سلام بر ابراهیم
قاسم ابن الحسن های انقلاب خمینی آیا شهید مرحمت بالازاده را می شناسید؟ تولد: ۱۷ خرداد ۱۳۴۹ روستای
چگونه یک نوجوان ۱۳ساله مجوز ورود به جبهه را گرفت؟👇🏻
در یکی از روزهای سال ۱۳۶۲ ، زمانی که حضرت آیت الله خامنه ای ، رئیس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ،واقع در خیابان پاستور خارج می شدند، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از همان نزدیکی شنیده می شد.
صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیزهایی می گفتند، صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : " آقای رئیس جمهور ! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم."
حضرت آقا از پاسداری که نزدیکش بود پرسیدند: " چی شده؟ کیه این بنده خدا؟ "
پاسدار گفت: " نمی دانم حاج آقا، موندم چه طور تا این جا تونسته بیاد جلو"
پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید آقا خودشان به سمت سر و صدا به راه افتاده اند، سریع جلوی ایشان رفت و گفت : " حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره"
بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک حضرت آقا مستقر کرده و خودش به طرف شلوغی می رود.
کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگردد و می گوید: " حاج آقا! یه بچه است ، میگه از اردبیل کوبیده اومده این جا با شما کار واجب داره، بچه ها میگن با عز و التماس خودش رو رسونده تا این جا ، گفته فقط می خوام قیافه ی آقای خامنه ای رو ببینم، حالا می گه می خوام باهاش حرف بزنم."
حضرت آقا می فرمایند: " بزار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست."
لحظاتی بعد پسرکی ۱۲_۱۳ساله از میان حلقه ی محافظان بیرون آمده و همراه با سر تیم محافظان ، خودش را به حضرت آقا می رساند. صورت سرخ و سرمازده اش خیس اشک بود، در میانه راه حضرت آقا دست چپش را دراز کرده و با صدای بلند می فرمایند: " سلام بابا جان خوش آمدی"
نوجوان با صدایی که از بغض و هیجان می لرزیده به لهجه غلیظ آذری می گوید: " سلام آقا جان! حالتان خوب است؟"
حضرت آقا دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفته و می فرمایند:" سلام پسرم!حالت چطوره؟"
پسر به جای جواب سر تکان می دهد.
حضرت آقا از مکث طولانی پسرک می فهمند زبانش قفل شده، سر تیم محافظان می گوید:" اینم آقای خامنه ای !بگو دیگه حرفت را"
ناگهان حضرت آقا با زبان آذری سلیس می فرمایند:"شما اسمت چیه پسرم؟"
پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی می گوید:" آقا جان من #مرحمت هستم . از اردبیل تنها اومدم تهران که شما رو ببینم."
حضرت آقا دست مرحمت را رها کرده و دست روی شانه او گذاشته و می فرمایند:" افتخار دادی پسرم. صفا آوردی. چرا این قدر زحمت کشیدی؟بچه ی کجایی اردبیل هستی؟"
مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود می گوید:" انگوت کندی آقا جان!"
حضرت آقا می پرسند:" از چای گرمی؟"
مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود می گوید:" بله آقا جان! من پسر حضرتقلی هستم."
حضرت آقا می فرمایند:" خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه."
مرحمت بالازاده می گوید:" آقا جان!من از اردبیل آمدم تا این جا یک خواهشی از شما بکنم."
حضرت آقا عبایش را که از شانه راستش سر خورده بود درست کرده و می فرمایند:" بگو پسرم چه خواهشی؟"
شهید بالازاده می گوید: آقا ! خواهش می کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید دیگر روضه #حضرت_قاسم_(ع) را نخوانند!
حضرت آقا می فرمایند:"چرا پسرم؟"
شهید بالازاده به یکباره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده می گوید:" آقا جان!حضرت قاسم (ع) ۱۳ ساله بود که امام حسين علیه السلام به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم #۱۳_ساله ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی دهد به جبهه برود و هر چه التماسش می کنم، می گوید: ۱۳ساله ها رو نمی فرستیم، اگر رفتن ۱۳ساله ها به جنگ بد است،پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می خوانند؟"😭😭
و شانه های شهید بالازاده آشکارا می لرزد.
