✨در آغوش فرشته ها
🌼نمی دانم شنیده اید که برای بهتر شدن فضای خانوادگی و از بین رفتن دعواها و خشنونت ها و از این دست مشکلات، در خانه، حدیث کسا بخوانید یا نه. اگر شنیده اید که خوشابه حالتان. اگر هم نشنیده اید، خب حالا گفتم دیگر.
بله واقعیتی است. وقتی در خانه ای حدیث کسا خوانده شود، بواسطه این حدیث، فرشته ها در آن خانه حضور خواهند داشت. و خانه ای که خالی از شیاطین باشد و پر شود از فرشته ها، روی آرامش را خواهند دید.
🌸آخر حدیث کسا را بازخوانی کنیم :
ما ذُکرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الآَرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شَیعَتِنا وَمُحِبّینا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَیهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَّئِکةُ وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلی اَنْ یتَفَرَّقُوا
☘️ این خبر (حدیث کسا) در انجمن و محفلی از محافل مردم زمین که در آن گروهی از شیعیان و دوستان ما باشند؛ گفته نشود مگر اینکه 👈بر ایشان رحمت خداوند نازل شود و فرشتگان آن ها را در آغوش گیرند و برای آنها آمرزش خواهند تا آنگاه که از کنار هم پراکنده شوند...
🌺 صبح به صبح، با خواندن حدیث کسا با خانواده، درِ خانه تان را به روی فرشتگان باز کنید.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر
#مقایسه
#خانواده
#نکته
#تولیدی
#سیاه_مشق
💪ورزش ذهنی💪
سودوکو 10
هر شنبه، برای تقویت و وزرش دادن ذهنمان، سودوکو داریم.. هر روز حل کنید که چه بهتر.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#سودوکو
#ورزش_ذهن
#جدول
#قوی_شویم
👻شوخی های ترسناک!
🌹بنازم به این ملاطفتی که اسلام، در رابطه های بین مسلمین داره. حتما می پرسین چی شده؟
🔹جونم براتون بگه که وقتی می ریم خونه این و اون، گاهی کلیپ هایی می ذارن که توش دارن مردمو اذیت می کنن. به اسم دوربین مخفی. خنده تون گرفت شما هم؟ بله دیگه. همه دیدین. خلاصه که من همیشه از این دست کلیپا ناراحت می شم به جای اینکه خندم بگیره. باور کنین. نه بابا بچه مثبتم کجا بود. ولی چیه اخه ملت رو تا سر حد مرگ و سکته می ترسونن و بعد می گن دوربین مخفیه و ی صدای خنده هم می ذارن روی کلیپ. اصلا این روحیه رو خوشم نمی یاد. حالا چه تو کلیپ چه تو غیر کلیپ.
🔸نه دیگه. کیه که گوش کنه. اونا که کار خودشون می کنن. هر بار کلیپو پخش می کنن و بازم غش غش اگه نگم، قهقهه می خندن. منم ی گوشه ای به حال خودم و خودشون غصه ام می خورم. خب دیگه. تا بوده این بوده که اکثریت به اقلیت غالب بودن. ولی هیچوقت نشد از این حالتم کوتاه بیام. تا اینکه یک روایتی رو خوندم و آخ، جیگرم حال اومد.
🌺پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: مَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ فَلا يُرَوِّعَنَّ مُسلِما .
🍀هر كس به خدا و روز واپسين ايمان دارد ، هرگز نبايد مسلمانى را به وحشت بيندازد .
📚المعجم الكبير: ج 7 ص 99 ح 6487
💧یعنی بنازم به این اسلام و ملاطفتی که اسلام داره. یعنی جیگرم حال اومد خنک شدم. دیگه اینو دست بگیرم مثل اون علامت میتی کمان و بگم نوچ نوچ نوچ.
🔻به نظرتون، تاثیر داره که دست از این کاراشون بردارن؟ سخته . روحیه شون شده. به هر حال. قدم های اول همیشه سخته. شاید دست برداشتن.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#ترساندن
#روایت
#اخلاقی
#نکته
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺آگاهی و رصد کردن
🌸برای رها شدن از توقعات و خیالاتی که مانع از شاد بودن ما در زندگی می شود، باید نسبت به آن ها آگاه شد(1). اولین قدم همین است که بدانی چنین چیزی هست و آن را پیدا کنی. در موقعیت های مختلف، عواملی که باعث نارضایتی تان می شود را لیست کنید. توقع و تخیلی که پشت آن نارضایتی هست را در بیاورید. و مدام این نکته را به خود تلقین کنید که شما به راحتی می توانید از آن مسئله بگذرید. به آن نیاز ضروری ای ندارید. عظمت زندگی را بدون هیچگونه خیال پردازی ببینید و به دارایی هایتان نگاه کنید.
🍀یاداوری داشته ها و دیدن نعمت هایی که خداوند به شما داده است، نه تنها درصد شاد بودن و رضایت شما را از خودتان و زندگی تان بالا می برد، بلکه باعث افزایش محبت قلبی شما نسبت به پروردگاری می شود که این نعمت عظیم را به شما داده است.
1. الإمام علي عليه السلام :ما مِن حَرَكَةٍ إلاّ و أنتَ مُحتاجٌ فيها إلى مَعرِفَةٍ . تحف العقول : ص 171
امام على عليه السلام : هيچ فعّاليتى نيست ، مگر آن كه تو در آن ، نيازمندِ شناختى .
