#ویروس !
#آنفولانزا !
#مرگ !
#مرگ اگر #مرد است گو نزد من آی، تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ..
به خیالمان #مردن به این راحتی هاست!
#فردا عرصه #امتحان است.
#مرد حرفی یا #عمل؟
حواست باشد #الشیطان_یعدکم.. شیطان شما را می ترساند
او کارش تراسانیدن است، با استفاده از هر موضوعی.
تو اما، بازی نخور.
#القائات ش را رها کن.
ما ملتی شجاعیم.
بگذار این #ترس، بیافتد در دل دشمنان.
که هیچ چیز جلودار ایرانیان نیست.
#دولتی ها هم بترسند ما ملت انقلابی، نمی ترسیم.
پیامی از #قم
@salamfereshte
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_بیست_و_هشت
🔹پنجره اتاق باز بود. ضحی به محض ورود پنجره اتاق را بست. صدای خس خس نفس کشیدن خانم ابوالقاسمی در اتاق پخش شد. خانم همسایه گفت:
- خودشون خواستن باز کنم. گفتند هوا گرمه و نفس کشیدن براشون سخته.
🔸 ابوالقاسمی حال چندان خوبی نداشت. حالت آسمی که برایش ایجاد شده بود؛ نفس کشیدن را برایش سخت می کرد. اولین کاری که کرد، از بین داروها، اسپری آبی رنگی را برداشت. تاریخش را نگاه کرد. چند بار تکانش داد. سرپوشش را برداشت. لبه آن را داخل دهان خانم ابوالقاسمی گذاشت و توضیح داد که بینی شان را بگیرند و بازدمشان را بیرون بدهند. خانم ابوالقاسمی همین کار را کرد. ضحی اسپری را فشار داد. دارو همزمان با نفس کشیدن خانم ابوالقاسمی، وارد مجاری تنفسی اش شد.
🔹ضحی توضیح داد که دهانشان را ببندند و نفسشان را چند ثانیه نگه دارند. خانم ابوالقاسمی بیشتر از پنج ثانیه نتوانست نفسش را نگه دارد و به سرفه افتاد. ضحی درپوش اسپری را گذاشت و به خانم همسایه شیوه استفاده اش را توضیح داد. لابلای توضیحات ضحی، زنگ اف اف به صدا در آمد. خانم جلالی برای بازکردن در، از اتاق بیرون رفت. ضحی فشار خانم ابوالقاسمی را گرفت. از خانم همسایه خواست شربت عسل نیمه گرم درست کند و اگر روغن زیتون دارند، آن را بیاورد. اسپری را مجدد آماده کرد. آن را دست خانم ابوالقاسمی داد تا جلوی او، پاف دوم را بزند و ضحی از یادگرفتن شیوه استفاده اسپری، مطمئن شود. خانم ابوالقاسمی بازدمش را بیرون داد. با یک دست بینی اش را و با دست دیگر، اسپری را جلوی دهان گرفت. آن را فشار داد و هم زمان نفس کشید. اسپری را از جلوی دهان کنار برد و دهانش را بست. بعد از پنج ثانیه، به سرفه افتاد.
🔸هنوز تا شروع جلسه فرصت داشتند. اتاق سرد شده بود و ضحی نگران کمر مادر هم بود. دست به شوفاژ گوشه اتاق زد. سرد بود. خانم جلالی با خانم دیگری وارد اتاق شدند. به نسبت خانم جلالی، لاغر تر و قد بلندتر بود. چادر مشکی براق و طرحداری سرش کرده بود که به محض رها کردن دست، از سرش لغزید. گوشه کیف زنانه براقش از زیر چادر بیرون زده بود. خانم ابوالقاسمی با دیدنش، تکان تکان خورد که از حالت خوابیده برخیزد. خانم همسایه کمکش کرد و بعد از سلام و علیک های معمول، همه را معرفی کرد. ضحی نگران سردی اتاق بود. از خانم ابوالقاسمی علت سردبودن شوفاژ را پرسید.
- بعد از فوت شوهرم یک سالی درست بود ولی بعدش دیگه خراب شد. از بخاری برقی استفاده می کنم.
🔻ضحی جای بخاری برقی را پرسید. خانم همسایه، دولا شد. بخاری برقی را از زیر تخت بیرون کشید و به برق زد. خانم محمدی کنار تخت خانم ابوالقاسمی ایستاد. پیشانی اش را بوسید و با او حال و احوال کرد. نفس کشیدن برای خانم ابوالقاسمی راحت تر شد و مشغول صحبت با دوستش، محمدی شد.
🔹 در این فاصله، ضحی کنار مادر رفت. دست چپش را پشت کمر مادر برد و ماساژ داد. چهره مادر کمی بازتر شد. اصطکاک و حرارت ایجاد شده، درد را کمتر کرد. خانم محمدی تلفن همراهش را در آورد. از اتاق بیرون رفت و مشغول صحبت کردن شد. خانم همسایه شربت عسل گرم و روغن زیتون را با هم آورد. ضحی روغن را برداشت و گفت:
- چون پنجره باز بوده این اتاق سردتره. اگه صلاح بدونید شما تشریف ببرید تو سالن. منم خدمت می رسم.
🔸همه از اتاق بیرون رفتند. ضحی در اتاق را بست. میز عسلی را از گوشه اتاق جلو تخت آورد. بخاری برقی را روی آن گذاشت. گرمای بخاری به صورت خانم ابوالقاسمی خورد.
- اگه اجازه بدید می خواستم کمی ریه هاتون رو با روغن زیتون ماساژ بدم. لطفا به شکم بخوابید
🔻روغن را کف دستانش ریخت. به هم مالاند و از زیر لباس، پشت خانم ابوالقاسمی را ماساژ داد.
- ریه ها خیلی مهم و حساس هستند. نباید ریه هاتون سرد بشن. الان که هوا سرده پنجره رو باز نکنین. اگه احساس تنگی نفس کردید از اسپری استفاده کنین. سرما باعث می شه تنگی نفستون بیشتر بشه و خدای نکرده ریه ها درگیر بشن و عفونت کنن، کار سخت می شه. هر روز این قسمت ها رو با روغن زیتون یا روغنای گرم ماساژ بدید.
- چشم خانم دکتر.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
#کرونا
#آنفولانزا
#بیماری_تنفسی