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و می فرمایند:" پسرم ! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است." شهید بالازاده هیچ چیز نمی گوید، فقط گریه می کند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسد.
حضرت آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می گیرند و رو به سر تیم محافظانش کرده و می فرمایند:" آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی(امام جمعه وقت تبریز ) تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ماست، هر کاری دارد راه بیندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش، بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل، نتیجه را هم به من بگویید."
حضرت آقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می فرمایند:" ما را دعا کن، پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان."
#امنیت_اتفاقی_نیست
💞کپی مطالب فقط با لینک کانال جایز است. همراه ما باشید👇🏻
https://eitaa.com/salambarebraHem
🕊مرحمت بالازاده
بچه های تیپ عاشورا چهره مهربان و جدی شهید بالازاده را از یاد نمی برند.بیشتر اوقات در کنار فرمانده ی شهیدش" مهدی باکری" دیده می شد .
سرانجام در روز ۲۱اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون در عملیات بدر با فاصله کمی از شهادت مرادش، شهید باکری ، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره حضرت قاسم علیه السلام شد.
🌷 #شهید_مرحمت_بالازاده🌷
🌹یاد شهدا با صلوات
https://eitaa.com/salambarebraHem
چه شیرانی دردامان زنان انقلابی پرورش یافتند.
حق دارند دشمنان که می خواهند تقدس زن و مادر بودن را با شبکه های پوچ ماهواره ای و آموزش های ضد دین،به لجن بکشند.تا از به و جود آمدن شیر مردانی چون #مرحمت_بالازاده و... جلوگیری کنند.
راستی چه قدر جای زندگی این شهید در کتاب های درسی نوجوانان ما خالی است....
#امنیت_اتفاقی_نیست
💞کپی مطالب فقط با لینک کانال جایز است.
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #فیلم | خونی شده زلف سیاه قاسم
▪️غوغایی دیگر از حاج محمود کریمی
💔پیشنهاد دانلود
💌همراه ما باشید👇
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم ۱۵ یه گوشه از آداب نماز استاد پناهیان: در نماز زمانی که ایستاده ا
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم ۱۶
استاد پناهیان:
خداوند بی دلیل کاری رو عمود خیمه ی دین قرار نمیده.😊
معلومه که در این نماز اسراری هست 💫
منتها تا میگن "نماز خوب" ذهن تون تو نمازهای اولیای خدا نره.😐
"ما هیچ کارمون شبیه اولیای خدا نیست
که حالا نمازمون مثل نماز امیرالمومنین علی علیه السلام بشه "😐
امیر المومنین علی علیه السلام هنگام وضو گرفتن رنگ چهره اش تغییر می کرد از شدت خوف خدا.🌟
خب اینجور تبلیغ کردن در مورد نماز،
به کلی ما رو نا امید میکنه خب ما که هیچ وقت اینجور نخواهیم شد.😔
یادم هست در جبهه های جنگ نقل شده بود که شهید آیت الله دستغیب می فرمود:
"من حاضرم هفتاد سال عبادتم رو بدم تا بجاش دو رکعت نماز پای خاکریز بچه های رزمنده رو بهم بدن که من با خیال راحت از این دنیا برم"✨
بچه های رزمنده ای که عبادتشون خیلی ارزشمند بود برای خدا
ما اونجا بودیم یکبار که با هم گفتگو می کردیم
می گفتیم: راستی بچه ها تا حالا سر سجاده ی عبادت رنگتون پریده از خوف خدا؟؟؟❓❗❓
همون بچه های نازنین می گفتن:
نه!!!
بعدشم شهید می شدن.
خب اینکه انسان رنگش بپره از خشیت الهی کار ساده ای نیست.🙂
ما ها خیلی هنر کنیم از بس با خدا فاصله داریم گاهی فقط دلمون تنگ بشه برای خدا . همین!!!!😉
خشیت کار عارفان نسبت به حضرت حق هست.
نماز امیرالمومنین رو آدم در نظر می گیره دیگه از خودش نا امید میشه.
خب برای اینکه ما نماز خوب خوندن رو فرا بگیریم و آغاز کنیم
باید جلوی قدم خودمون رو نگاه کنیم ببینیم ما چه قدمی می تونیم برداریم.