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر #مقایسه #توقعات #رضایت_از_زندگی #خانواده #نکته #تولیدی
💥از بین برنده
🌺از صبح تا شب مشغول کارهای مختلف بود. وقتی هم به خانه برمی گشت، کمک کردن به همسر و بازی با بچه ها را در اولویت کارهایش قرار داده بود. فکر کرد که این برنامه خوبی است و خدا راضی است. اما یک هفته ای بود رنگ زندگی اش تغییر کرده بود. صدای جیغ پسرش گوش هایش را می خراشید. هر کاری کرده بود اما آرام نشده بود. به بهانه های مختلف، گریه و جیغ های اعصاب خرد کن تحویلش می داد. داخل اتاق شد. عضلات صورتش بر هم افتاده و مانند یک گل پژمرده، در هم فرو رفته بود. دستش را بر موهای کم پشت سرش کشید و رو به همسرش گفت: نمی دونم چه گناهی مرتکب شدم که این بچه ها اینقدر اعصابم رو خرد می کنن. قبلا این طور نبودن. همسرش لبخند زد و زیر لب سوره والعصر خواند تا ظرفیت هر دویشان زیادتر شود و تحملشان بیشتر.
☘️دست نوازش بر پسرخوابیده در آغوش مادرش کشید. به اتاق کارش رفت و پشت لب تاب نشست. وارد صفحه ایمیلش شد. باز هم دوستش مصطفی به او ایمیلی زده بود و درخواستش را مجدد تکرار کرده بود. به پاسخ قبلی اش نگاه کرد. خواست باز هم بنویسد که وقت ندارم و کارت را بده یک نفر دیگر انجام دهد اما فکری به ذهنش رسید: نکند به خاطر کمک نکردن به این بنده خداست که یک هفته اس روزگارم سیاه شده. تصمیم گرفت صبح ها یک ربع زودتر از خواب بلند شود و کار این بنده خدا را هم راه بیاندازد. فکر کرد حالا نهایت ده روز کارش تمام می شود. ده روز یک ربع کمتر خوابیدن ضرری نمی زند. بعدش جبران می کنم. از این فکری که به ذهنش رسیده بود خوشحال شد. خدا را شکر کرد و در پاسخ به ایمیل نوشت:
در خدمتم دوست عزیزم. ان شاالله تا ده روز دیگه کار رو آماده تحویلت می دم. قربونت. سجاد
🌸صفحه فتوشاپ را باز کرد. پروژه ی دوستش را تعریف کرد و همان طور صفحه را باز گذاشت تا هر وقت توانست ولو به یک دستور، کار را جلو ببرد. مقاله ای که باید برای امشب تمامش می کرد را آورد. نتوانسته بود بنویسد. جیغ و فریادهای بچه اش مانع شده بود. گوش هایش تیز شد. دیگر صدای فریاد بچه نمی آمد. تعجب کرد. بلند شد که یواشکی ببیند چه کار می کند. آرام نشسته بود و سیب می خورد. خوشحال از آرام شدن او، سر میز برگشت و مقاله را شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم
🌺امام على عليه السلام : سَبَبُ زَوالِ اليَسارِ مَنعُ المُحتاجِ .
🍀رخت بربستن آسایش و گشايش ، به سبب پس راندن نيازمند است .
📚غرر الحكم : 5526 .
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستانک
#تولیدی
#وسوسه
💧داشته هایت را ببین
🌺 #زندگی بدون نداشته هایمان هم عالی است. اطرافیان ما بدون خیال پردازی هایی که نسبت بهشان داریم هم عالی هستند.
🍁از زندگی هایمان #ناراضی هستیم چون مدام خیال بافی می کنیم که #زندگی ، اگر اینگونه باشد عالی می شود. اطرافیانمان اگر ما را در مرکز شادی و توجه و آرامش قرار دهند عالی هستند و ما با دوست دارانمان احاطه شده باشیم، خوشبخت هستیم.
🍃باور کن، #زندگی بدون این ها هم عالی است. الحمدلله رب العالمین
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر #خانواده #نکته #ارتباط #تولیدی #مقایسه
💥بها نده
🌺به افکار منفی بها نده حتی اگر واقعیت داشته باشند. مادر شوهر چیزی می گوید، پدر شوهر، شوهرت، زنت، مادر زنت، بچه ات. هر کس چیزی گفت، کاری کرد، رد کن. نگذار خوراک ذهنی ات شود و مدام آن ها را نشخوار کند. رد کن. بها نده.
❄️هر چه رد کنی، آن را ساده تر کرده ای. مجدد اگر تکرار شد؛ باز هم رد کن. تکرارش باعث نشود که در ذهن تو چیزی تثبیت شود الا تمرین رها کردن و بها ندادن به کارهای منفی دیگران و افکار منفی که به سرت هجوم می آورد.
🍃جرایش را خودت خوب می دانی. آرام تر خواهی بود. زندگی ات، درخشان تر خواهد بود. همان چیزهایی که دنباش هستی.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر
#افکار_منفی
#ذهن
#نکته
#تولیدی
💥علت ناراحتی از دیگران
🔸آدم های اخمو را دیده اید که با صد من عسل هم نمی شود خوردشان؟ به این فکر کرده اید که چرا اینقدر این ها اخمو هستند و نسبت به اطرافیان و زندگی، غُر می زنند ؟ مدام از بلاهایی که فلانی و بهمانی سرش آورده است می گوید؟
🍀علت این است که آن دیگرانی که نام می برد، مطابق خیالات او رفتار نکرده اند. ما هم از دیگران ناراضی و ناراحت می شویم چون مطابق با خیالات و توقعات ما رفتار نمی کنند.
🌺دوست داریم همیشه با ما مهربان باشند. نگران ما و رسیدن به خواسته هایمان باشند. ما را بر خودشان ترجیح دهند. خونگرم و مودب باشند. ما را نادیده نگیرند. منظم باشند و سر وقت به قرارهایشان برسند. توجهشان به ما و نیازهایمان باشد و از این دست خیالات و توقعات
🔻در موقعیتی که از دست کسی ناراضی و ناراحت شده اید، تفکر کنید و بنویسید که چه توقعی از او داشته اید؟ روی این ها به مرور کار کرده و سعی کنید توقع ها را کم کرده و از بین ببرید.
