#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_نه
🔹ضحی بعد از دو ساعت، از جا پرید. دلش شور می زد. خواب بد دیده بود اما یادش نمی آمد چه خوابی دیده. صدقه ای نیت کرد. از جا بلند شد. اولین کاری که کرد، برای تجدید وضو به آشپزخانه رفت. زمان هایی که وضو نمی گرفت انگار چیزی کم داشت. نیت کرد و وضو گرفت. احساس خوش نشاط در وجودش پخش شد. مسح سر چنان با شوق کشید که انگار چادر رحمت الهی را سر می کند و ذکرش را خواند: "اَللّهُمَّ غشِّنِي بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ" مجدد ذکر را خواند و سرخوش تر از قبل، برای کشیدن مسح پا، خم شد.
🔸ساعت حوالی نه و نیم صبح بود. در فریزر را باز کرد. بسته ای کدوحلوایی رنده شده برداشت. کمی گوشت چرخکرده و بساط درست کردن فسنجان را چید. گوشت های آغشته به پیاز آب گرفته شده را در دستانش چرخاند و قلقلی کرد. یکی را داخل فسنجانی که تازه بار گذاشته بود انداخت. یاد بسته ای افتاد که صبح از پیک موتوری گرفته بود. برایش سوال شد که چرا نام فرستنده ندارد؟ گوشت ها را با سرعت بیشتری قلقلی کرد و داخل قابلمه انداخت. دستانش را شست و در قابلمه را گذاشت تا روغن گردوهای خردشده و گوشت آزاد شود. به اتاق رفت. بسته را برداشت. گوشی و دفتر مناجات با امام زمان ارواحناله الفداه را از کیف در آورد و به سالن برگشت. روی زمین نشست. گوشی را چک کرد. چند نفر از همکاران دوره مشهد، پاسخ پیامش را داده بودند. گوشی را صدادار کرد و کنارش گذاشت. خواست اول بسته را باز کند اما برای تمرین بیشتر، این کار را نکرد و فکر کرد: بالاخره که باز می کنم. اول امام زمان. دفتر را باز کرد.
🍀بسم الله گفت و نوشت. صلوات فرستاد و نوشت. سلام کرد و قربان صدقه آقا رفت:
- فدایتان شوم. این روزها خیلی هوای ما را دارید. قشنگ احساس تان می کنم. در زیارت ها. در دعاها. در اتفاقات اورژانس و بیمارها. آقاجان از این همه مهر و محبت تان به بندگان خدا لذت می برم. من که می دانم هر چه به ذهنم می رسد را شما تلقینم می کنید. شما در گوشم گفتید آن پیرمرد دیشبی ممکن است کرم روده داشته باشد. شما گفتید بثورات پوستی آن کودک از سرخک است نه اگزما. شما گفتید بهتر است ماسک تنفسی را روی صورت آن دختر بگذارم تا بهتر نفس بکشد. شما همه را به من می گویید. این را خوب می دانم و از این همه محبت تان به مردم لذت می برم. اگر چیزی به ذهن من پزشک می رسد شما می گویید. اگر نیمه شب ها بیدار می شوم و قلبم می تپد که برای شفای بیمارانم نماز بخوانم، شما بیدارم کرده اید و این شما بودید که در گوشم گفته اید ضحی، دو رکعت نماز برای بیمارانت بخوان که زودتر از درد رها شوند.