ادامه داره
🔹قدم اول نماز رو مودبانه و با رعایت آدابش بخونیم
🔹🔹تا جایی که میشه صحیح و عربی بخونیم. سجاده پهن کنیم. اذان و اقامه بگیم. نگاهمون به اطراف نباشه. ظواهر رو کاملا رعایت کنیم😊.
فعلا حضور قلب توی نماز لازم نیست........!
#ادامه_دارد
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
1_26734195.mp3
1.44M
🎙 #صوت
شفاعت حضرت علی اصغر علیه السلام، باب الحوائج
🔹حجت الاسلام بندانی
https://eitaa.com/salambarebraHem
#داستان_کوتاه
🏴شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی نبود، ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین علیه السّلام برمی خورد، به حضرت سلام می داد.
💚آن شخص از دنیا رفت و به پرونده ی اعمالش را رسیدگی کردند و دیدند جهنّمی تمام عیار است.
لذا حکم صادر شد او را به جهنّم ببرند. ملائکه پرونده ی او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند.
🏴در بین راه آن شخص بیرق امام حسین علیه السّلام را دید. محکم ایستاد و به ملائکه ای که او را می بردند گفت من در دنیا هیچوقت بدون سلام کردن از این بیرقها رد نشدم و الآن هم باید بروم یک سلام بکنم، بعد با شما به جهنّم می آیم. ملائکه گفتند نمی شود، کار تو تمام است و باید به جهنّم بروی.
💚تا این گفتگو بین آنها در گرفت، حضرت اباعبدالله علیه السّلام که پای آن بیرق ایستاده بودند یک نگاه به آنها کردند و با همین نگاه، آن شخص و ملائکه ی همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده کردند.
🏴حضرت فرمودند گفتگوی شما بر سر چه بود؟ ملائکه پرونده ی اعمال آن شخص را تقدیم حضرت کردند. حضرت نگاهی به آن کردند و به آن شخص فرمودند: این چیه؟ (یعنی چیز خوبی نیست) و پرونده را به ملائکه پس دادند. ملائکه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند؛ امّا در بین راه متوجّه شدند که به سمت بهشت می روند. خیلی تعجّب کردند.
💚به پرونده ی آن شخص نگاه کردند، دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامه ی اعمال آن شخص نوشته اند: یا مُبَدِّلَ السَّیِئاتِ الحَسَناتِ: ای کسی که بدیها را به خوبی تبدیل می کنی. ملائکه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند.
✨عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی
📗 مصباح الهدی
تٱلیف استاد مهدی طیب
🌿🌹همراه ما باشید
https://eitaa.com/salambarebraHem
افتضاح جدیدلیست امید
توهین عضواصلاحطلب شورای شهرنیشابور به عزاداران حسینی و احمق خواندن آنان
رضامهرداد،سخنگوی شورای شهر نیشابور درنظری زیرپست اینستاگرامی فردی به نام امیرکه مداحی محمود کریمی رابه مناسبت محرم منتشرکرده بود،نوشت:" اگر حسین نبود.چطور اینگونه مردم را تحمیق میکردید؟"
چرا اصلاحطلبان اینقدر هتاک هستند که انواع توهین ها رو به عزاداران می کنند⁉️
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
افتضاح جدیدلیست امید توهین عضواصلاحطلب شورای شهرنیشابور به عزاداران حسینی و احمق خواندن آنان رضا
🔴التهاب در نیشابور در پی اهانت یک عضو شورای شهر به ساحت اباعبدالله(ع)
🔺هیئات مذهبی شهرستان نیشابور در پی اهانت رضا مهراد که پیش از این سمت سخنگویی این شورا را نیز برعهده داشته با تجمع در مقابل ساختمان شورا خواستار برکناری وی شدند.
🔺همچنین خبر می رسد امام جمعه نیز خواستار تعلیق وی از سمت های اجرایی تا زمان رسیدگی به جرم است.
🔺شورای شهر نیز در بیانیهای رسمی، عنوان سخنگویی شورای شهر برای این فرد را مربوط به دوره یک ساله اول دانسته و عنوان کرده در سال دوم شورا این فرد عهدهدار سمت سخنگویی نیست.
