#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_چهل_و_دو
🔹با صدای تق تق، صدای فرهمندپور بلند شد: بیا تو. در چوبی اتاق به سمت داخل باز شد. مستخدم، پای راستش را کناره در گذاشت و میزدو طبقه ای که روی آن غذاهای مختلف و نوشابه و مخلفات بود را به داخل هل داد. با اجازه ای گفت و به سمت گوشه اتاق رفت. فرهمندپور به اطراف اتاق نگاهی انداخت و حقیرانه، برخی از وسایل اتاق را نام برد:
- پرده. آینه. تلویزیون... اینه بهترین اتاقتون! دو ستاره هم زیاده
- هر فرمایشی دارید بفرمایید.
🔻پیشخدمت، ناهار را روی میز گوشه اتاق گذاشت. کمی ایستاد و وقتی عکس العملی از فرهمندپور ندید، از اتاق خارج شد. میز را به سمت اتاق شماره بعدی که در لیست داشت هل داد و جلوی اتاق فرهمندپور را ساعت نوشت و تیک زد.
🔹 صدای قفل خودکار در که بلند شد، فرهمندپور هم به سمت ناهار رفت. دلش به حال ضحی در این هتل حقیر سوخت. دانه ای برنج از بشقاب برداشت و لای انگشت، فشار داد و ادامه فکرش را بلند گفت: البته اگه ضحی، ضحی است که همین جاها باید باشه. بعید نیست الان تو لابی نشسته باشه و رایگان، مردمو درمان کنه. خندید و همان برنج فشار داده شده را روی زبان گذاشت و قورت داد. با این فکر، غذایی که لحظه قبل به نظرش بدمزه و حقیرانه آمده بود، خوشمزه شد. قاشق برداشت و برنج را داخل دهان گذاشت. پخت بهتری می توانست داشته باشد اما وقتی به این فکر کرد که همین پخت را ضحی می خورد، خوشش آمد. با نوک قاشق، تکه ای از گوشت چنجه را جدا کرد.
🔸 از سر میز بلند شد. لب تاب را از کوله اش در آورد تا فیلمی که از ضحی گرفته بود را ببیند. پوشه ضبط ویدئو را باز کرد. یکی شان را اجرا کرد. صفحه لب تاب را روی میز گذاشت و سرجایش نشست. ضحی داشت یادداشت می کرد و سر مطلبی که قرار بود بگذارند با صدیقه صحبت می کرد. لبخند شیرینی که موقع صحبت کردن با دوستش، روی لبش بود، فرهمندپور را پر انرژی کرد. گوشت چنجه را داخل دهان گذاشت. به صورت ضحی نگاه کرد و گریست. با دستمال اشکش را پاک کرد و قاشق دیگری خورد. ضحی از سر میز بلند شد. چادرش را دورش گرفته بود و چند ورقی که نوشته بود را به صدیقه نشان می داد. روی برگه ها خم شده بود و زیر برخی کلمات خط می کشید. صورتش دیگر پیدا نبود. فرهمندپور، فیلم را به عقب برگرداند. کاری که بارها تکرار کرده بود.
🔻 بغضی که همراه هر لقمه می خورد، مانع از ادامه خوردنش شد. به سمت روشویی رفت. به چشمهای پراشکش نگاه کرد. تا به حال اینطور خودش را مستاصل و گریان ندیده بود. بعد از چند سال تنهایی و درگیری های مختلف، حالا دلش عشقی را می خواست که مال او نبود و همین او را می سوزاند. سوزشی که جز با اشک ریختن، آرام نمی شد. مشتی آب به صورت زد. قطره های آب از ریش و سبیل هایی که حالا بلندتر شده بود چکید. یاد شعر پیرمرد افتاد:
- اگر مراد تو ای دوست، بی مرادی ماست / مراد خویش دگرباره من، نخواهم خواست
🔹به همان شیوه ای که از پیرمرد یاد گرفته بود وضو گرفت. مُهری که گوشه آینه گذاشته بودند را برداشت و به سمت فلش قبله، ایستاد. نمی دانست چه نمازی باید بخواند. فقط از خدا کمک خواست و الله اکبر گفت. بعد از نماز آرام تر شده بود. لب تاب را باز کرد. از دو روز پیش با پیغامی مواجه می شد که نمی شناخت. پیغام را رد می کرد و وارد ویندوز می شد. این بار کمی فرصت داشت و نرم افزار شناسایی ویروس را زد. چیزی پیدا نکرد. سری به ایمیل و حساب گروه زد. سفارش ارسال شده بود و مشتری پیام تشکر هم فرستاده بود اما جمله ای نوشته بود که باعث شد گوشی بردارد و شماره سحر را بگیرد. همزمان نرم افزار ضد جاسوسی را راه انداخت.
- مشتری پیام داده چهل تا از بسته ها ناقص بوده. جریان چیه؟
- پک های من همه کامل بود. خود مشتری دبه در آورده من خبر ندارم. الانم جایی هستم نمی تونم بیشتر صحبت کنم.
🔻سحر گوشی را قطع کرد. از اینکه دستش رو شود کمی نگران شد. پیامک داد:
- به هر حال کار ما تضمین شده است. اگه خسارتی هست خودم شخصا به عهده می گیرم. شما نگران نباشید. با من.
🔸فرهمندپور همین را می خواست. به سحر بفهماند که دزدی اش را فهمیده است و حالا باید خودش جبران کند. به جستجوی نرم افزاری که یکی از دوستانش در خارج از کشور برایش نصب کرده بود نگاه کرد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
هدایت شده از مدرسه علميه الهادی علیه السلام
📌عامل بازدارنده از تنبلی، کسالت، عجب، غرور، تکبر و ..
#استاد_عربیان حفظه الله:
🔹توجه به گناهان و ممثل قرار گرفتن گناهان، جلوی دید انسان و چشم انسان، می تواند به گونه های مختلفی باشد و با تاثیرات متفاوتی. باید ببینیم چه تاثیری در روحیه اش دارد. اگر برایش #سازندگی دارد، این ممثل بودن مطلوب است و باید باشد. به این صورت که او را از تنبلی، کسالت، از دست دادن فرصت ها، عجب، غرور و تکبر و این ها بازبدارد. در او یک انگیزه قوی ایجاد کند که پس تلاش بیشتری کنم که جبران شایسته تری نسبت به آن گذشته صورت گرفته باشد.این خیلی ارزشمند است. یعنی ممثل قرار دادن گناهان یک چنین تاثیر ارزشمندی را می تواند داشته باشد.
🔻بله اگر برایش یک حالت ناامیدی و بی حالی نسبت به انجام اعمال شایسته و عبادت و این ها ایجاد کند نه. این منظور نیست. ممثل قرار دادن با این فواید در یک چنین فضای فکری و روحی مطلوب است. اصلا مضمون این جمله همین است.
🍀ادامه این جمله را نگاه کنید. نکات را برای ما بهتر جا می اندازد. وَ الْإِثْمَ عَلَیْهِ ثَقِیلًا وَبِیلًا گناه برای او، پیش او، گران و دشوار جلوه می کند. وقتی گناهان ممثل باشد، نتیجه اش این می شود که گناه برای او، ثقیل و گران باشد. سنگین باشد و وبیل باشد. وبیل یعنی دشوار. انجام و تکرارش، مجدد انجام دادنش برایش آسان نباشد. از این منظر. این خوب است.
📚برگرفته از سلسله جلسات #حدیث_خوانی شرح وصیت نامه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به ابوذر، #جلسه_سیزدهم در تاریخ شنبه 1400/09/20
#قسمت_صد_و_چهل_و_دو
ادامه دارد...
📣کانال مدرسه علمیه الهادی علیه السلام
🆔@alhadihawzahqom
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
#وصیت #معرفی_حدیث #حدیث #ترس_از_گناه #گناه #معصیت #دوری_از_گناه #کفر #حقیقت_ایمان #ایمان