🍃با کم کردن سطح توقع ها و چه بهتر، نداشتن توقعی از دیگران، از ارتباط برقرار کردن با دیگران راضی خواهیم شد. اگر محبتی کنند، شاد می شویم و اگر نکنند، غمگین نمی شویم. بیشتر دست دهنده خواهیم داشت تا دست گیرنده
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر #مقایسه #خانواده #نکته #توقع #رضایت #تولیدی
🔻اشتباه کردم اصلا حرف زدم!
- بابا، می شه با موبایلتون بازی کنم؟
+ نه عزیزم. نمی شه. موبایل برای بازی نیست. مگه نمی بینی. الان باهاش کار دارم.
- بابا!! بزار بازی کنم. حوصله ام سر رفته
+ نمی شه عزیزم. برو کار دیگه ای بکن. به درسات برس.
- درس امروزمو خوندم. ی صفحه ای که گفته بودینو نوشتم. می شه تو گوشی تون کتاب شرلوک هولمز بخونم؟
+ وا. یعنی چی؟ اصرار بیخود نکن. برو بشین ی نقاشی بکش.
- نقاشی هم که کشیدم .. بابا.
+ برو با داداشت بازی کن. برو بیرون با بچه ها فوتبال بازی کن
- فوتبال دوست ندارم. خوشم نمی یاد با بچه های تو کوچه بازی کنم. اونا بی ادبن. حرفهای بدی می زنن.
+ همین دیگه. خوشم نمی یاد. خوشم نمی یاد. بچه ها چشونه دیگه. عرضه داری برو باهاشون تعامل کن.
- نمی خوام تعامل کنم. اصلا خوشم نمی یاد از تعامل
+ همینه دیگه. مادرت درست تربیتت نکرده. همش خوشم نمی یاد را می اندازه. بچه فلانی رو نگاه. پنج سالشه ولی می ره با همه حرف می زنه. اما تو ی خرید ساده رو هم نمی کنی. چه خبره دوتا حرف بهت می زنن
- نخیرم. آقای مغازه دار معطل می کنه. نوبت منه ولی به بقیه جواب می ده تا همه می رن بعد مال منو حساب می کنه.
+ عرضه می خواد که نداری. صاف وایسا جلو بگو نوبت منه.
- صد بار گفتم. گوش نمی کنه. برا همین خوشم نمی یاد برم ازش خرید کنم. تازه هر بار هم که مامان لیست می ده، دارم می رم؛ با اینکه خوشم نمی یاد. حالا شما هی به من چیز بگین
+ وای خدای من. دوتا حرف بهش زدیم باز بهش برخورده.
- نخیر. بهم برنخورد. ولی حرفاتون درست نیست. شما که اونجا نیستین.
+ حالا اونجا هم باشم که از خجالت آب می شم با این رفتارت. پس تو کی می خوای بزرگ بشی
🔹محمود، با خودش گفت اگر تا فردا صبح هم برای بابا توضیح بدهم، باز هم او جوابی دارد و هیچوقت حرف مرا باور نخواهد کرد. دیگر چیزی نگفت. حرفی نزد. چند جمله ی آب دارتر دیگری هم بابای عزیزش نثارش کرد و او به تلخی، سعی کرد چهره اش را آرام نگه دارد و احترام پدر را حفظ کند.
🔸 حرفهای پدر که تمام شد، به آشپزخانه پناه برد. در یخچال را باز کرد و بی آنکه چیزی نگاهش را بگیرد، درش را بست. به سالن رفت و به برادر کوچک ترش که مشغول بازی بود چشم دوخت بی آنکه نگاهش کند، به اتاقش رفت. روی میزش نشست و پاهایش را تکان تکان داد و خیره به پرده اتاقش، همراه صدای بابا که در ذهنش تلمبار شده بود به خود گفت: بی عرضه. تو عرضه نداری. بی لیاقت. خاک..
🔹دیگر مادر نبود که زهر حرفهای بابا را بگیرد و او را آرام کند و از خوبی ها و مهربانی هایش برایش بگوید و او را در نردبان ترقی قرار دهد و انگیزه و امید بدهد. احساس له شدگی داشت و کسی نبود او را حتی با خاک انداز، جمع کند. دلش می خواست خودش را مثل آشغال هایی که دیروز، با کمک بچه ها از حیاط مسجد جمع کرده بود، درون سطل آشغال بیاندازد.
☘️امام على عليه السلام :سِتّةٌ لا يُمارَونَ : الفَقيهُ ، و الرّئيسُ ، و الدَّنيُّ ، و البَذيُّ ، و المَرأةُ ، و الصَّبيُّ . (غرر الحكم : 5634.)
🌸امام على عليه السلام : شش كس اند كه با آنها مجادله نشايد: فقيه، رئيس، فرومايه، بد زبان، زن و كودك.
@salamfereshte
#داستانک
#تولیدی
سلام فرشته
💥علت ناراحتی از دیگران 🔸آدم های اخمو را دیده اید که با صد من عسل هم نمی شود خوردشان؟ به این فکر کرد
دراین زمینه، پرسش ها داشته اید.
✍️بله سخت است.
بزرگوارانم، سخت است. جانکاه است گاهی. درد آور است که آدمی خود را از دیگران بکند. توقع محبت از دیگران نداشته باشد حتی. چه رسد به حمایت های مالی و پشتوانه ای.
اما عزیزانم، این کندن ، نه کندنی از سر عجز است. از سر قدرت است. از سر بی نیازی است. از سر تکیه بر قدرتی بالاتر از آن هاست. از سر نگاهی است که به خالقش کرده است.
🌟نگاه را به آن سو بردن، توجه را به سمت حمایت های خاص الهی بردن، دیگر مجالی نمی دهد که از دیگران متوقع باشی
تمرین کنیم. توقعی از دیگران نداشته باشیم چرا که خدا، گرداننده همه امور ماست و عطا کننده هر چیزی، اوست.