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد| روايت تكاندهنده رهبرانقلاب از شفا گرفتن فرزند مرحوم الهی قمشهای در نوزادی
👈 ناگهان رسیدم به حضرت علیاصغر و تشنگی علی اصغر(ع)؛ به ذهنم رسید بچه سه چهار روز است شیر نخورده...
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت ســی ویـکـم
روی یکی از نیمکت ها نشستیم از حرکات من تعجب می کرد.با فاصله کنارش نشستم.بعد از مدتی گفتم:
-بابت رفتار اون روزم عذر میخوام.
-اشکال نداره.مهم نیست.
لبخندی زدم و ادامه داد:
-شما...
-من چی؟
-از عقیده هاتون بگین.
-دلیلی نمیبینم عقیده هامو برای شما بگم.
یاد یلدا افتادم سرفه ای کردم و گفتم:
-إم إ...ببخشید...کمی عصبی شدم.
-خواهش میکنم اشکال نداره.
-بپرسین من میگم.
دستانش را روی زانوهایش در هم گره زد.و گفت:
-اون دختر چادری که یلدا میگفت کیه؟؟؟!!
یکی از ابروهایم را بالا انداختم لبخند تلخی زدم و با اشاره ی سر گفتم:
-چی؟؟؟
ادامه دادم:
-یلدا چی گفته؟
شانه هایش را بالا انداخت و گفت:
-آدم های چادری افراطی!
این حرفش عصبیم کرد از روی نیمکت بلند شدم و گفتم:
-احترام خودتونو حفظ کنید.
-باشه باشه!!
با حالت مسخره گفت:
-یه دختر چادری.
اخم هایم را در هم فرو بردم و گفتم:
-یاد بگیرین آدم هارو بنا به اعتقادو تیپشون قضاوت نکنید.دختر های چادری اصلا اونطوری که توی تفکرات مسخره ی شما میگذره نیستن.
به حالت مسخره نگاهم کرد.صدایم را بلند تر کردم و گفتم:
_اون دختر نمونه ی کامل یه انسانه...چیزی که خیلیامون نیستیم.چادری ها بد نیستن.نمیشه آدم هارو توی یه نگاه قضاوت کرد...
بعد هم راهمو کج کردم و گفتم:
-خداحافظ.
دنبالم دویید و گفت:
-حالا چرا عصبی میشی.وایسا برسونمت...
بدون هیچ حرفی ایستادم از بغلم رد شد و سمت ماشین رفت من هم دنبالش رفتم.
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💗خوشحالیم که همراه ما هستید.
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت ســی ودوم
سوار ماشین شدم...
فضای سڪوت تنفر انگیزی همه جا را فرا گرفته بود...
سویچ را کنار فرمان ماشین فرو برد و ماشین را روشن کرد.آرام دنده را عوض کرد...نفسش را با عصبانیت بیرون داد!
پای چپش را به آرامی روی کلاچ قرار داد و پای دیگرش را روی گاز گذاشت.زیر چشمی به حرکاتش نگاه می کردم.
یک دفعه سرم به سرعت عقب رفت و به صندلی خورد.
پیمان با سرعت خیلی بالایی شروع به حرکت کرده بود...
قلبم از شدت ترس به تپش افتاد...
دستم را به دستگیره ی ماشین گرفتم و داد زدم:
-چیکار می کنی دیوونه؟؟؟!!!
از ترس و استرس به دورو برم نگاه می کردم.اشک در چشمانم جمع شد و شروع کردم به جیغ زدن:
-آروم برو!!!!آروم برو!!!!
سرم داد زد:
-فکر کردی کی هستی که اینطوری با من حرف می زنی...
دستمو روی سرم گذاشته بودم و فریاد می زدم:
-الان منو به کشتن میدی!!!نگه دار...نگه دار...
دستش را به بازویم کوباند و من را هل داد!
به در ماشین کوبانده شدم و سرم محکم به شیشه خورد...
فقط جیغ می کشیدم و خودمو به در می کوبوندم...
-نگه دار!!!!میگم نگه دار!!!!
سعی کردم در را باز کنم اما قفل شده بود...
شیشه ی ماشین را پایین دادم و فریاد زدم:
-نگه دار میگم!!!!
