند - حاج آقا اگه اجازه بدید بریم بالا ، دلم برای خاطراتی که از اتاق مریم داشتیم تنگ شده - برید بابا جان ، راحت باشید اینجا همیشه خونه ی خودتونه استکان ها رو برد آشپزخونه و شست و بعد با هم رفتیم بالا تشک رو کنار دیوار پهن کردمو دراز کشیدم و دستامو زیر سرم گذاشتم - وحید ماشینو تو تاریکی کوچه پارک کرده بود فکر نمیکردم ما رو ببینی - وقتی پیچیدم تو کوچه متوجه ماشینش شدم ، از کنارتون که رد شدم دیدمتون ، اما خب فکر کردم بهتره حرفاتونو با هم بزنید نگاهی به ساعت انداختم و گفتم : نیم ساعت به اذان مونده ، نمازو بخونیمو بعد بخوابیم نشست و تکیه داد به دیوار و پاهاشو جمع کرد تو خودش و سرشو گذاشت رو زانوهاش - مریم مگه من مُردم که اینطوری سرتو گذاشتی رو زانوهات ... منو نگاه کن - خوابم میاد - این ینی در موردش نمیخوای حرف بزنی ؟ سرشو بلند کردو به دیوار روبروش چشم دوخت - میدونم وحید چیزای خوبی نگفته مخصوصا از من ، بهت حق میدم که نخوای بگی - نه حالم یکم خوب نیست میدونی ... بعد از مامان به خاطر امیر علی و اصرارش برای ازدواجم آروم آروم از هم فاصله گرفتیم ؛ ی وقتایی میشد که مفصل باهاش دعوام میشد اما میزاشت چند وقت بگذره و خودش میومد منت کشی خنده ی تلخی رو لبش نشست - میگفت طاقت کم محلی هامو نداره ، اما الان میگه وقتی منو میبینه به هم میریزه خب ... وقتی اینجوره چرا اذیتش کنم ، هر چقدرم که برام سخت باشه باید عادت کنم به نداشتنش چونش لرزید و اشک تو چشمای مظلومش جمع شد ؛ چشمامو بستم که این صحنه رو نبینم - با اینکه ۹ ماهه نبوده ولی نمیدونم چرا بازم عادت به نبودنش اینقدر سخته برام بلند شدمو کنارش تکیه دادم به دیوارو یک دستمو پیچیدم دور شونه هاشو به خودم چسبوندمش 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
می‌خوام بهت یه پیشنهاد خیلی راحت و تضمینی برای افزای‍ش اراده و قوی روح و ضعیف شدن هوای نفس و دور شدن شیط‍ون بهت بدم و اون دائم الوضو🚰بودنه☺️ تازه دائم الوضو بودن خیلی آرامش😇و حس خوبی هم داره... یه مدت تجربش کنی دیگه نمیتونی بی وضو باشی و معتاد اون حس خوب🍀 میشی😉 واقعا اینایی که دائم وضو ندارن نمیدونن دارن چه منبع نشاط🌈 و آرامشی🤍 رو از دست میدن؛ چه سود بزرگی... دوست ندارم تو جزوِ اینا باشی🥺 دوست ندارم محروم باشی :) . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : نمیدونستم چطور باید آرومش کنم ، وقتی مقصر این حالش خودم بودم ، فقط تونستم بگم - خودم نوکرتم اینطوری نمیمونه عزیز دلم ، اونقدر خوب زندگی می‌کنیم تا بالاخره ی روزی بفهمه در مورد من اشتباه کرده - فکر نمیکنم حالا حالاها امیدی باشه ، خیلی ناراحته از سفرت تعریف میکنی برام ؟ فهمیدم که دیگه نمیخواد دراین مورد حرفی بزنیم برای همین از پروژه مون گفتم - فکر میکنم این یکی دو سالی طول بکشه ، ی روش نوین جراحی هست که اگه جواب بده خیلی از حجم جراحی های قلب باز کم میشه - چه خوب - آره عالی میشه ، تیم بیمارستان بُن ۵ دفعه انجامش دادند که دو بارش موفقیت آمیز بوده - ینی اون سه بار دیگه که ناموفق بوده مردن ؟ - نه مجبور به عمل قلب باز شدند - آهان ترسیدم - ترس برای چی عزیزم ؟ علوم تجربی آزمون و خطاست ترس نداره که بعدشم ما از مریض رضایت میگیریم که اگر خواست به این شیوه جراحی بشه ، مخصوصا برای افراد پیرو و بیماری های خاص خیلی خوبه که نمیتونند ریسک عمل بازو داشته باشند - خدا کنه موفق بشید - امیدوارم ، تو چه خبر ؟ - هیچی ... همه ی اتفاقات این چند روزو برات تعريف کردم دست بردم پشت سرشو موهاشو باز کردم و ریختم دورش - چکار میکنی ؟ - معلوم نیست ؟ مریم سه چهار تا گل سر توپ برات خریدم که دیگه تو خونه مدام غر نزنی گرمم شد کلافه شدم - همه موهامو جمع میکنه ینی ؟ - نه ، کنار موهاتو جمع می‌کنه ولی واقعا بیسته - پس به درد نمیخوره - عه چرا ... ضد حال زدن درست نیستا خانومی ، با کلی ذوق خریدمشون - کار تو ضد حال نیست که مدام تو خونه راه میریو موهامو باز میکنی ؟ - آخ مریم ... نمیدونی چقدر دلبر میشی با موهای باز خندید و چقدر متین و خواستنی ! - چکار کنم از دستت آقای دکتر ؟ - من پسر قانعی هستم فقط اگه موهاتو برام همیشه باز بزاری و برای آقاتون حسابی خوشگل کنی دیگه هیچی نمیخوام - عِهههه... ی وقت سردیتون نشه - نه به جان شما ، دراون صورت گرممونم میشه دلبرانه لبخندی زدو با طنازیِ خاصش موهای ریخته شده ی تو صورتشو زد پشت گوشش و به دستاش خیره شد عزیزم هنوزم با این حرفام خجالت می‌کشید و سعی می‌کرد به روم نیاره اما من دلم میخواست به هر نحوی که شده ذهنشو منحرف کنم تا کمتر غصه بخوره روی موهاشو بوسیدمو گفتم : پاشو مریم بانو ... پاشو ، یک ربع مونده تا اذان ، ی نماز شب با هم بخونیم بلند شد و با هم وضو گرفتمیمو کمی عقب تر ازمن ایستاد و به فُرادی نماز شب خوندیم و بالاخره بعد از نماز صبح و عرض ارادت به اهل بیت علیهم‌السلام ، خوابیدیم *** با صدای در از خواب بیدار شدم و چشمامو به زور باز کردم با صدای گرفته ای گفتم : بله - بچه ها : ماییم نمیخواید بیدار شید - زینب : بابایی دلمون برات تنگ شده به ساعت نگاه کردم ۱۱ بود !!! برید پایین بچه ها الان میاییم پایین 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. دلم میخواست به هر نحوی شده ذهنشو منحرف کنم تا کمتر غصه بخوره 😍😍 آقا امیرحسین اگر ی نفر بتونه ذهن مریمو منحرف کنه ، اون فقطِ فقط خودت هستی و تمام 👌😉 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. داره برا خانمش گل می بره😁😅🐜🌷 امام صادق علیه السلام فرمودند: «کسی که از بازار، هدیه‌ای برای همسر خود تهیه کند، مانند کسی است که نیاز نیازمندان را تأمین می‌کند.» . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