✨تک تک این جملات را بارها، در خلوت، آرام، بخوان و فکر کن. بارها به قلبت تلقین کن تا به لطف خدا، باورش شود. یقین کند. بفهمد و برسد به آن شهودی که "نمک آشت را هم از من بخواه"
#سیاه_مشق
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر #مقایسه #خانواده #نکته #توقع #رضایت #تولیدی #شهود
💪قوی نشان بده
🌺معمول آدم ها، از ضعیف بودن، احساس ضعف کردن بدشان می آید. دوست دارند خودشان را قوی نشان بدهند. این حالت را از همان کودکی، در بچه ها می بینیم. امروز می خواهم یک رفتاری را به شما یاد بدهم(بخوانید یادآوری کنم) که نشان از همین قدرت داشتن است. قوی هستید و قوی می نمایانید وقتی این رفتار را از خود نشان دهید.
🍀«ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ؛ بدی را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدی را به نیکی ده)!»[مومنون/96]
📌بدی را با نیکی دفع کردن، هم به نفع خودت است هم او.
📌 نیکی کردن به کسی که به تو بدی کرده، نیاز به قدرت دارد. خود را قوی نشان دهید. قوی خواهید شد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر #خانواده #نکته #ارتباط #تولیدی
💥 از کم شدن پولتان نترسید
-هیچ ثروتی بالاتر از صدقه دادن نیست
+یعنی چی؟
-یعنی اگه خواستی پولت زیاد بشه، صدقه زیاد بده
🔹این جملات مادر که از بچگی در گوشش گفته بود، در سی سالگی به یادش آمد. زمانی که آه در بساط نداشت و ضرر هنگفتی داده بود. وضع اقتصادی جامعه خراب بود و کارش را از دست داده بود. خانواده اش یک ماه و شاید بیشتر بود گوشت نخورده بودند و می ترسید بچه ها بیمار شوند. نتوانسته بود برایشان اسباب بازی بخرد. نتوانسته بود آن ها را کلاس شنا و زبان و رباتیک ثبت نام کند. استعداد بچه هایش را نمی دانست چطور با بی پولی در این روزگار، شکوفا کند. غرق در فکر و پیدا کردن راه حل بود که صدای مادر در گوشش پیچید و صدای بچه گانه ی خودش که پرسیده بود یعنی چی؟
فکر کرد از بچگی ، هر بار دوست داشته پولش زیاد شود، از مادر اجازه می گرفت و مقداری از عیدی هایش را صدقه می داد. فکر کرد بعدش چقدر به او اسباب بازی و چیزهایی که دوست داشته؛ رسیده بود. این ها واقعیتی بود که درونش را برای گرفتن تصمیمی بزرگ، هوشیار کرد.
🔸ته همه کارت های بانکی اش را در آورد. ده تومان. شش تومان. چهار تومان. هزار تومان. همه را کارت به کارت کرد تا بتواند حدود بیست تومانی را برداشت کند. آن را به خانه برد. همه را صدا کرد. مریم خانم. مجتبی جان. فهیمه جان. مرتضی جان. کوثر جان. علی جان. همه جمع شدند. گفت می خواهد از آن ها مشورت بگیرد. بیست هزار تومان را وسط گذاشت و گفت:
- می توانم با این پول کمی برایتان خوراکی بخرم، می توانم هم این پول را سرمایه گذاری کنم که بیشتر شود. خواستم شما هم نظر بدهید. فعلا، همه داشته هایمان همین مقدار است.
🔻عبارت همه داشته هایمان، مادر را نگران کرده بود. بچه ها فکر کردند. متناسب با عقل خودشان حرف زدند. یکی شان کیک می خواست. آن یکی آبمیوه. یکی دیگر می گفت بابا باشد برای خودتان. دیگری هر طور صلاح می دانید را گفت. علی کوچک که روی پای مادر بود هم، آغون آغونی کرد. مادر خندید. دیدن خنده مادر در این برهه، قوت قلبی برای او بود. مادر علی را بوسید و گفت: من هم موافق علی هستم. بچه ها با تعجب به مادر نگاه کردند. نگاه مادر روی صورت همسرش بود و گفت: مطمئنا سرمایه گذاری بهتر است. بعدا بیشتر خواهی داشت. مگه نه بچه ها؟ و با تکان دادن سر، بچه های بزرگ تر را راهنمایی کرد که تایید کنند. همه شان خرد بودند. از سه ماه بگیر تا بزرگ ترینشان که نه سال داشت.
🔹پدر، پول را برداشت. صندوق صدقات را جلو آورد. یکی از پولها را داخل صندوق انداخت و گفت : این از سرمایه ی من. بچه ها و مادر باقی اسکناس ها را لوله کردند و داخل صندوق انداختند. پدر، صندوق را سر جایش گذاشت. هنوز ننشسته بود که تلفن خانه زنگ خورد:
- سلام آقا مصطفی، جانت بی بلا. کجایی مرد؟ چرا پس به ما سر نزدی. آره آقا کلاس ها داره شروع می شه پس تو کجایی اخه. گوشیتو جواب نمی دی چرا؟ خب تو نمی گی خراب شده یک زنگی به ما بزنی مرد حسابی! آره ی توک پا بیا آموزشگاه. اومدی ها. نری دست ما رو بزاری تو حنا. سی تا شاگرد ثبت نام کردن. قربونت. پس امروز می بینمت. آره دیگه همین امروز. باشه. یا علی.
گوشی را گذاشت و گفت: بچه ها، سرمایه گذاری تون نتیجه داد. ان شاالله دست پُر برمی گردم.
🌸جیغ و شادی بچه ها، اشک را به چشم مادرشان آورد و شکر را به لبان هر دویشان: الحمدلله.
🌺پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَة قَطُّ ، فأعطُوا و لا تَجبُنوا .
🍀هيچ گاه مالى بر اثر صدقه دادن كم نشده است. پس عطا كنيد و نترسيد.
📚بحار الأنوار : 96 / 131 / 62.
@salamfereshte
#داستانک
#تولیدی
#حدیث
💧شنا کردن
🌈یکی از بهترین کارهایی که دوست دارم انجام بدم و بهتون توصیه می کنم، شنا کردن در دریای روایات و احادیث اهل بیت علیهم السلام است. دیروز به یک روایتی برخوردم . بعدش با خودم گفتم که دیگه در این زمینه، چه روایاتی داریم؟
🍀 برای کسانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارند. ( مَن كانَ يؤمنُ باللّهِ و اليومِ الآخِرِ ) چه ویژگی های دیگه ای براشون بیان شده؟ جستجو زدم و کیف کردم فقط.. یعنی چیزهایی که ما می لنگیم توش.
براتون چند تاشو لیست می کنم تا ان شاالله عمل کنیم:
🌟مکان شبهه ناک
🌹امام على عليه السلام : مَن كانَ يؤمنُ باللّهِ و اليومِ الآخِرِ فلا يَقومُ مكانَ رِيبةٍ .
هر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد نبايد در جاى شبهه انگيز بايستد.
الكافي : 2/ 378/10.
🍃🌸🍃🌸
🌟وفا کردن به وعده
🌸پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مَن كانَ يُؤمِنُ باللّهِ و اليَومِ الآخِرِ فَلْيَفِ إذا وَعَدَ .
هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد هرگاه وعده مى دهد [بدان ]وفا كند.
بحار الأنوار : 77/149/77.
🍃🌸🍃🌸
🌟اکرام هم نشین
🌼پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مَن كانَ يُؤمِنُ باللّهِ و اليَومِ الآخِرِ فَليُكرِمْ جَليسَهُ .
هر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد، بايد همنشين خود را گرامى دارد.
كنز العمّال : 25490.
🍃🌸🍃🌸
🌟اکرام میهمان
🌺پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّهِ و اليَومِ الآخِرِ فَلْيُكرِمْ ضَيفَهُ .
هركه به خدا و روز واپسين ايمان دارد ، بايد ميهمانش را گرامى دارد .
جامع الأخبار : 377/1053 .
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#روایت_خوانی
#تولیدی
#حدیث
هدایت شده از صمیمانه با امام "عجل الله تعالی فرجه"
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
🌹طرح #صمیمانه_با_امام عجل الله فرجه🌹
📌روزها از پی هم می آید و می رود و ما را در هر روز،با یاد امام زمان در کلام و قلبمان، قلب مان را به حضرتش، نزدیک تر و نورانی تر می کنیم. ان شاالله
🍀در پی رهنمودی که از اساتیداخلاق مبنی بر صحبت مستمر و روزانه با امام زمان علیه السلام و جلب نگاه و برکات حضرتش را داشتیم، و در پی عنایت و توفیق حضرت حجت ارواحناله الفداء، طرحی را به همت شما مردم، شروع کردیم با عنوان #صمیمانه_با_امام عجل الله فرجه
🌟در این طرح، شما روزانه با امام زمان ارواحناله الفداء صحبت می کنید و نوشته ها و نامه های خود را به آیدی @yazahra10 در ایتا می فرستید.
💯💯 بخش دوم این طرح مربوط به صاحبان کانال ها در پیام رسان های ایرانی است. به این صورت که :
✅ادمین های محترم، در صورتی که هر روز، یک تا دو نامه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه را با هشتک #صمیمانه_با_امام عجل الله فرجه در کانال خود قرار می دهند، به آیدی @yazahra10 در ایتا پیام داده و اسم کانالشان در لیست بزرگ خانواده #صمیمانه_با_امام عجل الله تعالی فرجه نوشته و منتشر خواهد رفت.
نکته:
📌لیست بزرگ خانواده #صمیمانه_با_امام عجل الله تعالی فرجه هر روز کامل تر شده و در گروه های مختلف قرار داده خواهد شد.
📌مستحضرید که شرکت در این طرح، علاوه بر برکاتی که برای شما داردف تبلیغ کانالتان نیز محسوب می شود. با ما همراه باشید.
📣کانال #صمیمانه_با_امام در سروش، ایتا، بله
🆔 @samimane_ba_emam
🌺 سلام آقاجان
صبح تان بخیر
🌼الهی که در عافیت و سلامت و رضایت از تک تک شیعیان و محبینتان باشید.
آقاجان، یاری مان کنید جز برای اسلام، قدم بر نداریم. توفیق داشته باشیم و به اهدافی که گمانمان این است که شما را راضی و خرسند می کند، برسیم.
☘️آقاجان، ای دستگیر همه کس، دست هایمان را بگیر.
🌸فدایتان شوم. دوستتان داریم. ما را به این محبتی که خودتان در قلب هایمان قرار دادید، آباد کنید که اگر شما آبادمان نکنیم، خزان و مردگی نصیب مان می شود.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#آقاجان
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#سیاه_مشق
🌿سر رشته
🌸رفتار ملایم را سرلوحه کارتان قرار دهید. وقتی جملاتی از این دست می گویید : " این آخرین باریه که می گم... دفعه بعد من می دونم و تو.. حالا ببین چیکار می کنم.. " نشان می هید که سررشته روابط از دست شما خارج شده است و فقط دلالت بر ضعف درونی تان است. سعی کنید رفتار ملایم داشته باشید و هیچ تهدیدی نکنید.
☘️خود را با ذکر الهی تقویت کنید. لحظه ای که مستاصل شده اید و می خواهید چنان جملاتی را بر زبان بیاورید، به این نکته دقت کنید که سررشته همه امور دست خداست و از او کمک بگیرید و با ذکر، خود را قوی کنید. آنوقت است که این قوت، خودش را در رفتارتان نشان خواهد داد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر
#خانواده
#نکته
#تولیدی
🌸چه زود زمان می گذرد یا صاحب الزمان
🌺سلام و رحمت های خاصه الهی بر شما امام عزیزم
فدایتان شوم آقاجان، دلمان را به رضایتتان قرص و محکم کنید که در این روزگار، سست نشود و نلرزد و فرو نریزد.