-ساکت شو داد نزن!!!!
-نگه نداری از شیشه میپرم...
شیشه ی ماشین را بالا داد سعی داشتم مانع کارش شوم که انگشتان دست راستم لای شیشه گیر کرد...
با مشت به شیشه می کوبیدم ولی فایده ای نداشت.چشمم به چاقوی کنار فرمان افتاد.با دست دیگرم چاقو را برداشتم سمتش بردم و فریاد زدم:
-نگه دار وگرنه می زنم!!!!
با حالت مسخرگی گفت:
-اون اسباب بازی رو بزار زمین.
چشمانم را بستم و یک خراش عمیق روی دستش انداختم.فریاد کشید و یک دفعه زد روی ترمز...
به شیشه ی جلوی ماشین کوبانده شدم.داشتم از حال می رفتم اما هر طور شده خودم را جمع و جور کردم.ولی هر کاری کردم در ماشین باز نشد.گریه می کردم و خودم را به در می کوباندم.فایده نداشت...پیمان که از درد به خودش می پیچید از فرصت استفاده کردم. شیشه را پایین دادم و به کمک شیشه از ماشین بیرون رفتم.لنگ لنگ زنان شروع کردم به دویدن...
ولی چند قدمی نرفته بودم که به شدت زمین خوردم.
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💗خوشحالیم که همراه ما هستید.
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت ســی وســـوم
زمین خوردم...
یک خانوم و آقا که سوار موتور بودن با دیدن من موتورشان را کنار خیابون گذاشتند و پیاده شدند. خانم طرف من آمد و آقا طرف مان رفت که یک وقت به من صدمه نزند ...
دو طرف شانه هایم را گرفت و من را از روی زمین بلند کرد...
یاد روشنک افتادم بی حال شدم و اشک امانم را برید...در آغوش آن خانم پخش شدم.
من را صدا می کرد:
-خانم...خانم؟؟؟حالتون خوبه؟؟؟
به خودم آمدم...
زجه می زدم گریه می کردم. قلبم درون سینه ام سنگینی می کرد!
من چیکار کردم...
-خانم؟؟!!!
شانه هایم را تکان می دادو می گفت:
-حالتون خوبه؟؟؟
اولین روز که روشنک را دیدم برایم تداعی شد...
همان وقت که گفت:
"-خوبی؟؟
-خوبم ممنون..."
آرام آرام بلند شدم آن خانم من رو یاد روشنک می انداخت...
یک خانم چادری با یک مرد مذهبی از همان ریشو های باریشه...
دستانم را دو طرف بازوهایم گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن آن خانم پشت سرم آمد...
-خوبین؟؟؟؟
سمتش برگشتم بعضم را قورت دادم لبخند تلخی زدم و گفتم:
-خانم خوبم...ممنون!
بعد هم راهم را گرفتم و رفتم...
دور شدم خیلی دور آنقدر که در مردمک چشمم محو شده بودند...
گوشی های هنز فری ام را درون گوشم فرو بردم و موسیقی را روی حالت پخش زدم...
#یه_پنجره_بایه_قفس...
#یه_حنجره_بی_هم_نفس...
#سهم_من_از_بودن_تو...
#یه_خاطرست_همین_وبس...
-وای خدای من...هنوز هم از روشنڪ خبری نیست...از دستم ناراحته...اشتباه کردم...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💗خوشحالیم که همراه ما هستید.
https://eitaa.com/salambarebraHem
ماشین ۲۲ میلیونی شده ۴۰ تومن
ماست ۵ تومنی شده ۱۱ تومن
دستمال کاغذی هزار تومنی شده ۴ تومن
مرغ ۷ تومنی شده ۱۲ تومن
گوشت ۴۲ تومنی شده ۶۰ تومن
ولی نرخ تورم مرکز آمار نسبت به ماه قبل کاهش داشته، اگه این معجزه نیست، پس چیه؟
https://eitaa.com/salambarebraHem
1537198557704.mp3
1.47M
🎙 #صوت
بشنويد| مجموعه بعثت خون
▪️روز هفتم؛ فصل عطش
🏴 هر روز یک فصل در👇🏻
https://eitaa.com/salambarebraHem