🔹چشمه اشک ضحی جوشش گرفت. لبخند واشک را با هم ترکیب کرد و نوشت:
- جز شما آخر چه کسی می تواند این کارهای خوب را بگوید انجام دهم؟ من که لایق انجام کار نیکی نیستم. همه لیاقت ها از شماست. همه تفضل ها از خودتان است و این را خوب می فهمم. حتی می دانید آقاجان، همین که به ذهنم می رسد این ها همه از محبت و تفضل شماست را هم خود شما به من می گویید. والا غرور و عجب مرا غرق تاریکی می کرد و فکر می کردم من کاره ای هستم. منم که دکتر حاذقی هستم. منم که تشخیص هایم از همه بهتر است. من چه کاره ام آقاجان. حتی همان درس خواندن هایم هم کمک شما بوده. مشهد را یادتان است. کلاس شرکت نکردم اما مدرک دوره را به من دادند. نمره ام از همه بالاتر شد. شما به دل آن خانم دکتر استادمان انداختید که چنین دکتری را باید نمره بالا داد. او بی تفاوت نیست. حتی آقاجان آن بی تفاوت نبودن را هم خودتان در قلبم گفتید. خودتان دستم را گرفتید که جلو نروم. همرنگ جماعت نشوم. آقاجان من اگر شما را نداشتم چه می کردم؟
🔸ضحی دیگر نتوانست بنویسد. گریست و با صدایی که از شدت گریه، در هم شده بود ؛ناله زد:
- آقاجان کجایی؟ آقاجان دلم برایتان تنگ است. آقاجان مرا دریاب. فدایتان شوم مرا خادم خود کن.
🔹صدای گوشی اش بلند شد. بینی اش را بالا کشید و گوشی را برداشت. مادر بود. از جا بلند شد. دستمال کاغذی از روی کابینت برداشت. صدایش را کمی صاف کرد و تلفن را پاسخ داد. دفتر و خودکار و آن بسته را از روی زمین برداشت و روی کابینت گذاشت. دور اتاق آرام آرام راه رفت و با مادر حرف زد. مادر نگران طهورا و حسنا بود. قرار بود آن شب برای طهورا خواستگار بیاید و معده طهورا دوباره درد گرفته بود. ضحی حاضر شد. چادر سر کرد و از خانه بیرون رفت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
هدایت شده از مدرسه علميه الهادی علیه السلام
❓سوال: راه عملی کنترل زبان چیست؟
✅پاسخ #استاد_عربیان حفظه الله:
🌺 باز در اینجا هم باید از نظر فکری و معرفتی روی خودمان کار کنیم. معرفت در رفتار انسان فوق العاده اثر می گذارد. استادی از شاگردانش سوال کرد برای اینکه آدم بیدار بشود چه کار بکند؟ هر کس یک جوابی داد. یکی می گفت زودتر بخوابد. یکی می گفت غذا کمتر بخورد. یکی که خیلی با معرفت تر از دیگر شاگردان جمع بود گفت وقتی می خواهد بخوابد، بداند در حضور خدا دارد می خوابد.
✨توجه به خدا. این توجه، امری است که تاثیر می گذارد. در رفتار انسان تاثیر می گذارد. حالا اینکه مواظب زبان خودمان باشیم، توجه به خدا، تقویت ایمان، وقتی عقیده مان به باورهای دینی بیشتر باشد، این تاثیرش در رفتار ما نمایان می شود. آن خداترسی، باورمندی به آخرت؛ آخرت را اگر انسان باور داشته باشد، ایمانش اگر تقویت بشود، دهن انسان بسته می شود. وقتی بفهمد که این حرفهایی که می زند، باید در مقابل تک تک این کلمات و جملات پاسخگو باشد. اصلا حرف دیگر از او در نمی آید. زبانش بسته می شود.
🍀در کنار این توجه باطنی و قلبی به معارف و حقایق، البته از نظر عملی هم انسان باید مواظبت هایی داشته باشد. مثلا هم نشینی با آدم هایی که حرفهای بی خود نمی زنند این خودش خیلی تاثیر می گذارد. و هم چنین آدم تمرین کند که مواظب باشد هر حرفی را نزند. این مواظبت بر زبان، که این جمله هم اشاره به همین دارد که واخْزُنْ لِسَانَکَ آدم دهانش را ببندد و زبانش را به هر حرفی نچرخاند. این هم خودش یک نحوه مواظبت و محافظتی نسبت به زبان به حساب می آید.
📚برگرفته از سلسله جلسات #حدیث_خوانی شرح وصیت نامه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به ابوذر، #جلسه_چهاردهم در تاریخ دوشنبه 1400/09/22
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_نه
ادامه دارد...
📣کانال مدرسه علمیه الهادی علیه السلام
🆔@alhadihawzahqom
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
#وصیت #حدیث #گناه #زبان #سکوت #تقوا #کنترل_زبان #راهکار