✨وجودتان را شکر آقاجان. حضورتان را. بار عامی که به همه مان داده اید تا با شما سخن گوییم. آن هم صمیمانه نه از پرده آرایه های ادبی و لفاظی هایی که قلب آن ها را نرسوده است.
🍀چه کنم آقاجان. من همین را بلدم. که ساده حرف بزنم. هیچ آرایه و ادبیاتی بلد نیستم. هیچ چیز نمی دانم جز اینکه راحت بگویم آقاجان، فدایتان شوم؛ ما را با همینی که هستیم، می پذیرید؟ در دستگاه شما، همچو منی، اجازه راه یافتن دارد؟
📣کانال سلام فرشته در سروش، ایتا، بله
@salamfereshte
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#آقاجان
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#سیاه_مشق
#تولیدی
🌟زندگی ما سراسر شگفتی است
📌ما از خودمان ناراضی هستیم زیرا خیال پردازی هایی که داریم، به واقعیت نمی پیوندند. اینکه زندگی عالی داشته باشیم. همسری که در هر شرایطی برایمان بهترین باشد یا شغلی راحت و پر درآمد داشته باشیم، همیشه کارهایمان را سر وقت انجام دهیم و به بهترین صورت آن را تحویل دهیم و ..
🌺واقعیت زندگی ما بسیار زیباست. سراسر شگفتی است اما ما این واقعیت ها را نمی بینیم زیرا خودمان را با توهماتی که داریم، از ایده آلها و انتظاراتمان، مقایسه می کنیم. معلوم است که وقتی نگاهت به یک بنز باشد، ماشین پژو زیرپایت، صفر کیلومتر و روان هم باشد، باعث شادی تو نمی شود.
❌ دست از توقعات و ایده آل نگری های غیرواقع بینانه برداریم و از زندگی لذت ببریم. شاد باشیم و در جهت رسیدن به کمال بیشتر، تلاش کنیم و قدم برداریم. نه اینکه الانمان را به خاطر آیده آلی که شاید هرگز به دست نیاید، خراب کرده و نادیده بگیریم.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر #مقایسه #خانواده #نکته #تولیدی
🌺سلام آقاجان
✨اسعدالله ایامکم.. الهی که هر روز قلب و دلتان از اعمال شیعیان راضی و خشنود باشه
🌹آقاجان، میلاد خانم حضرت زهرا سلام الله علیها را به شما تبریک می گویم. حتما خیلی خوشحال هستید. قطره ای از خوشحالی ای که شما دارید را من حتی فهم نمی کنم. این را می دانم اما خوشحالم که شما خوشحال هستید.
الهی که روز شادی و سرور دائمی اهل بیت علیهم السلام با ظهور و جهانی شدن دولت تان ببینیم.
🌟آقاجان، بهترین هدیه را امروز از خداوند برایمان بگیرید. خودتان را به ما هدیه دهید. دلم شما را می خواهد. بودن با شما را. فقط برای شما بودن را. فقط برای شما کار کردن را. فقط شما را. فدایتان شوم.
🌸یک هدیه هم برای دوستانم بگیرم آقاجان. اجازه می دهید؟
🍀مولاجان، #علما و صلحا و #شیعیان و #مسلمانان را از #فتنه های آخر الزمانی و #عاقبت به شری در امان بدار تا در صف سربازان شما باشند، محافظ مان باش و ما را از #کفر و #نفاق نجات ده و ما را در حصن حصین #ولایت ، نگه دار.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#آقاجان
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#سیاه_مشق
#تولیدی
🌺🌺از امشب، منتشر می شود
رمان #فقط_به_خاطر_تو، داستان زندگی کارشناس مامایی است که برای رسیدن به مدارج عالی تحصیلی ، با مسائل مختلف دست و پنجه نرم می کند.
🌹این رمان در حال تولید است و به برخی از مهمترین مسائل امروز جامعه اشاره دارد.
💢 از امشب که مصادف است با سالروز میلاد پر برکت بانوی دو عالم، حضرت زهرا سلام الله علیها، شما می توانید این داستان بلند را در کانال سلام فرشته در ایتا، بله، سروش به آدرس زیر دنبال کنید.
به قلم #سیاه_مشق
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_اول
🔹خیره به تصویری که از صفحه نمایش قسمت خواهران پخش می شد، دل و روحش را سپرده بود دست مداح و با هر بیتی که می شنید، تپش قلبش را احساس می کرد و قطره اشکی از سر شوق، بر گونه اش روان می شد. مدح پیامبر عظیم الشأن آن هم با صدای مردانه و بمی که باب میلش بود، او را حسابی سر ذوق آورده بود. با گوشه روسری رنگی اش، اشک هایش را پاک می کرد که پر چادرش، همزمان کشیده شد:
- التماس دعا ضحی جان.. می گما.. مهمونی دیر می شه ها. جشن مسجد رو که اومدیم. پاشو بریم دیگه
- باشه. الان.
🔸خودش را جمع و جور کرد و خرده وسایلی که از سجاده اش بیرون آمده بود را داخلش چید. آن را بست و روی دست گرفت. از جا بلند شد. نگاه مهربان اطرافیان را به خوبی احساس می کرد. سحر هم از جا بلند شد. یکی از خانم های مسجد، دو بسته شکلات و میوه دست تک تک شان داد و التماس دعای غلیظی از هر دوشان کرد و تبریک عید را گفت. هر دو تشکر کردند و از مسجد بیرون آمدند. ضحی، سجاده اش را داخل کیف گذاشت. در پناه در صندوق عقب، جلوی چادرش را بالا گرفت و مقعه سرمه ای رنگ بلندش را روی روسری پوشید. چادر را روی سر مرتب کرد. در صندوق عقب را بست و موقع سوار شدن از در کمک راننده، گفت:
- ممنون که اومدی. گاز بده بریم تا دیر نشده
- حسابی حاج خانوم شدی ها. همون روسری خوشگل تر بود که برای مهمونی.