استـٰادرائفی‌پوریہ‌حرف‌قشنگی‌زدمی‌گفت : توروزقیـٰامت‌ازت‌نمیپرسن‌سینوس‌زاویہ⁹⁰درجہ چندمیشہ؛ولی‌قطعاًمیپرسن‌واسہ‌ظهورچیکـٰار کردی؟؟ بـٰاشہ‌قبول...! تولیدکننده‌نیستی،توزیع‌کننده‌که‌میتونی‌باشی. همین‌الان‌ازخودمون‌بپرسیم برای‌ظهورمَهدی‌فـٰاطمہ‌چہ‌کردیم.؟
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : نگاهش کردم که آروم روی بازوم خوابیده بود موهاشو از روی صورتش کنار زدم - مریم ... مریم بانو ... پاشو بریم پایین بچه ها بیدار شدند با سر انگشتام گونشو نوازش کردم - پاشو خانوم خانوما روشو کرد به اون سمتو پتو رو کشید رو سرش و تموم دستم که زیر سرش بود سوزن سوزن شد صورتم جمع شدو لبخندی گوشه ی لبم نشست یاد چند ماه پیش افتادم که بهم گفته بود - شرمندم که اذیتت میکنم ولی واقعا متوجه نمیشم تو خواب کی سرمو میزارم رو دستت ازین به بعد هر وقت تو خواب خواستم سرمو بزارم رو بازوت جاخالی بده بلند زدم زیر خنده - الان مسخرم کردی ؟؟!! اصلا تقصیر خودته که ی دستتو همیشه اینطوری میزاری ، منم خوابم متوجه نمیشم همونطور که دستمو باز و بسته میکردم که خواب رفتگیش درست شه گفتم : نه چه مسخره ای اخه خانومِ من وقتی خودم خوابم چطور جا خالی بدم ؟ در ضمن اینطوری که دستمو دراز میکنم ینی از خدامه که اینجا بخوابی عزیزِ دلِ من - اووووو چه رمانتیک ! خدا کنه چند ماه دیگه هم نظرت همین باشه و ی دفعه به سرت نزنه جاتو بندازی پایین تخت و حالا چند ماه دیگه بود و برام شده بود ی عادتِ دوست داشتنی که اگر نبود مشکل خوابم می‌برد مثل این چند روز گذشته که ایران نبودم - اینطور که تو پتو رو کشیدی روسرت ینی حالا حالاها خیال بیدار شدن نداری ، من میرم پایین پیش بچه ها دستمو آروم از زیر سرش کشیدم ، دست و صورتمو شستمو رفتم پایین چند ضربه ای به در زدمو دو سه بار یا الله گفتم تا متوجه شدنو بالاخره علی درو باز کرد - به به ... آقا امیرحسین ، ظهرتون بخیر جناب - زینب : آخ جون بابا اومد و به ثانیه نکشید که همون جلوی در سه تاشون پریدن تو بغلم نشستمو ی دل سیر بغلشون کردمو بوسیدمشون زینبو بغل کردمو رفتیم تو پذیرایی که که آقا محمدو عمه خانوم و هما خانوم هم بودند بعد از سلامو احوالپرسی نشستم - امیر محمد : داداش ساکتو بیاریم باز کنی ؟ - حاج آقا : بزارید ی صبحانه بخوره بعد بابا جان - امیرعلی : آخه خودش گفت برامون جیپ جنگی گرفته مگه نه ؟ - زینب : منم جیپ جنگی خواسته بودما این دفعه عروسک نگرفتی که نه دخترم برای هر سه تون جیپ گرفتم - امیرعلی: تو کدوم ساکه بابا ؟ - ساک بزرگه ولی الان نه رفتیم خونه باز میکنم - امیرمحمد : داداش اگه سختته ما خودمون بازش میکنیم ، بلدیما همگی با این حرفش خندیدیم - علی : امیرحسین تا ساکو باز نکنی اینا آروم نمیگیرن ، ماشیناشونو بده بزار دست از سرت بردارند 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استدلال قوی و عالی دکتر غلامی، در برخورد و توضیح دادن حد پوشش با شخص بی‌حجاب... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401