📚 #داستان زندگی يك دوست
دوستی دارم كه در بازار از سال 80 در صنف لباس مردانه فعاليت میکرد و يك شريك خوب هم داشت.آنها بر اثر اشتباهات كوچك و مداومي كه انجام میدادند ورشكسته شدند،دوست من بعد از ورشكستگی در كار پوشاك،شغل آزاد را رها كرد و مشغول به فعاليت در يك سازمان دولتی شد،اما شريكش در همان شغل ماند و بهمرور شروع به فعاليت كرد و هرروز کارش را گسترش داد،چند شب گذشته با دوستی كه فعاليت در سازمان دولتی را انتخاب كرد صحبت میکردم،او میگفت کهای كاش شغل آزاد را رها نمیکرد و مثل شريكش ادامه میداد و مثل شريكش حالا ويلا و خانه و ماشين خوبی داشت ...
دوست من از يك نكته غافل بود،
نکتهای كه فرق بين افراد شکست خورده و افراد موفق است👇👇
برای رسيدن به هر هدفی بايد حاضر باشيم بهای آن را پرداخت كنيم،شريك دوست من كه حالا ثروتمند شده، 10 سال ريسك فعاليت در بازار آزاد و خطراتش را پذيرفت و حالا پيشرفت كرده كه است،درصورتیکه دوست من در اين 10 سال هيچ نگرانیای بابت حقوق و اجاره مغازه و ماليات نداشته و زندگی مالی بیدردسری را سپری كرده است.
🎓 @Salehe_keshavarz
#موفقیت
#تو_موفق_خواهی_شد
⤵️
💫 @Salehe_keshavarz 💫
💥گرمابه
در زمان های قدیم،در خانه ها حمام وجود نداشت. مردم برای استحمام و شستشو باید به حمام های عمومی می رفتند. حمام ها صبح خیلی زود،قبل از طلوع خورشید بازبودند. یک روز صبح خیلی زود که هنوز خورشید طلوع نکرده و هوا تاریک بود،مردی که بقچه ی حمامش را زیر بغل گرفته بود،از خانه بیرون آمد تا به حمام برود. توی کوچه،دوستش را دید. به او گفت:
«بیا با هم به حمام برویم.»
دوستش جواب داد:
«من کاری دارم وفرصت نمی کنم به حمام بیایم اما با تو تا حمام می آیم.»
آنها با هم رفتند تا نزدیک حمام رسیدند. دوستی که کار داشت،وقتی سر یک دوراهی رسید،بدون آنکه چیزی بگوید به کوچه ی دیگری پیچید و رفت. مرد اولی همانطور که بقچه اش را زیر بغل داشت به راهش ادامه داد و متوجه نشد که دوستش از او جداشده و رفته است. در همان موقع دزدی که پشت سر آنها حرکت می کرد،وقتی مرد را تنها دید،خودش را به او رساند و در کنارش راه افتاد تا در فرصتی مناسب از او چیزی بدزد. مرد که دزد را با دوستش عوضی گرفته بود،جلوی در حمام،یک کیسه با صد دینار پول از جیبش درآود و به دزد داد و گفت:
«دوست عزیزم،این پول ها را بگیر تا من از حمام برگردم . اینها به امانت پیش تو باشد.»
و وارد حمام شد. دزد کیسه را گرفت و جلوی حمام نشست. مرد به حمام رفت و ساعتی بعد از حمام خارج شد و می خواست به خانه اش برود که دزد او را صدا زد و گفت:
«ای مرد،بیا کیسه ی پولت را که پیش من به امانت گذاشته ای بگیر. من امروز به خاطر نگه داشتن امانت تو از کار و کاسبی خودم افتادم.»
مرد با تعجب نگاهی به دزد کرد و گفت:
«تو کی هستی و کیسه ی پول من پیش تو چه کار می کند؟ من آن را به دوستم سپرده بودم.»
دزد گفت:
« من دزدم. دوستت از تو جداشد و تو نفهمیدی. من کنار تو راه افتادم و تو مرا با دوستت عوضی گرفتی و به خاطر همین اشتباه، کیسه ات را به من سپردی تا برایت به امانت نگه دارم.»
مرد که خیلی تعجب کرده بود گفت:
«اگر تو دزدی چرا کیسه ی مرا ندزدیدی؟»
دزد جواب داد:
«چون تو کیسه ات را به رسم امانت به من سپرده بودی نتوانستم آن را برای خودم بردارم. من دزد هستم ولی در امانت خیانت نمی کنم. خیانت در امانت کار بسیار زشتی است و رسم جوانمردی نیست.
دزد کیسه را به مرد داد و رفت. مرد از این طرز فکر و روحیه ای که دزد داشت همچنان شگفت زده بود.
#داستان
#امانتداری
#مشـــارطه
💢به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید👇👇
💫 @Salehe_keshavarz 💫
#داستان
مشـــارطه، مـــــراقبه و محــــاسبه
ایشان می فرمودند: انسان باید در اولین ساعات روز، آنچنان به خود آمادگی دهد که بتواند همواره از تهاجم شیطان و اوهام نفسانی خود محفوظ بماند.
او باید با خود چنین شرط کند که امروز یکی از روزهای زندگی توست که سپری می شود؛ در این روز باید چنان مراقبت کنی که خلاف رضای خدا از تو سر نزند و باید تصمیم قاطع بگیری که عمل ناهنجاری انجام ندهی.
پس از این تصمیم اوّلی در ابتدای روز، باید در تمام طول روز مراقب شرط خود باشد تا بتواند آن را با موفّقیّت به انجام برساند. مرحوم علّامه می فرمودند: مراقبه از باب مفاعله است که همیشه بین دو فردی که مقابل هم هستند، صورت می پذیرد؛یعنی خدا مراقب شماست و شما هم باید مراقب خدا باشید و مطابق رضای او کاری کنید.
پس از طّی این دو مرحله، نوبت به حسابرسی می رسد که سومین مرحله است؛ بدان معنا که در آخرین ساعات، به فکر بنشیند و تمامی حرکات و فعالیتهای روزانه خود را مورد دقّت و حسابرسی قرار دهد، لحظه لحظۀ آن را از نظر بگذراند و از خودش بپرسد و ببیند در مقابل سرمایه ای که امروز از کف داده است، چه به دست آورده است.
در این مرحله، شخص باید رفتن،آمدن، نشستن، خوردن، گفتن، نوشتن، برخوردها و خلاصه همۀ حرکات خود را زیر ذره بین قرار دهد و خوب و بد آنها را از هم جدا کند. هرجا خلافی از او سر زد، استغفار نماید و تصمیم بر جبران بگیرد و هر موفقیتی که شامل حالش شده است، خدا را در مقابل آن نعمت سپاس گوید.
علامه (ره) می فرمودند: کسی که زندگی خود را به این حال ادامه دهد، به زودی از کمالات فراوانی برخوردار خواهد شد که موفقیت او را در کمتر کسی می توان یافت و برتری روحی او، قابل مقایسه با هیچ یک از سایر مردم عادی که شب و روز خود را بی حساب و کتاب می گذرانند نخواهد بود.
🌸 @Salehe_keshavarz 🌸
🎨🎗🎨🎗🎨🎗🎨🎗🎨
🌐 @Salehe_keshavarz
نقاش خوش فکر🙃👇
پادشاهی بود که از یک چشم و یک پا محروم بود.
روزی پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند نقاشی زیبایی بکشند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟! سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد.
او پادشاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده!
آیا ما می توانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؟
ندیدن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنها می تواند حال ما را خوب و روان مان را آرام کند. این نوع نگرش، مهارتی آموختنی است و با تمرین، در ذهن ما نهادینه می شود.
#خوشگویی
#مشارطه
#داستان
🌐 @Salehe_keshavarz
🎨🎗🎨🎗🎨🎗🎨🎗🎨
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️
🌐 @Salehe_keshavarz
قهوه درس اخلاق😊
ﺯنی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻭ ﺿﻤﻨﺎ
ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺍﺩﺏ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺑﺘﮑﺎﺭﯼ ﺑﺨﺮﺝ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ
ﻧﺤﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ👇👇
ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ = ﭘﻨﺞ ﺩﻻﺭ
ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = ٤ ﺩﻻﺭﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﻨﺖ
ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ، ﻳﻚ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = 4 ﺩﻻﺭ
ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ، ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﻦ = 3/5 ﺩﻻﺭ
ﺑﺪﯾﻬﯽ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻣﻮﺩﺏﺗﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﭘﻮﻝ ﮐﻤﺘﺮﯼ بدهند.
اینها همون تشویق هایی هست که باید برای رشدتون در نظر بگیرید
همون #معاتبه ها ...
معاتبه ها باید به رشد و تعالی شما عزیزان کمک کنه
پس دقت کنید
این یک نمونه هست برای ایده گرفتن
موفق باشید😇👏
#خوشگویی
#مشارطه
#داستان
🌐 @Salehe_keshavarz
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️
🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔
🌐 @Salehe_keshavarz
⛔️⛔️حمل کینه و نفرت⛔️⛔️
معلّم یک کودکستان به بچههاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیبزمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچهها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیبزمینى بود. معلّم به بچهها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کمکم بچهها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیبزمینیهاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیبزمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچهها راحت شدند.
معلّم از بچهها پرسید: «از این که سیبزمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟» بچهها از این که مجبور بودند سیبزمینیهاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.
آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیبزمینیها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»
تا وقتی میشه با خوشگویی ؛
خوشرویی ؛
در کنار هم زندگی کنیم ؛
چرا کینه و نفرت😒
یه بانو بیست به تمام این موارد دقت داره و حواسش به تمام ریزه کاری ها هست😉👌
#خوشگویی
#مشارطه
#داستان
🌐 @Salehe_keshavarz
🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔
🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞
🌐 @Salehe_keshavarz
برادران مهربان💞
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت : درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
اینم یه درس زیبای دیگه
تقدیم حضورتون ...
موفق باشید ...
#خوشگویی
#مشارطه
#داستان
🌐 @Salehe_keshavarz
🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞
💭 #داستان
عصر بود ...
وقتی شوهرش از سرکار برگشت منزل ، توی آشپزخونه مشغول آماده سازی کارهای پایانی تدارک شام بود و دقیقا روزی بود که مرد حقوق گرفته بود.
+وارد آشپزخانه شد او را صدا زد و چک رو داد به زنش
۰۰۰زن بلافاصله دست از کار کشید و دستان شوهرش رو گرفت و گفت :
_میدونم چقدر برای بدست آوردن این پول زحمت کشیدی ؛
+ از اینکه ما این همه امکانات رفاهی رو داریم و به من این فرصت رو دادی بمونم خونه و از خانواده مراقبت کنم ازت ممنونم♥️
اما این همه ماجرا نبود و نیست.
او به اتاق نشیمن که بچه ها بازی میکردند رفت و از اونها خواست که بلند بشن ،
...زن به بچه ها گفت :
بچه ها به این چک نگاه کنید ، پدرتون خیلی تلاش کرده تا این پول رو بدست بیاره ؛
حالا ما میتونیم یه جفت صندل جدید براتون بخریم و دوچرخه خراب شده رو تعمیر کنیم ...
+ پدر گوش میداد و صورتش از لذت می درخشید🙃
دقت کنید ...
همسرش نه تنها خودش قدردانی میکرد
بلکه به بچه ها هم آموزش میداد 👌👌
از نظر مرد او زن زیبایی بود چرا که همیشه چه زمانی که حقوق میگرفت یا روزهای عادی دیگه برای زن تفاوت نداشت
از هر فرصتی برای قدردانی استفاده میکرد و مشخصا در این منزل هر روز برای تلاش های بی وقفه از مرد قدردانی میشد ...
نتیجه ...
او یک زن معمولی نبود چرا که میدانست میبایست از مرد بابت تلاش هایش قدردانی کنه ؛
به همین دلیل برای مرد او یک زن زیبا و دوست داشتنی بود ...
#روتین_روزانه
#همسرداری
#قدردانی
♥️ @salehe_keshavarz ♥️
نظراتتون رو برام بفرستید لطفا
بنویسید شما چقدر از همسرتون بابت تمام تلاش هاش قدردانی میکنید ‼️‼️
#داستان کوتاهی با عنوان پرواز با خنده های نوه ها ...
جک کنفیلد توی کتاب اصول موفقیت خودش اینگونه مینویسه که:
در سفر به اورلاندو توی هواپیما متوجه خانمی شدم که کنارم نشسته بود و دستگیره صندلی را اونقدر محکم میفشرد که دستاش سفید شده بود ...
به او گفتم : ترسیدی ؟
گفت : بله ...
گفتم میخوای چشمات رو ببندی و بهم بگی چه افکارو تصاویری رو میبینی ؟
چشماش رو بست و گفت :
میبینم هواپیما از زمین بلند نمیشه و تصادف میکنه ...
گفتم برای چی به اورلاندو میری ؟
گفت برای دیدن نوه هام به اونجا میرم و دوست دارم اونا رو ببرم به شهربازی ...
گفتم بسیار عالی
میتونی الان خنده ها و نگاه های پرهیجان نوه هات رو تصور کنی که با دیدن عروسک های شهربازی بالا و پایین می پرند ؟
گفت : بله ...
شروع کردم به #تکرار ؛
اینجا شهریازیست ؛
اینجا شهربازیست ...
چهره ش آروم شد و دسته صندلی رو رها کرد ...
📌در این لحظه دیگه تو ذهنش شهربازی بود ؛
اون تصویر مثبت دلخواهش رو جایگزین صحنه وحشتناک تصادف هواپیما کرده بود و اینگونه #ترسش از بین رفت ...
🆔 @Salehe_keshavarz 🌐📚