- روسریمو در نیاوردم که.
- ئه. آهان. خب بریم که بچه ها چند بار زنگ زدن. جشن مسجد هم خوب بودا
🔹همان طور که به دست های ظریف و لاک زده سحر، هنگام پیچاندن سوییچ ماشین نگاه می کرد گفت:
- آره. خیلی خوبه. سعی می کنم همیشه جشن های مسجد رو بیام. ممون که اومدی. با تو بیشتر بهم خوش گذشت. حالا مهمونی خونه ی کیه؟
- خونه برادرِ دکتر سیامک.
- منظورت همون پرستار سیامکه دیگه
🔻سحر، از پشت عینک گرد دسته مشکی اش که فقط برای خوشگلی به چشم زده بود نگاه معنا داری به ضحی کرد و گفت:
- حالا شما بگو پرستار. ماما. دکتر. هر چی.. اون که برای خودش دکتری می کنه. پرهام هم حمایتش می کنه. نورچشمی که باشی همینه.
- آقای پرهام هم دعوته؟
- مگه می شه جشن تولد نور چشمی اش دعوت نباشه. حرفایی می زنیا
- خدا به خیر کنه.
🔹ضحی نگاهش را از صورت آرایش کرده سحر به خیابان دوخت و فکر کرد حسابی باید حواسش جمع باشد و اصطکاکی پیش نیاید. سحر، نگرانی ای که به دل ضحی انداخته بود را با تمام وجودش حس کرد و لبخند موزیانه ای گوشه سمت چپ دهانش ایجاد کرد. بلافاصله، حالت چهره اش را تغییر داد و همان طور که فرمان را به چپ می چرخاند و نگاهش به دو سمت ماشین سُر می خورد گفت:
- نگران نباش. خودم هواتو دارم. بعید بدونم تو جشن تولد نورچشمی اش بخاد رئیس بازی در بیاره
🔸ضحی چادرش را روی پاهایش مرتب کرد و به این فکر کرد که حالا در این جشن تولد، باید چادرش را مثل وقتی که در بیمارستان و شیفت هست در بیاورد یا نه. نگاهی به سر آستین ساتن مانتو یشمی رنگش کرد و تصمیم گرفت با چادر، به مهمانی برود. به چراغ های خیابان که در تاریکی هوا، تلالؤ خاصی پیدا کرده بودند خیره شد. سحر از تک تک مهمان هایی که دعوت شده بودند حرف می زد و او بی هیچ رغبتی به شنیدن، زیر لب، آرام، ذکر می گفت.
🔻به خانه نرسیده، صدای ساز و دهل بلند بود. ضحی از آمدنش پیشمان شد اما قول داده بود به همان میزانی که سحر به جشن مسجد آمده، او هم در مهمانی شرکت کند. حدود نیم ساعت طبق قولش. ساعتش را نگاه کرد. از ماشین پیاده شده نشده، در خانه باز شد
- بــــه.. می ذاشتی برای شام می یومدی دیگه. این چه وقت اومدنه بابا سحر؟
- عوض خوش اومدن گفتنتونه.. تازه ضحی رو هم آوردم. دیدین گفتم می یاد.
🔹ضحی شرمگین از اینکه در چنین شبی، آنجا رفته، سلام کرد. در ماشین را بست. چادر را روی سرش مرتب کرد. زیر لب بسم الله گفت و از حضرت خواست مراقبش باشند. وارد خانه که شدند، چشمانش از آنچه دید، گرد شد. دختر و پسر، سر لخت ریخته بودند آنجا... دستانش یخ زده بودند. در دل با همان دستان یخ زده بر سرش زد که ای وااای اینجا کجاست من آمده ام. خدایا به دادم برس.. مشغول این خودزنی درونی بود که سحر، دستش را گرفت و جلو کشاند.
- بیا دیگه ضحی آبرومون رفت. چیه وایسادی دم در
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌟سلبریتی
🌸بیایید فکر کنیم اگر معتقد به خدا نباشیم، می توانیم با افرادی که با ما بدی می کنند، حق مان را می خورند، برایمان مزاحمت ایجاد می کنند یا مانع از رسیدن ما به خواسته ها و علایق و آرزوهایمان می شوند، به خوبی رفتار کنیم؟ شاید یک یا دوبار یا حتی صد بار. اما اگر مدام کنار دستتان باشند چه؟ اگر تمام زندگی تان بر این شیوه باشد چه؟
☘️مطمئنا آنی که به خدا معتقد است، در هر شرایطی می تواند از زندگی اش لذت ببرد و آن را شیرین کند. حواسمان به خدایمان باشد. او می بیند. او ما را نقش اول زندگی مان قرار داده. بازیگری خوبی برای خدا باشیم. یک سلبریتی واقعی بین اهل آسمان.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#زندگی_بهتر
#مقایسه
#خانواده
#نکته
#تولیدی
#سیاه_مشق
💯💯 منتشر شد
🌀رمان #فقط_به_خاطر_تو، داستان زندگی پزشک و کارشناس مامایی است که برای رسیدن به مدارج عالی تحصیلی، با مسائل مختلف دست و پنجه نرم می کند. او دوست دارد...
🌟این رمان در حال تولید است و به برخی از مهمترین مسائل امروز جامعه اشاره دارد.
💢شما می توانید هر شب، حدود ساعت 10:30، رمان #فقط_به_خاطر_تو را در کانال سلام فرشته در ایتا، بله، سروش به آدرس زیر دنبال کنید
❄️نکات تربیتی، عکس نوشته، داستانک و دو رمان دیگرم را نیز می توانید در کانال زیر دنبال کنید.
