eitaa logo
سلام فرشته
164 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹وقت کم بود و دیگر به کارهای فراخوان نمی رسیدیم. گوشی به گوشی و پیامکی به چند نفر از دوستان و آشناها گفتیم و نتیجه اش نزدیک یک میلیون تومان پول شد. چیزی که هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم. با خودم می گفتم نهایتا دویصت تومان می رویم می خریم دیگر.. نشستیم و چیزهایی که به ذهنمان رسید بخریم را نوشتیم. بطری آب. خرما. کیسه فریزر. شکلات. نان. پنیر بسته بندی. بامیه. می خواستیم ساده باشد و دیگر چیزی اضافه اش نکردیم. باید دقیق عمل می کردیم. اضافه پولش را هم بامیه یا خرما یا کیکی چیزی پخش می کردیم. تعداد را روی 400 بسته بستیم اما قیمت دستمان نبود که بتوانیم محاسبه کنیم. این شد که با بچه ها به سوپری محل رفتیم. 🔸کار آن روزمان شده بود حساب و کتاب و پیدا کردن مغازه ای که ارزان تر باشد. بطری آب را هم از فروشگاه بزرگ گرفتیم که تعداد بدهد و ارزان تر. خود به خود همه چیز جور می شد و ما متعجب و البته بسیار خوشحال از این حمایت های خدا. حتی برخی فروشنده ها همین که نیت ما را می فهمیدند، خودشان هم چند قلم به خریدمان اضافه می کردند و مشارکت شان را این گونه نشان می دادند. خدا قبول کند از همه شان. حالا کار اصلی بسته بندی بود که باید یک روزه انجامش می دادیم. و حتی کمتر. 400 بسته کم نبود. ریحانه پیشنهاد داد بساط بسته بندی را در مسجد پهن کنیم که بچه های مسجدی هم کمک باشند. فکر خوبی بود. آن همه خرید در پذیرایی مان جا نمی شد. خریدها را خرده خرده به مسجد برده بودیم و حالا نوبت خودمان بود که پیاده، به سمت مسجد، روانه شویم. 🔹وارد مسجد که می شویم، همه مان از تعجب، دهانمان بسته می ماند. سفره های بزرگ را پهن کرده اند و به صورت بسیار منظم، هر قلم جنس را در گوشه ای گذاشته اند. سینی های بزرگ بامیه و خرما جداگانه. دستکش ها و .. به بچه ها می گویم: - انگار ما دیر رسیدیم. 🔸همه می خندیم و مشغول به کار می شویم. تعداد نفرات خوبی آمده اند و کار بسته بندی، زیاد طول نمی کشد. قرار است اول، وانت برادر حجت، مسئول و فرمانده بسیج آقایان را پر کنیم. بسته های آماده شده را دست به دست تا دم در قسمت خواهران، رد می کنیم. و از در مسجد دیگر، بارگیری با آقایان است. این همه هماهنگی ها را ریحانه و مسئول بسیج انجام داده اند. خوشحال از این مشارکت، خدا را شکر می گویم. نمی شود بسته های زیادی را روی هم بچینیم. له می شوند. خود برادر حجت نیست اما بقیه برادران، تمام این ریزه کاری ها را بلد اند و انجام می دهند. اگر احمد هم اینجا بود، حتما یکی از آن ها می شد و چقدر از دیدنش خوشحال می شدم. همه کسانی که دوست دارند در ماجرای پخش هم حضور داشته باشند، سوار ماشین می شوند. من و فرزانه و دخترخاله ها جلوی مسجد منتظر آمدن پدر هستیم. پدر و مادر هم سر ساعتی که گفته بودیم حرکت می کنیم، می آیند. 🔹 هوا هنوز روشن است و یک ساعتی تا افطار مانده. چند بسته آخر را هم عقب ماشین پدر می گذارند. سوار ماشین پدر می شویم. در تعقیب وانت، به سمت گلزار شهدا حرکت می کنیم. وسط راه، متوجه می شویم که آقا جواد و خاله پری هم در راه هستند. آنقدر از شنیدن این خبر خوشحال شدیم که خستگی کار فشرده خرید و بسته بندی آن هم با زبان روزه در این هوای گرم، از تنمان بیرون رفت. بیشتر خوشحال دخترخاله ها بودم که بعد از چندین روز، والدینشان را خوش و خرم می توانستند ببینند. یعنی امیدوارم که اینگونه باشد و اختلاف هایشان تمام شده باشد. @salamfereshte
🔻ضحی به گوشی نگاه کرد و بلافاصله پاسخ داد: - جانم خانم وفایی جان. نه نرفتم هنوز. باشه چشم... عباس آقا، می یاین بریم اتاق ریاست؟ ظاهرا کارم دارن. - می خوای من بشینم تو ماشین؟ - اگه سختتون نیست با هم بریم. 🔹مجدد، ضحی از نگهبانی رد شد اما این بار با همسرش عباس محمدی. از سراشیبی بالارفتند. نزدیک اتاق خانم دکتر بودند که فرهمندپور، از اتاق خارج شد. پاکت هنوز در دستش بود. نگاهی به ضحی و عباس کرد. قدم سست کرد و ایستاد. دستش را به نشانه سلام، جلوی عباس آورد: - سلام و ارادت. مبارک باشه. - سلام علیکم. ممنونم. 🍀قبل از اینکه ضحی توضیح یا اعتراضی بکند و عباس، سوالی بپرسد که شما؟ گفت: - دکتر فرهمندپور هستم. مزاحمتون نباشم. خیلی خوشحال شدم. - خواهش می کنم. بنده هم خوشحال شدم آقای دکتر. 🔹فرهمندپور خواست حرف دیگری هم بزند اما جلوی خودش را گرفت. نگاه مهربانانه ای به عباس و ضحی کرد و از کنارشان رد شد. نفس عمیق کشید بلکه بوی تن ضحی مشامش را پر کند اما جز عطر گل نرگسی که موقع دست دادن عباس، فهمیده بود، بویی احساس نکرد. خودش را دلداری داد که صبر کن. در آینده، او را بیشتر خواهی دید. از بیمارستان خارج شد. داخل ماشین شاسی بلندش نشست. سر روی فرمان گذاشت و بیصدا، اشک ریخت. به عباس حسودی اش شد. دلش سوخت. حالا ضحی مال دیگری ای بود که او، الان به او دست داده و لبخند زده بود. چقدر سخت بود دست دادن و لبخند زدن به کسی که عشقت را تصاحب کرده باشد. عقلش از این حال نزار، متعجب بود. قبل از اینکه سرش را بالا بیاورد، با گوشه آستین، اشک هایش را پاک کرد. نگاهی به عکس ضحی که در گوشی داشت کرد. روی صورتش دست کشید. دکمه کنار گوشی را فشار داد و تصویر ضحی، پنهان شد. سوئیچ را چرخاند و حرکت کرد. 🌸خانم دکتر از دیدن عباس بسیار خوشحال شد. حال و احوال پرسید و به ضحی گفت: - آقای محمدی رو ما چند بار موقع آوردن مجروح تو اورژانس دیدیم. ایشون تا از روند درمان مجروحشون مطمئن نمی شدن، بیمارستان رو ترک نمی کردن؛ با اینکه وظیفه شون فقط رسوندن بیمار هست نه پیگیری اما پیگیری هم می کنند. 🍀بحرینی، ظرف ترافل های کاکائویی را به سمت ضحی گرفت و بفرما زد و ادامه داد: - اصلا برای همین ویژگی شون هست که یادم مونده. 🔹و تعریف کرد که پیرمرد مجروحی را به سختی به بیمارستان آورده بود و به خاطر نبودن پسر و فامیلش، تمام کارهای درمانی را خود عباس انجام داد. از اینکه وقت این دو جوان را با خاطرات، از بین ببرد، شرم کرد و گفت: - غرض از مزاحمت؛ مربوط به این نامه است. ملاحظه بفرمایین. 🔻و کپی آن نامه ای که فرهمندپور به ضحی داده بود را تحویل ضحی داد. ضحی آن را مجدد نگاه کرد و پرسید: - چه عرض کنم؟ - به امضاهای پایین نامه نگاه کنین. - هیئت مدیره بیمارستان آریا هستن. - درسته. غیر از یک نفرشان. شما ایشون رو می شناسین؟ 🔸ضحی به اسم فرهمندپور که ذیل عنوان مجری طرح، اسمش نوشته شده بود نگاه کرد. در کسری از ثانیه حواسش به عباس رفت و جمله ای که بر زبانش آمده بود. آن را عقب راند. نامه را تا کرد و به سمت خانم دکتر گرفت. به چشمان خانم دکتر خیره شد و بدون اینکه نگاهش را بردارد گفت: - نمی شناسمشون خیلی. گذرا دیدمشون. 🔹خانم دکتر بحرینی به چشمان ضحی که چیزی را فریاد می کرد نگاه کرد. صدای فرهمندپور که ادعا کرده بود دکتر سهندی او را خوب می شناسد، در گوشش چرخ خورد. بدون اینکه چیزی بروز بدهد، نامه را گرفت. ظرف شکلات را به آقای محمدی تعارف کرد. عباس و ضحی شکلاتی برداشتند و از اتاق ریاست خارج شدند. عباس به عکس نوشته های روی دیوار کرد و گفت: - فکر کنم هر ماه یا هر چند ماه عکس رو عوض می کنند. حدیث های قبلیو من خونده بودم. اینا نبودن. - واقعا؟ جالبه. نمی دونستم. خیلی اینجا نبودم آخه. - حالا کجا بریم؟ - شما پیشنهادتون چیه؟ - پیشنهادم اینه که بریم.. 🍀از در بیمارستان خارج شدند. عباس نفس عمیقی کشید و ادامه داد: - گلزار شهدا 🌸سوار ماشین عباس شدند. ماشین ضحی، همان جا کنار بیمارستان ماند. عباس سریع و دقیق رانندگی می کرد. ضحی به دنده عوض کردن عباس نگاه کرد و از سرعت عمل دستانش، خوشش آمد: - با این سرعت عمل، شما باید پرسنل اتاق عمل می شدین. نمی خواستی پزشکی بخونی؟ 🍀عباس گلو صاف کرد و گفت: - چرا اتفاقا پزشکی رو دوست دارم 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺اصلاح و دگرگونی با توجه به خدا و کمالات او حفظه الله: 🌸 دوستان بببینید. حضرت چه جوری ابوذر را دارد تربیت می کند و انگیزه به او می دهد. با چه مفاهیمی دارد ابوذر را تربیت می کند. همه اش مفاهیم دینی و توحیدی. اصلا انگیزه های دنیایی اینجا حضرت مطرح نمی فرمایند. آن سه تا روش تربیتی و مسلک اخلاقی که خدمتتان عرض کردم فراموش نکنید. مسلک اول، اصلاح و تهذیب با استفاده از انگیزه های مادی و دنیایی بود. با نتایج مادی و دنیایی. اگر درس بخوانی معروف و محبوب می شوی. در آینده به جاهایی می رسی. مسئولیت های بالا می گیری. این ها همه اش دنیایی است. مشکل انسان حب دنیاست. با این روش هنوز حب دنیا در او شدید تر می شود. قوی تر می شود. مشکل انسان بیشتر می شود. این تربیت نیست. حضرت علامه می فرمایند اساس علم اخلاق بر همین روش است متاسفانه. شما در این کتاب های اخلاقی ببینید این را دارد. اگر درس بخوانید عالم می شوید. این نتایج دنیوی را دارد. اگر با سخاوت باشی، محبوب همه می شوی و همه تو را دوست دارند. مشکل بدتر می شود. ⚡️دومین مسلک، آنی است که اصلاح و تهذیب را با استفاده از انگیزه های اخروی انجام می دهد. ثواب و عقاب . که این روش انبیا بوده و در اسلام هم به رسمیت شناخته شده است. در قران هم داریم. 🍃 اما روش منحصر به فرد قرآن پیامبر و اهل بیت علیهم السلام، اصلاح و تهذیب با استفاده از معارف توحیدی. با توحید. با کمالات الهی. توجه به خدا و توجه به کمالات الهی. که انسان اصلاح بشود و دگرگون بشود و پاک بشود. 📚برگرفته از سلسله جلسات ، در تاریخ دوشنبه 1400/09/01 ادامه دارد... 📣کانال مدرسه علمیه الهادی علیه السلام 🆔@alhadihawzahqom صلی الله علیه و آله