eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
10 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه طراح و مجری طرح سفیر و همیار خانواده ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 📚شب‌های پاییز با داستان حضرت دلبر ✍صالحه کشاورز معتمدی ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
داستان حضرت دلبر ۸.mp3
4.59M
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 📚داستان حضرت دلبر با صدای نویسنده : ✍صالحه کشاورز معتمدی ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 تمام تنم رعشه داشت ... رنگ‌پریده و حال پریشانم عمه فاطمه را حساس کرد : _خوبی گلم مشکلی هست ؟ می‌دیدم که مرتضی با کمی فاصله ایستاده و شش‌دانگ ما را زیر نظر دارد . +خوبم عمه جان نگران نباشید یه‌کم خستم فقط من از حرکت امیر عصبانی بودم و مرتضی از همه‌جا بی‌خبر احساس عذاب وجدان داشت ، تا شب چند بار نزدیک شد و عذرخواهی کرد ، خودم را جمع‌وجور کردم و سعی داشتم این شب آخری با خاطره بد همراهی نشود . آخر شب منچ بازی کردیم و فضا در بازی و شوخی و خنده عوض شد. صبح زود بعد از نماز عازم بود از پشت پنجره به کوچه پر از گل و خیس از باران بهاری نگاهش کردم که با قد بلندش روی عمه خم شده بود و او را تنگ در آغوش میفشرد ، در همان حال به سمت من نگاه انداخت و با لبخند و حرکت دست خداحافظی کرد. رفت ... هنوز به سر کوچه نرسیده بود که دلم برایش تنگ شد اما ... تا آخر تعطیلات بازهم با امیر رودررو شدم ازش عمیقاً متنفر بودم . چرا بعضی‌ها قدرت تنفر آدم را درک نمی‌کنند؟! در همان روستا وسط یک مهمانی زنانه داخل شد و با یک آهنگ خارجی رقصید ، دخترها برایش غش و ضعف می‌رفتند و به‌شدت انزجار من افزوده می‌شد. آن روزها نمی‌دانستم دنیا با این احساسات من چه بازی‌ها خواهد داشت. شب آخر تعطیلات نوروزی بود باید فردایش به کرج برمی‌گشتیم ، بچه‌ها در حیاط خانه پدربزرگ آتش بزرگی زده بودند ، با تمام دلتنگیم برای مرتضی کنار آتش نشسته و به شراره‌های زیبایش نگاه می‌کردم . دست‌هایش را دور گردنم انداخت میان بازوهای قدرتمند پدرم غرق شدم ، خدایا چقدر حس خوبی بود دل‌تنگ باشی و همان لحظه نیروی پرقدرت پدرانه تو را در بر بگیرد همان‌طور که سرم را می‌بوسید و بیشتر مرا در آغوشش می‌فشرد گفت : _قیزیم یه چیزهایی شنیدم ... دوست داشتم خودت برام بگی نه این‌که از غریبه‌ها بشنوم ... برق از سرم پرید اما به روی خودم نیاوردم یعنی توانش را نداشتم فقط با صدای آهسته گفتم : +چی شنیدی بابا جانم ؟ _ امیر برام گفت که تو و مرتضی خلوت کرده بودید... نمی‌دانم چرا در آن لحظه از هوش نرفتم... نمی‌دانم... _ البته گفت که تو ابراز علاقه مرتضی رو نپذیرفتی ... درسته ؟؟ آروم از بغل پدرم جدا شدم روسری‌ام را مرتب کردم و گفتم : +باباجان حرف یه آدم ناحسابی فکر کردن هم نداره. می‌خواستم بلند شوم که دست‌هایم را گرفت... _بمون باباجان به من نگاه کن من که می‌دونم تو و مرتضی به هم علاقه دارید از حرکاتتون مشخصه من هم که مخالفتی ندارم فقط حرفم اینه که همه‌چیز به وقتش باید انجام بشه این‌جوری برای خودتون بهتره ... اون‌جا بود که از حرکت خودم و نگرفتن دفترچه راضی‌تر شدم ، با غرور نگاهش کردم و گفتم: + باباجان خیالتون راحت طیبه حواسش هست که کاری بدون اجازه باباش انجام نده ... رضایت عمیقاً در چشم‌های سبز پدرم هویدا بود. اردیبهشت و خرداد سخت درگیر امتحانات نهایی بودم عمه کلی برایم وقت گذاشت و همه امتحانات به‌خوبی سپری شد . جام‌جهانی فوتبال شروع‌شده بود من هم پیگیری می‌کردم و آخر شب‌ها پای تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ مینشستم ، آن شب هم با صدای کم بازی را دنبال می‌کردم ، تا معصومه خانم و بچه ها بیدار نشوند، پدرم برای کارهای تعاونی به روستا رفته بود ... یک‌صدایی شبیه غرش آمد ، اولش احساس کردم سرم گیج رفت بعد دیدم معصومه خانوم سر جایش پرید و در کسری از ثانیه تمام خانه شروع به لرزیدن کرد ... زلزله بود... زلزله ... زلزله آمد و به تاراج برد هرآنچه که باید ، آرزوها و عشق‌ها ، رؤیاها ، چه آینده هایی که با همین چند ثانیه تباه شد ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤ 💌 انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است💌 ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پس از کدامین طلوع ابدی از راه می‌رسی؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌺 @Salehe_keshavarz 🌺
یاغفار! امروز مشارطه ام این باشد که : طی دو روز نوشتن و لیست کردن تمام ناراحتی ها ، دلخوری ها ... زمان مناسبی هست که ببخشم و بگذرم از همسرم و دردهام رو فراموش کنم🤝 عزیزانم! البته که این مبحث یک روند طولانی در پی داره و احتمالا با ابراز احساسات بسیاری توأمان خواهد بود اما تا کی قراره در این حال بمونی ؛ تو باید بتونی از این دالان گذر کنی ؛ تو باید بتونی به صحت و سلامتی روح و روان برسی ؛ تو باید بتونی آرامش رو اول به خودت بعد به همسرت و فرزندانتون هدیه بدی ؛ فراموش نکن که تو یا یک زن هستی و دارای صفت جمیل پروردگار یا مردی با صفت جلال خداوند فراموش نکن که این توئی که باید و بتونی به این زندگی عشق و عطوفت پرتوافشانی کنی ؛ خودت رو باور کن و در مسیری که باید قدم بگذار لطفا🙏 ♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
صالحه کشاورز معتمدی
#روتین_روزانه #همسرداری #مشارطه یاغفار! امروز مشارطه ام این باشد که : طی دو روز نوشتن و لیست کرد
و برای تمرین امروز ❤️ امروز من برای بخشش و فراموش کردن 👇👇 لایو می‌تونه خیلی در این مسیر بهتون کمک کنه ، توی این لایو کلی در این مورد براتون توضیح دادم حتما کاغذ و قلم کنارت باشه و نکات رو یادداشت کن لطفا البته که پیوست لایو ۵ گام تخلیه انرژی های منفی رو هم داریم که طی ۵ روز میبایست انجام بشه اما بعد از اتمام می بینی حسسابی سبک و آروم شدی😍 کلی تمرین ، تکنیک اونجا بهت یاد دادم پس بسم الله ... این فرصت رو از خودت نگیر لطفا @Salehe_keshavarz منتظر بازخوردهاتون هستم😇
record20220317100619.mp3
28.24M
📑موضوع کارگاه 👇👇 📍 تخلیه انرژی های منفی 🎓مدرس : ‌ ⚜صالحه کشاورز معتمدی⚜ 🌐 @Salehe_keshavarz 📑🔍
📣📣📣📣 ویژه منطقه اسلام آباد کرج 🎊 همراه با جشن باشکوه میلاد حضرت رسول اکرم (ص) 🎊 مولودی خوانی ، مسابقه و جایزه پنجشنبه ۲۱ مهرماه راس ساعت ۱۸:۳۰ کرج_اسلام آباد_سالن ورزشی دلاوران 🎉 همه اعضاء خانواده دعوت هستید 🎉 ❗️به دلیل محدودیت فضا لطفا صندلی خود را رزرو بفرمایید ❕تعداد شرکت کنندگان خود را به شماره زیر پیامک کنید : ‎0937 328 4780 @salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی
📣📣📣📣 #همایش_بزرگ #خانواده_متعالی ویژه منطقه اسلام آباد کرج 🎊 همراه با جشن باشکوه میلاد حضرت رسول ا
عزیزان کرجی این جشن و همایش یادتون نره ✔️همه خانواده تشریف بیارید ✔️مهد نگهداری کودک هم فعال هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا