#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_چهل_و_یک
🔹از چرت که بیدار شد، متوجه صدای اذان شد. خلاف همیشه، صدای اذان برایش جالب و دل نشین بود. نفهمید کی خوابش برده. یک ربع تا آمدن راننده وقت داشت. فکر کرد ضحی همیشه نمازش اول وقت بود. از جا بلند شد. کیف کوچکی که با خود آورده بود را روی دوش انداخت و به سمت سرویس بهداشتی فرودگاه رفت. به پیرمردی که کنارش در حال وضو گرفتن بود نگاه کرد و وضو گرفت. پیرمرد متوجه حرکات ناشیانه فرهمندپور شد. با صدای لرزان اما مهربان گفت:
- نیت کن باباجون قربه الی الله. و این طور.. بعد دست راست و این طور..
🍀فرهمندپور با پیرمرد وضو گرفت. از دو روز پیش تا حالا، ریش هایش سفیدتر شده بود. تشکر کرد و از سرویس بهداشتی خارج شد. پیرمرد، سنگین و آرام به کمک عصا، بیرون آمد. سرگردانی فرهمندپور را که دید، سرپایین انداخت و یک قدم برداشت و گفت:
- بیا پسرم منو کمک کن بریم نمازخونه. عجله که نداری؟
🔹فرهمندپور دست چپ پیرمرد را گرفت و با قدم های سنگین و آرامش حرکت کرد. یاد ضحی و مهربانی هایی که در حق بیماران می کرد افتاد. سعی کرد اشک را درونش پنهان کند و لبخند مهربانی چون لبخند ضحی بر لبانش بیاورد. پیرمرد را به نمازخانه رساند. کفش های خود و پیرمرد را در جاکفشی گذاشت و داخل شد.
- باباجون دوتا مهر بیار با هم نماز بخونیم هوای منو داشته باش نیافتم.
🔻فرهمندپور به سمت جامهری روی دیوار رفت. وقتی برگشت، پیرمرد را کنار دیوار نمازخانه یافت. دست به دیوار گرفته بود و دست دیگرش هم روی عصا. مُهر را جلوی پیرمرد گذاشت:
- پیر شی جوون. غصه دنیا رو نخور. هیچی از خدا بزرگ تر نیست.
🔹و با صدای کمی بلند، شمرده شمرده گفت:
- دو رکعت نماز شکسته ظهر می خوانم قربه الی الله.. الله اکبر
🍀کنار پیرمرد ایستاد و به تقلید از او، نماز خواند. به آرامی همراه با حرکات آرام او، خم شد. برای ناتوانی اش دل سوزاند. به سجده رفت و با چشم او را پایید و ذکر سجده را مانند پیرمرد آرام و شمرده گفت. سلام نماز را که داد، با دست پرمهر و لرزان پیرمرد روبرو شد.
- قبول باشه. خیر ببینی بابا. خدا دستگیرت باشه بابا.
🔹فرهمندپور دست پیرمرد را به احترام گرفت. ناخودآگاه خم شد و بوسید. بوسیدن همان و جاری شدن اشکش همان. پیرمرد دست دیگرش را به سر فرهمندپور کشید و برایش دعا کرد و ذکر گفت. چند ثانیه بعد، صدای حرف زدن آمد. فرهمندپور خودش را جمع و جور کرد. دست پیرمرد را رها و عذرخواهی کرد.
🔻گوشی مدام زنگ می خورد و او رد تماس می زد. نماز دوم که تمام شد، از پیرمرد خواست توضیحی درباره نمازخواندن های واجب به او بدهد. تا پیرمرد ذکر تسبیحاتش را تمام کند و بخواهد به دیوار تکیه بدهد، فرهمندپور به راننده پیام زد:
- می یام. منتظر باش.
🔹توضیحات نماز و درد و دل مختصری که فرهمندپور با پیرمرد کرد، چهل دقیقه ای طول کشید. راننده مجدد تماس گرفت.
- برو باباجون معطل نزار بنده های خدا رو. فقط رو حرفایی که گفتم فکر کن. خیرببینی باباجون. اینو هدیه از من بگیر.تبرکه. نگهش دار.
🔸فرهمندپور ده هزارتومانی که مهر علی ولی الله رویش خورده بود را از پیرمرد گرفت. داخل کیف گذاشت و مجدد دست پیرمرد را بوسید و از جا بلند شد. با صدای خیر پیش پیرمرد، برگشت و مجدد تشکر و خداحافظی کرد. از نمازخانه بیرون رفت. داخل پارکینگ فرودگاه شد و طبق آدرس پیامک، راننده و ماشین را پیدا کرد. سوار شد.
- آقا آهنگ چی بزارم؟
- هیچی. اتاق رزرو کردی؟
- بله آقا ولی چرا هتل؟ ویلا که هست.
🔻فرهمندپور سکوت کرد و راننده هم چیزی نگفت. از پارکینگ در آمد و وارد اتوبان شد.
************
🔸عباس حوله سفید هتل را روی سرش گذاشته و تا روی پیشانی کشیده بود. ضحی پتو را روی عباس انداخت. قرآن و دفتر یادداشت را از جلوی آینه برداشت. بسم الله گفت و مشغول خواندن دو جزء اول قرآن شد. یک نفس آیات را می خواند و جلو می رفت. حدود بیست دقیقه، دوره اش طول کشید. قرآن را بست و رو به عباس گفت:
- تحویل بدم؟
🔹و مشغول تلاوت شمرده شمرده آیاتی که دیروز داخل ماشین حفظ کرده بود شد. تمام که شد، عباس قرآن را جلوی صورت ضحی گرفت و گفت:
- حالا من تحویل بدم؟
🌸 او هم همان آیات را خواند. شادمانی خاصی وجود ضحی را فراگرفت.
- ماشاالله عباس آقا. نگفته بودی قرآن حفظ می کنی.
🍀عباس خندید و قرآن را چون وجودی گرانبها، با احترام از ضحی گرفت و داخل دست چپش نگهداشت. با دست راست، پَر پتو را گرفت و روی شانه ضحی انداخت. آرام نجوا کرد: از دیروز شروع کردم.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
هدایت شده از مدرسه علميه الهادی علیه السلام
✨ اگر خدا خیر کسی را بخواهد...
#استاد_عربیان حفظه الله:
🌺حضرت این مطلب را ادامه می دهند. در حقیقت، فرد را می خواهند از نظر روحی به گونه ای بکنند که در درون خودش، مجموعه ای از نگاه های مثبت، روحیات مثبت ایجاد شده باشد که او را به شدت از گناه بازبدارد. یک جورایی دستش را بگیرد و از گناه بکشد و دور کند. دومین توصیه حضرت این است که یَا اباذر! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً، جَعَلَ ذُنُوبَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُمَثَّلَةً وَ الْإِثْمَ عَلَیْهِ ثَقِیلًا وَبِیلًا،
📌یک سوال، اگر خدا خیر کسی را بخواهد، چی به او می دهد؟ با او چه کار می کند؟ این در روایات ما، در موارد گوناگونی آمده است. اذا اراد الله بعبد خیرا جعل فی قلبه حب الحسین و زیارته. این یکی از آن خیرهایی است که خدا برای یک بنده می خواهد. خدا وقتی خیر یک بنده را بخواهد، یک وقتی در روایات ملاحظه کردم، موارد فراوان و زیادی، آنجور که در خاطرم هست، شاید بیست ، بیست و پنج مورد از عرصه های مختلف عبادت و بندگی را ملاحظه کردم که این تعبیر در آن بود. اگر خداوند خیر کسی را بخواهد، این کار را با او می کند. یکی از موارد این است. اگر خداوند خیر بنده ای را بخواهد، اراده خیر بکند در رابطه با بنده ای، این است که گناهانش را ممثل جلوی چشمش قرار می دهد. پیوسته.
🌸 اینکه گناهان جلوی چشم انسان نمایان باشد، ممثل باشد، باید ببینید چه تاثیری در وجود انسان دارد. اگر بخواهد از گناهان لذت ببرد، این که نه. این که مراد نیست. ممثل از این نظر که بترسد. نگران باشد. شرمنده باشد. اینکه تو گناه کردی. تو کار یا کارهای بسیار قبیحی انجام دادی و باید نسبت به آن ها پاسخگو باشی.
💠 گناهان ممثل است. یعنی گناهان را فراموش نمی کند. با توجه به این جهتی که عرض کردم. سازنده باید باشد. نه اینکه یاداوری گناهان همراه با لذت باشد که این اصلا جهت ایمانی ندارد. و یا اگر خیلی بخواهد ناامید کننده باشد. یعنی اینقدر این نگرانی و ترس شدید بشود که یک حالت ناامیدی در او ایجاد کند، این هم مراد نیست. بلکه یک حد وسطی که سازندگی برایش دارد. شرمنده اش می کند. او را از غرور و عجب و تکبر و بی اعتنایی نسبت به فرصت ها و نعمت ها باز بدارد.
📚برگرفته از سلسله جلسات #حدیث_خوانی شرح وصیت نامه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به ابوذر، #جلسه_سیزدهم در تاریخ شنبه 1400/09/20
#قسمت_صد_و_چهل_و_یک
ادامه دارد...
📣کانال مدرسه علمیه الهادی علیه السلام
🆔@alhadihawzahqom
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
#وصیت #معرفی_حدیث #حدیث #ترس_از_گناه #گناه #معصیت #دوری_از_گناه #کفر #حقیقت_ایمان #ایمان