eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
771 عکس
1.2هزار ویدیو
4 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بچه‌ها رو سوار کردم و برگشتم دنبال مریم ، گوشیمو برداشتم و باهاش تماس گرفتم - مریم جان اگه آماده ای بیا بیرون داریم می‌رسیم - باشه الان میام همین که ایستادم در باز شد و اومد و نشست تو ماشین - سلام سلام - سلام بر بانوی پر انرژی - بچه ها : سلام خاله جون - سلام ، وروجکای من چطورن ؟ - امیرمحمد : خوبیم - دیگه داشتم ازتون ناامید می‌شدما ، هی منو میزارید و میرین اینور اونور - زینب : آخه خیلی خسته شده بودیم ، خاله شکوه هم حوصله سربره خندید و گفت : چرا مگه چیکار می‌کنه که حوصله سربره ؟ - زینب : هیچی ، هیچ کاری نمیزاره بکنیم هر کاری می‌خوایم انجام بدیم ، همش میگه نه ، این خطرناکه ، خونه کثیف میشه ، مواظب نیستید این کارا خوب نیست ، زشته ، بده - خب می‌خواد مواظبتون باشه - زینب : مگه ما اومده بودیم خونتون شما مواظب ما نبودی اون همه هم کیف داشت - حالا ان شاءالله برای همیشه که اومدم خونتون درست میشه ، ی کاری می‌کنم که دیگه حوصلتون سر نره - زینب : آخ جون مثلاً چه کار کنیم - خیلی کارا میشه کرد ، سوپرایزه - زینب : پس زودتر عروسی کنید دیگه از خاله شکوه خسته شدیم - حالا بعداً از من خسته نشید - زینب : نه شما مهربونید هر وقت اومدیم خونتون خیلی خوش گذشته بهمون - خدا رو شکر ، آقا امیر محمد شما ساکتی چرا ؟ - دلم برای امیرعلی تنگ شده پس کوش ؟ - همراه بابابزرگ رفتن خونه دایی علی اونجا می‌بینیدش - زینب : نی‌نیشون خوشگله ؟ - به نظر من آره ، ولی شاید به نظر شما نباشه - بغل منم میدن ؟ - ‌نمیدونم از مامانش اجازه می‌گیرم ببینم اجازه میده یا نه - سریع اومدی بیرون ، پشت در منتظر بودی ؟ - آره ، نمی‌دونی چه دوش تاریخیی گرفتم از ترس اینکه یه وقت منتظر نمونی - خودتو دیگه نگران این چیزا نکن ، ده دقیقه یک ربع دیرتر یا زودتر منو اذیت نمی‌کنه لبخند شیطونی زد و گفت : چه قده شوما آقایی ، برادر... خندم گرفت - آقا رو که هستم ولی برادر ، نه - آهان ، یادم نبود همسر گرامی عجیب کلمات سادش و شیطنت‌های بی‌آلایشش دلمو به این زندگی گرم میکرد - ببخشید از اینکه بهتون برخورد - دیگه تکرار نشه لطفاً - عههههههه.... تکرار نشه ؟!!! بچه‌ها .....میگم ، نظرتون چیه بعد از عروسیمون هر وقت داداشتون از مطب تشریف فرما شدن اول از همه یه فس بریزیم سرشو ی مشت و مال اساسی بهش بدیم - امیرمحمد : آره خاله خیلی کیف میده - چی خیال کردید ، اتفاقاً لحظه شماری می‌کنم برای اون روزا ، فقط خدا کنه کم نیاری بلبل خانوم ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم - وقتی خورد و خمیرت کردیم اونوقت معلوم میشه کی بلبله بعدشم ، دیگه جلوی بچه ها اینجوری صدام نکن ، میترسم دوباره پیش یکی تکرار کنند زدم رو نوک بینیش و گفتم : چشم بلبل خانوم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. چه قده شوما آقایی برادررررر!!!!!🤭 به به .....مریم بانو داری راه میفتی کم کم بچه های کانال دیروز خیلی اعتراض داشتن که چرا بعد از عقد با مانتو نشستی جلوی همسر ، اون خجالتتم بزاری کنار دیگه عالیییی میشه خواهرررررر😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
حاج‌قاسم‌ میگفت : حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ‌ روزۍ برگرده‌ و توبہ ڪنہ... حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ، قضاوت‌ فقط‌ ڪار‌ خداست ! حواسمون‌ باشہ:› ♥️🍃
□💫 •••♥🌿••• آنقدر پیش خدا دست تو باز است حسینﷺ لب اگر باز کنم،هر چه بخواهم دادی!♡ ¤ ¤ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : وقتی وارد خونه شدیم همه بودن خانواده ی عمو احمدو عمو محمد و عمه و وحید و بابابزرگ ؛ حسابی شلوغ بود با همه سلام و احوالپرسی کردیمو نشستیم ، وحید اومد کنار زینبو امیرمحمد نشست - بی‌معرفتا دلتون برای دایی وحید تنگ نشده بود ؟ - زینب : چرا خیلی هم تنگ شده بود بازم بریم شهربازی ؟ - امیرحسین : عهههه زینب جان ؟! - وحید : بچه‌ها اگه اینجا بشینیم این داداشتون می‌خواد همش تو صحبت‌های ما دخالت کنه ، بیاید بریم اون طرف پیش دختر من بشینیمو حرف بزنیم - زینب : دخترت کدومه دایی وحید ؟ - اونی که مانتوی آبی تنشه - زینب : باشه بریم پیشش - وحید : آقا امیر محمد شما نمیای ؟ - نه ممنون - بیا بریم دایی جون ، یک ساعته دختر من منتظره تا شما رو ببینه - امیر علی : بیا بریم ، اونقدره مهربونه و دست امیرمحمدو گرفتند و به زور بردنش - امیرحسین : مریم این خان داداشت فقط با من مشکل داره !!! - نه چه مشکلی - هیچی فقط ی جور رفتار میکنه که اصلا نمیشه بهش نزدیک شد - وحید خیلی مهربونه ، الان هنوز یکم جبهه میگیره ولی کم کم درست میشه - خدا کنه ، میگم برو تو اتاق ببین چرا این بچه اینقدر گریه میکنه - عه ، صدای بچه ی علیه ؟ - آره - الان میام رفتم تو اتاق و دیدم مامانِ هما و زن عموها و عمه هم هستند و هر کاری می‌کنند بچه ساکت نمیشه ، دیگه داشت از زور گریه غش میکرد هما گریش گرفته بود و حسابی دست پاچه شده بود منم که هاج و واج وایستاده بودمو نگاه میکردم چون اصلا نمیدونستم چکار کنم . نمیدونم چقدر گذشت که علی اومد تو اتاقو بچه رو گرفت و برد و منم دنبالش رفتم بیرون که دیدم بچه رو برد اتاق خودش و امیرحسین هم پشتش وارد اتاق شد منم بی اختیار وارد اتاق شدم و در کمال ناوری دیدم امیرحسین خیلی خونسرد لباسشو داره در میاره و انگار نه انگار که بچه داره جیغ میزنه - علی روغن زیتونو بده من و علی هم داد و انگشتشو چرب کردو دو انگشتی طوری که ناف بچه که هنوز نیفتاده بود اذیت نشه شروع کرد به ماساژ و بد تر شد که بهتر نشد - علی : امیرحسین ولش کن ببریمش بیمارستان - چیزی نیست ، الان خوب میشه ، ی کمی حوصله میخواد و بچه رو بلند کردو رو یک دستش به حالت دمر خوابوند و مدام کمرشو ماساژ داد تا یواش یواش آروم شد - امیرحسین: علی بچت حسابی سفید برفی شده ها علی هم مثل من مات زده نگاه میکرد - امیرحسین: این جور وقتا فقط باید خونسرد باشی پسر - علی : چش بود ؟ - هیچی فکر میکنم هم شکمش کار نکرده بود که الان کار کرد ، هم زیاد دست به دست شده ، بدن درد گرفته تازه ۸ روزشه نزار مدام ازین بغل به اون بغل بشه - باشه همونطور که کمرشو ماساژ میداد گفت : عمو جون دیگه این باباتو نترسونیا کپ کرده اینطوری دیدتت ، ی مهلتی به مامان بابا بده تا یاد بگیرند در باز شدو هما و مادرش و زن عموها اومدن تو 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - هما : دستتون درد نکنه آقا امیرحسین ، لطف کردید واقعا ،چش بود ؟ امیرحسین : چیزی نبود فقط همینطور دمر ی مدت بزارید رو دستتون باشه و خیلی ملایم کمرشو ماساژ بدید ، جاشم بی زحمت عوض کنید - هما : چشم - مادر هما : پسرم خدا خیرت بده ، چقدر خوب آرومش کردی - خواهش میکنم حاج خانوم انجام وظیفه بود و موقع رفتن دستمو گرفت تا منم باهاش برم درو که بست گفت : - مریم جان ، تا من دستامو میشورم ی چایی برام میاری ؟ - آره ، حتما - لیوانی باشه بی زحمت - چشم - ممنون خانوم خانوما براش چایی ریختمو بردم که دیدم داره با عمو محمدو بابابزرگ صحبت میکنه - زینب که نوزاد بود خیلی اینطوری میشد ، اینکارو که انجام می‌دادم آروم میگرفت - بابا بزرگ : خدا خیرت بده پسرم ، داشتم کم کم به این نتیجه می‌رسیدم که نباید اینقدر زود مهمونی می دادند - دیگه ازین به بعد براشون زیاد پیش میاد اینجور چیزا ، عادت می‌کنند برای خودش ی پا مادر با تجربه بود !!! چایی رو که براش گذاشتم ، دیدم اونور سالن زینب داره حرف میزنه و بقیه هم می‌خندن ، کنجکاو شدم ببینم چی میگه و رفتم به سمتشون - وحید : خب خاله مریم چی گفت ؟ - هیچی قرار گذاشت که همیشه داداش از سر کار اومد بریزیم سرشو حسابی بزنیمش و جمع رفت رو هوا - نههههههه ، اینجا هم ؟؟؟!!! - وحید : اگه نیرو کمکی خواستید منم میتونم بیاما - سمیرا (دختر وحید) : بابا شما هم معطلی این آقا امیرحسین بیچاره رو مدام اذیت کنید - اذیت چیه ، شوخیه دیگه ولی از شوخیهای مورد علاقه ی منه - زینبم : شما هم بیا دایی وحید داداشم گفته ، لحظه شماری میکنم برای اون موقع ، بلبل خانوممممم😳 با چشمای از حدقه دراومده و دهن باز به امیرحسین نگاه کردم که اصلا حواسش به اینور نبود سامان : عه.... داداشت به تو میگه بلبل خانوم ؟؟؟ - نهههههه ، به خ... - خوش میگذره ؟ - سمیرا : خیلیییییی ، عمه خیلی وقت بود اینقدر نخندیده بودم - کارتون اصلا درست نیستااااا زینب جان برو پیش داداش شما رو کار داره - وحید : چکار دارید بچه رو ، بشین دایی جون ؛ تازه داریم قرار میزاریم منم بهتون کمک کنم روشو کم کنیم - وحییییییید !!! این چه حرفیه که میزنی زینب جان برو پیش امیرمحمد اینا - منو بازی نمیدن ، میگن بلد نیستی بازی کنی دستمو گذاشتم روی پیشونیم ، خدایااااا چکار کنم از دست اینا ، این وحید نه از امیرحسین حساب می‌برد که کوتاه بیاد نه از من - وحید : بیا بشین مریم حرص نخور حالا بعد از عمری داره بهمون خوش میگذره ، اینم بهمون نمیبینی دست زینبو گرفتمو بردم به سمت آشپزخونه که با اعتراض جمع مواجه شدم ، اما محل ندادم همینم مونده بود جلوی خانواده ی خودم آبرومون بره که رفت ، خدا میدونه دیگه چیا گفته بود ، چون اونقدر بحثشون گرم شده بود که فکر کنم اصلا متوجه ی گریه ی بچه نشده بودن ، ما هم که سرمون گرم بود و اصلا حواسمون نبود دیگه ازین فاجعه تر ؟؟؟؟؟ 🤦‍♀🤦‍♀ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. وحید بد جنس همش ی دونه داماد دارید باهاش خوب باش دیگه پسر به این گلیییییی 🙈😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
رازآرامش ، رهاڪردن.ذهن ازنگرانیهاست توڪ.ـل ... بزرگترین راه آرامش یافتن است چراغمگین نشسته اے؟ یادت.نره ، قدرتے بالاتر ازتوهست ڪه حـ.ـواسش به همه چیزهست بـه.اوبسپــاروآرام.بـاش.‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌♥️
بعضے وقتا دلت میگیࢪه؟ 💔 دوست دارے با یڪے درد و دل ڪنے ولے میترسے ڪہ بره حرفات رو بہ ڪسے بگہ؟! ☹️ یک شخصے بهت معرفے میڪنم ڪه هر چقد باھاش حࢪف بزنے درد و دل ڪنے به ڪسے نمیگہ😌🌱 تازه مشڪلت رو هم حل میڪنہ↻💌 مهدےفاطمہ‌🙃♥️ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج⛅️ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - تا آخر مهمونی دیگه نزاشتم ازم دور بشه ، حوصلش سر رفته بودو چند بار خواست بچه رو بیاریم تا بزاره رو پاش ، اما نیاوردیم ، فقط بردمش تا بچه رو ببینه بالاخره مهمونی تموم شد و از همه خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه طبق معمول بابابزرگ نیومد باهامون و گفت با عمو محمد بر میگرده واقعا درک نمیکردم چرا اینقدر ملاحظه میکنه ، ما که این مسیرو میرفتیم !!! - امیرحسین : بچه ها آبمیوه می‌خورید ؟ - بچه ها : بللللههههه - شما چی مریم بانووو ؟ - نخیر - چرا ؟! - هنوز یک ساعت نشده که شام خوردیم - سخت نگیر ، ی لیوان کوچولو میگیرم براشون - امیرمحمد: بستنی بگیر ، ما بستنی میخوریم و امیرعلیو زینبم تایید کردند نزدیک آبمیوه فروشی پارک کردو گفت : شما چی میخوری مریم بانو ؟ - شیکِ.... - شاتوت ؟؟؟ - بله - میدونستم ، ولی فکر کردم شاید ایندفعه ی چیز دیگه بگی - نه هنوز ازش خسته نشدم ، فقط لیوانش کوچیک باشه لطفا - چشم چند دقیقه بعد با آبمیوه و بستنی ها برگشت ، برای خودش نسکافه گرفته بود بستنی ها رو که دادم به بچه ها خودمونم شروع کردیم به خوردن - زینب : داداش اصلاً نزاشتن نی نی شونو بغل کنم ، نذاشتن رو پام بخوابونمش ، نمیشه شما هم برید بیمارستان یه نی‌نی ، خوشگل‌تر از مال دایی علی اینا بخرید ، آخه من نی نی می‌خوام به زور شیکی که تازه خورده بودمو قورت دادم و رومو کردم سمت پنجره که انگار هیچی نشنیدم - زینب : داداش ؟؟؟ - جانم عزیزم ؟ - نمی‌خری ؟ - میخریم ، قول میدم انشالله خدا بخواد پولامونو جمع کنیم و تا سال دیگه یه نی‌نی بخریم ابروهام پرید بالا و نفسم حبس شد - امیر محمد : خب الان بخرید - الان پولمون نمی‌رسه تا سال دیگه باید پولامونو جمع کنیم - امیرعلی : مگه خیلی گرونه ؟ - امیرحسین : خیییییلی ، مگه نه مریم بانو هیچی نتونستم بگم و فقط به بیرون نگاه کردم - زینب : باشه منم پولای قلکمو جمع می‌کنم که زودتر نی نی بخری - امیر محمد : منم جمع می‌کنم - امیرعلی : منم همینطور بلند خندید و گفت : چه عالیییییی نی نی چقدر طرفدار داره و دیگه تا آخر اینکه برسیم نتونستم حرفی بزنم وقتی دم خونه نگه داشت ، ی خداحافظی سر سری کردم و سریع پیاده شدم و امیرعلی هم دنبالم پیاده شدم رفتیم بالا و جا انداختمو کنارم خوابید ولی مگه من خوابم می‌برد با حرفای امروزش کاملا مشخص بود که خیلی بچه دوست داره ، اما من چی ؟؟؟ من واقعا نمیخواستم اینقدر زود بچه دار شم ۱۸ ماه فقط دوره ی کارآموزیم بود و بعدم آزمون اختبار ( آزمون دوم و نهایی برای گرفتن پروانه ی وکالت ) من داشتم وارد دنیای متاهلی میشدم که سه تا بچه هم متن اصلیه این زندگی بودند ، همزمان کار و درسو ی آزمون دیگه و باید بهش خانه داریو مهمونداری هم اضافه میشد !!! واقعا جایی برای بچه نبود نه واقعا نمیتونستم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. یواش یواش مریم بانو داره با چالش های زندگیش روبرو میشه وحید الکی این همه حرص نمی‌خورد 😐😐 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294