✍️#سیاه_مشق
🌹با ما همراه باشید🌹
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_دوم
🔹ضحی مثل بچه کتک خورده ای که نای مقاومت ندارد، دنبال سحر، از روی سنگ فرش های برجسته ورودی حیاط رد شد. به جای اینکه روبرویش را نگاه کند، به قدم های سنگین و صندل های سحر نگاه می کرد و دنبال بهانه می گشت که از همین جا، برگردد اما صدای پرستار سیامک او را به مهمانی خواند:
- خوش اومدین خانم سهندی. صفا آوردیم. خوش اومدی سحر جان. دیر کردی
- ببخشین دیگه رفته بودیم جشن مسجد. جای شما خالی خیلی خوش گذشت.
🔸این خیلی خوش گذشت را با چنان لحنی گفت که هر که آنجا بود از تعجب، خندید. ضحی به آرامی دستش را از دست سحر رها کرد. چادرش را چسبید و تشکر کرد. تصمیم گرفت قوی باشد و لااقل آن مقداری که قول حضور داده، در حد خودش کاری بکند. سرش را بالا آورد و نگاهی به صورت های آرایش کرده خانم ها و لباس هایشان انداخت. نیش های تا بناگوش باز شده مردان از چشمش مخفی نماند. سنگینی نگاه ثابت شده همه را روی خود احساس می کرد. خوشحال بود که چیزی برای عرضه و نمایش ندارد. از این فکر، قلبش کمی آرام گرفت. هر چه روی صورت ها و لباس های خانم ها که بیشترشان دوستان بیمارستانی شان بودند چرخاند، شال یا روسری ای ندید. فقط یکی دو نفرشان شال رنگی شل و ولی روی سر انداخته بودند.
🔻خدمتکار که سر و وضعش دست کمی از دیگران نداشت، سینی پر از لیوان های دسته باریک را جلوی ضحی گرفت. درون لیوان ها مایعی به رنگ های زرد و سفید و آلبالویی بود. سحر، لیوان زرد رنگی را برداشت و کمی نوشید و به به ی گفت. ضحی تشکر کرد و لیوانی برنداشت اما خدمتکار مجدد تعارف کرد. نگاه همه اطرافیان روی ضحی بود. صدای موسیقی تند و ضرب دار در گوش ضحی زنگ می زد. ضحی لیوان آلبالویی رنگ را برداشت و روی دست گرفت. سحر نیشش باز شد. صدای میزبان بلند شد :
- بفرمایید داخل، موقع بریدن کیکه. بفرمایید لیدیز اند جنتلمنز.
🔸سحر به سمت داخل ساختمان حرکت کرد. همان طور که مشغول حرف زدن با پیمان و زیبا بود، به عقب برگشت و ضحی را صدا زد:
- بیا ضحی جان. غریبی نکن. راحت باش.
🔻خنده بلندی به حرف پیمان کرد و از آن ها جدا شد. خود را به ضحی رساند و با صدای آهسته دمِ گوش ضحی گفت:
- می تونی چادرت رو هم در بیاری. مشکلی نیست. اینجا همه خودی ان.
- نه ممنون.
- خلاصه گفتم که یعنی راحت باشی.
🔺و به سمت زیبا و پیمان رفت که منتظر او ایستاده بودند. ضحی نگاه تردید آمیزش را به شربت آلبالوی داخل لیوان انداخت. نمی دانست بخورد یا نه. چند قدمی به تقلید از دیگران برای ورود به ساختمان برداشت. تقریبا همه داخل رفته بودند و جز خدمتکار و چند نفر، فرد دیگری بیرون نبود. صدای هلهله و سوت و کف و جیغ زن ها از داخل بلند شد. رد نور های رنگی ای که در ساختمان چرخ می خورد را از پشت پرده های توری رنگ جلوی پنجره ها گرفت. سایه ها مشخص بودند. حیاط خالی از نفرات شد و او تنها مانده بود. محتویات داخل لیوان را روی چمن ها خالی کرد و برای پس دادن لیوان، وارد ساختمان شد.
🔹به دنبال خدمتکار و سینی می گشت. پیدایش نکرد. لیوان را روی میز کنار دستش گذاشت و مجسمه وار ایستاد. به یاد ساعت افتاد. نگاهی انداخت. تازه ده دقیقه گذشته بود. بیست دقیقه عذاب آور دیگر را باید تحمل می کرد. زیر لب مشغول ذکر گفت. اگر به خاطر بردن سحر به مسجد نبود، هیچ وقت قول نمی داد به مهمانی پرستار سیامک بیاید. نگاهش به گل های روی میز بود و سعی می کرد توجهی به بقیه چیزها نداشته باشد. دستی روی شانه اش خورد. بلافاصه برگشت و با غیظ، به صورت پیمان که چنین جسارتی را کرده بود، نگاه کرد
- ببخشین. چن بار صداتون کردم. بفرمایین بشینین خانم سهندی.
🔹ضحی چیزی نگفت. به صندلی ای که پیمان اشاره کرد بود نیم نگاهی انداخت و آرام به همان سمت رفت. صندل ها و کفش های مردانه ای که با حرکات موزون عقب و جلو می رفتند زیر نگاهش رفت. سرش از این همه آهنگ و رقص، درد گرفته بود.
- شربتت رو خوردی ضحی؟ چطور بود؟
- ممنون. سحر جان اگه اجازه بدی من دیگه برم خونه. مامان تنهان.
- هنوز نیم ساعت که نشده. هر جور راحتی. گفتم که راحت باش.
🔻صدای جیغ و فریاد زیبا بلند شد. همه سالن از حرکت ایستادند.
- بچه. بچه گیر کرده. یکی به دادش برسه
🔹ضحی مات و مبهوت به صورت زیبا نگاه کرد. سحر به سمت زیبا دوید و به اتاق دیگری رفت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق