eitaa logo
سلام فرشته
180 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
993 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸حاج رضا و حاج محسن، روبروی بطری شیشه ای که ذرات خاک و تربت سالار شهیدان در آن بود، نشسته بودند. هر دو مشغول گفتن ذکر بودند و نگاهشان به حرکت ذرات. کل صفحه شیشه ای را روی مونتیور میکروسکوپی انداخته بودند و آن شوری که در بین ذرات، با شنیدن ذکر توسل به ابالفضل العباس علیه السلام می دیدند برایشان شوق برانگیز بود. بعد از صد و سی و سومین بار، پیچند ایجاد شده بود و ذرات خاک به رهبری و هدایت ذرات تربت سالار شهیدان، اطراف بطری شیشه ای می چرخیدند و پیچند زیبایی را به وجود آورده بودند. هر دو به سجده افتادند و به ناله، خدا را شکر کردند. دقایقی در آن حال بودند. حاج رضا، همان طور که اختیار از کف داده بود و اشک می ریخت، گوشی اش را در آورد. با سردار تماس گرفت و در همان حال گفت: پروژه پیچند هم نتیجه داد سردار. و اشک ریخت. سردار از جا برخواست و خود را به آزمایشگاه رساند. طبیعی است که اختیار از کف سردار هم برود و به سجده بیافتد. دستور عملیات دوجانبه را صادر کرد و بسته های تربت را برای حاج رسول فرستاد. ☘️صدای حاج رضا در گوش حاج محسن پیچید که: "رسول جان صد و سی و سه بار که یادت هست.. یا علی رسول جان.. ببینم چه می کنی" چند ساعت بعد، خبرش در کل دنیا پخش شد که پیچندی از گرد و خاک تمام پایگاه های صهیونیستی را در هم کوبید و همزمان، بسیاری از سران صهیونیستی توسط بمبی دست ساز به هلاکت رسیدند. تصاویر انفجارهایی که نیروهای ایرانی توسط ماهواره از روی اهداف گرفته بودند در کل دنیا پخش شد و ضعف رژیم غاصب اسرائیل را به رخ همگان کشید. حاج محسن و سردار، در اتاق حاج رضا ایستاده بودند و طرح حمله دفاعی دیگری را پی ریزی می کردند. حاج محسن، پیراهن دکمه کِرِمی رنگش را پوشیده و روی کالک عملیاتی خم شده بود. دکمه کِرِمی رنگ، با دقت نقشه را نگاه می کرد و به صحبت های سردار گوش می داد. دلش برای شنیدن صدای زینب تنگ شده بود. 🌺حاج محسن به ساعتش نگاه کرد. کمتر از نیم روز دیگر، دخترش را می دید. قلبش برای شنیدن صدای زینب تنگ شده بود و سینه اش برای در آغوش کشیدنش. می خواست پیشانی اش را ببوسد و به خاطر راهکار عملیاتی ای که به برکت سالار شهیدان، به او گفته شده بود، او را سر دست بلند کند و به افتخار، به اهتزازش در آورد. زینب، دست خالی، با چادر خاکی مادر، در راه برگشت به خانه بود در حالی که گل حسن یوسف را وقف حرم حضرت ابالفضل العباس کرده بود . والحمدلله رب العالمین.. 🌸برای ارسال نظرات، می توانید به شناسه @yazahra10 پیام خود را ارسال کنید. @salamfereshte