سلام شبتون بخیر
📝بریم سراغ محاسبه نفس
نکاتی که برای مراقبت از مشارطه امروز باید دقت می کردیم تقدیم شما😊👇
💯اینکه باید آگاهی می داشتیم ...
💯موقعیت خودمون رو می سنجیدیم ...
💯بررسی اینکه در انتهای مسیر به کجا میرسیم ...
‼️👈اعلی علیین یا اسفل السافلین ...
خب کیا دقت کردند ؟!!
چقدر موفق بودید و چقدر طعم شکست رو چشیدید ؟!!🤔🤔
آیدی ادمین ایتا برای ارسال نظرات⤵️
🆔 @Admiin114
#یادآوری_مؤثر
#محاسبه_نفس
#معاتبه
آیدی کانال تجارب ⤵️
📨 @nazarat_tajrobiat
❤️ @salehe_keshavarz
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_شانزدهم ۲
در یکی از همین مکالمات بود که آنچه که نباید را شنیدم ...
چند روزی بود که حال جسمی خوبی نداشتم ...
عاطفه دنبالم آمده بود تا با هم به شرکت برویم .
رفتم اتاق تا سریع دوشی بگیرم و آماده شوم .
عجله داشتیم ...
از حمام در آمدم و لباس پوشیدم ... جلوی میز توالت ایستادم و مشغول آرایش بودم که شنیدم ...
صدای عاطفه را شنیدم ...
که ...
خیلی آرام به مسعود من می گفت :
+ "مسعود جان" من کی روی حرف تو حرف زدم که این بار دومم باشه ... چشم ...
هرچی تو بگی ...
کلمه " مسعود جان " مثل پتک توی سرم کوبیده می شد .
با خودم گفتم #عمق رابطه ی اینها بیشتر از چیزی است که من می دانم .
دنیا دور سرم می چرخید ...
یاد حرفهای دیشبم افتادم که به مسعود می گفتم :
_من اولین مامانی هستم که دلم برای شوهرم بیشتر از بچم تنگ میشه ...
و مسعود گفته بود :
+ آخه تو شیرین خودمی ...
برای همین اخلاقاته که عاشقتم ...
واااای مسعود ...
چطور می توانست ...
اینهمه دورویی ....
باورم نمیشد ...
حالا با حرفی که از عاطفه شنیده بودم هر آنچه که این سالها #شک داشتم به یکباره تبدیل به #یقین شد .
به آینه ی رو به رو خیره بودم ...
داشتم می افتادم ...
دستم را روی میز گذاشتم و دیگر چیزی نفهمیدم ...
وقتی به هوش آمدم عاطفه نگران بالای سرم حرکت می کرد .
مرا سوار آمبولانس کردند.
اشکهای داغم سرازیر می شد و صدای ناله ام بلند بود ...
احساس می کردم در آن کشور غریب فقط "مرگ " می توانست درد قلب شکسته ام را درمان کند .
تا شب در بیمارستان بودم ، چند آزمایش گرفتند.
نمی دانم اثر داروها بود یا توان بیداری نداشتم ، گذشت زمان را حس نمی کردم .
هوا تاریک شده بود که چشمهایم را باز کردم ...
عاطفه خوشحال و خندان بالای سرم بود ...
ازش متنفر بودم و باااید این را بهش می گفتم ...
+ مبارکه شیرین خانوم ...
از حرفش سر در نیاوردم
+ مبارک باشه عزیزم ...
تو #حامله هستی ...
...ازحرف عاطفه شوکه شده بودم حاملگی دوم در #بدترین شرایط روحی من اتفاق افتاده بود.
آن شب عاطفه پیش من ماند و مراقبم بود...
وای بر حال کسی که مراقبش #دشمنش باشد.
بعد از ترخیص از بیمارستان هنوز حال ضعف داشتم.
چند ساعتی روی تختم خوابیدم ، هروقت که چشم هایم را باز می کردم به بدبختی خودم اشک می ریختم.
در ذهن من مسعود با همه ی جذابیت و کششی که در من ایجاد کرده بود مانند مجسمه ی زیبایی به یکباره فرو ریخت.
حتی فکرش را هم نمی کردم که چطور این همه سال گول رفتار موجه مسعود و عاطفه را خوردم.
باید از ازدواج نکردن عاطفه می فهمیدم که رابطه ای این وسط وجود دارد ،اما افسوس که اینهمه سال #پای مسعود نشستم ...
به همه ی کارهایی که برای حفظ زندگیم کرده بودم فکر می کردم و افسوس می خوردم...
دلم به حال خودم و تمام زنان مثل خودم می سوخت که چطور به دست یک مرد، جوانی و زندگی شان را از دست داده بودند.
نزدیک ظهر تلفن همراهم را روشن کردم،۲۵تماس ناموفق داشتم،مسعود ۱۹مرتبه زنگ زده بود هنوز در حال چک کردم گوشی بودم که دوباره زنگ خورد.
مسعود بود...
نمی توانستم جوابش را بدهم
عصبانی تر از آنی بودم که توان حفظ خونسردی خودم را داشته باشم
گوشیم چند باری پشت سر هم زنگ خورد ، بعد وقفه افتاد...
عاطفه در زد و وارد اتاقم شد.
+شیرین خانوم مسعود نگرانتونه ، اگر بیدارید جوابش رو بدید لطفا.
حالم از حرف زدنش بهم می خورد
فقط گفتم :
_برو بیرون عاطفه دیگه هم اینجا پیدات نشه.
گوشیم باز زنگ خورد...
عصبانی بودم اما ضعف بدنی شدیدی داشتم ، صدایم از ته چاه در می آمد...
_بله
مسعود بود .
+وای سلام شیرین کشتی منو تو ...
چرا جواب نمی دی ...
خوبی؟
سرد گفتم : بهترم...
بله کارم داری؟
مسعود از شدت خوشحالی هیجان زده و بلند حرف می زد :
+شیرین عاطفه چیمیگه؟!
راسته؟
تو حامله ای؟؟؟
با تمام قدرت فقط فریاد کشیدم ، طوری که عاطفه هم بشنود :
+عاطفه غلط کرده با تو ، به عاطفه چه ربطی داره که خبر حاملگی منو به شوهرم بگه؟
مسعود نه تو رو می خوام نه این بچه رو
مطمئن باش همین جا سقطش می کنم و برمی گردم ، شنیدی؟
+شیرین...
شیرین...
چی میگی؟...
قطع کردم.
یک بار برای همیشه باید این قضیه تمام می شد
صدای در ورودی سوئیت را شنیدم ، عاطفه بی صدا رفته بود.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿
☘️
میترسم
آنقدَر نیایید که
آخرین سلامم
خداحافظی از شما باشد ...
#سلام_علی_آل_یاسین
#با_ادب_دست_به_سينه_سلام
@salehe_keshavarz
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#ترسم_چو_باز_گردی_از_دست_رفته_باشم
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
࿐❁🌸❒◌🕊◌❒🌸❁࿐
#مشارطه #مراقبه
سلام به بانوان توانمند😍✌️
روزتون بخیر باشه ان شاءالله
تفکر امروزمون🔰
😎👈چطور با هوای نفسمون مبارزه کنیم ؟!!
میتونید نظراتتون رو با دوستانتون در کانال تجارب به اشتراک بزارید📨👇
ادمین ایتا
@Admiin114
#محاسبه #معاتبه
࿐❁🌸❒◌🕊◌❒🌸❁࿐
⚜توانمندسازی بانوان⚜
کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی
🌺 @salehe_keshavarz
┄┄┄┅═✧❁✦﷽✦❁✧═┅┄┄┄
بانو بیست تو در میدان مبارزه با نفس پیروز خواهی شد😉👏
📌و در انجام ۴ کار روتین نیز موفق خواهی بود. می دونید دیگه برای موفقیت باید تلاش کرد ؛
پس تلاشتون مستدام باد ...✌️✌️
🖇مهربون معبودم!
امروز مشارطه ام رو مبارزه با نفس قرار دادم ، همان دشمنی که همراه من هست ، همان قدرتمنی که اگر بخواهم او دگر قدرتی ندارد ...😇🌹
امروز می خواهم جلویش بایستم!!!💪💪
با قدرتی که نشأت گرفته از قدرت لایزال توست🤝
#مشارطه
#دمنوش_انگیزشی
💬 @salehe_keshavarz
❁✦✨❅ೋ❅📝❅ೋ❅✨✦❁
ا🚫ꕥ✅ꕥ⚠️ꕥ
اꕥ✅ꕥ
ا⚠️ꕥ
اꕥ
#بانو_بیست_شو
🧕بانو بیست و #مبارزه_با_هوای_نفس
این رو یادتون باشه👇👇
‼️باید باور کنیم که نفس ما دشمنی هست که میخواد ما رو ذلیل و نابود کنه. نه تنها باید این نفس خطرناک رو ارباب خودمون قرار ندهیم❌❌
🚫بلکه حتی با اون رفاقت و دوستی هم نباید داشته باشیم
🚫حتی نسبت به او بیتفاوت هم نباید باشیم.
✅چون بیاعتنایی و غفلت از این دشمن بیرحم و خطرناک، ما رو بیچاره میکنه.😱😱
برای مبارزه با نفس، باید ابتدا نفسمون رو طرف مقابل ببینیم و اون رو دشمن بدونیم ...👌👌
تا بتونیم اون رو زمین بزنیم و الا اون ما رو به زمین خواهد زد.🤯🤯
✔️🌺باید احساس خودمون رو نسبت به نفسمون تغییر بدیم و اون رو واقعاً دشمن خودمون بدونیم؛
دشمنی که هر لحظه میخواد به ما صدمه بزنه و ما را ذلیل کنه.😢
❌❌نباید در خوش خیالی به سر ببریم و احساس امنیت کاذب ما رو در دام دشمنیهای پنهان او بیفکند.
☢یه مثلی هست که میگن🔰
✔️«گربه را دم حجله باید کشت»
💯💯اتفاقا دربارۀ نفس باید انجام بشه
از همون اول باید در مقابل خواستههای نفس ایستادگی کرد و الّا لوس و پُررو میشه و دیگه از عهدۀ اون برنمیآییم ...
🚫♻️⚠️باید از همون ابتدا به نفس خودمون جواب منفی بدیم و الا این نفس، لوس میشه و بعد جاهای دیگر شروع میکنه به نِق زدن و دیگه از عهدۀ اون برنخواهیم آمد ...
خواستههاش هم تمامی نداره و تا انسان رو بدبخت نکنه دست بردار نیست.👌✔️🌺
☺️👈پس آدم عاقل کسی است که از همان اول در مقابل خواستههای نفس خودش بایسته ، و آخر کار اون رو ببینه.
🎯 @salehe_keshavarz
💎═════════✿
◦•●⊙◎-4⃣7⃣🌹
سلام و درود
عزیزانم رسیدیم به محاسبه شبانه نفس ...☺️👇
😎👈و بریم سراغ نکاتی که باید برای مبارزه با نفس بهشون دقت کنیم⤵️
💯✅ اولین و مهمترین نکته اینکه
یادمون باشه یه دشمن درونی داریم که خیلی باید حواسمون باسه چون که چراغ خاموش حرکت می کنه ...
و اون هوای نفس هست😈😈
همه جا ، همیشه و هر لحظه با ماست ...🙈🙈
👊👊ما باید اون دشمن رو زمین بزنیم
اگر نه
پس اون ما رو زمین میزنه ...🙊🙊
اصلا خوش خیال نباشیم چون اون بالطبع فعااال هست ...👌👌
خب ببینم کی امروز هوای نفسشون رو زدند ؟!!
چند بار زدید ...؟!!
چند بار خوردید ...؟؟؟
میتونید گزارش روزانه تون رو برامون بفرستید
ادمین ایتا در رکاب شماست
@Admiin114
#یادآوری_مؤثر
#محاسبه_نفس
#معاتبه
آیدی کانال تجارب ⤵️
📨 @nazarat_tajrobiat
❤️ @salehe_keshavarz
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_هفدهم
نمی توانستم افکارم را جمع کنم ، آینده برایم مبهم بود. فکر ریحانه و زندگیم را می کردم.
در خیالاتم طلاقم را هم گرفتم و دنبال خانه ای برای زندگی می گشتم...
خدا بر سر هیچ انسانی نیاورد...
گیجی و سردرگمی و ندانستن راه حل بدترین حال یک انسان خصوصا یک زن آن هم در دیار غربت است.
تنها چیزی که خیلی به آن اطمینان داشتم سقط بچه ام بود.
فقط نمی دانستم این کار را اینجا انجام بدهم یا در ایران.
اینجا کسی را نداشتم،می ترسیدم.
اگر هم به ایران برمی گشتم حتما پدر و مادرم و مسعود مانع می شدند.
اما واقعا دلم نمی خواست از مسعود #فرزند دیگری داشته باشم.
با حال بدم رفتم سراغ اینترنت و راه های سقط جنین را سرچ کردم اما چیز زیادی دستگیرم نشد.
همیشه در مورد مسائلمربوط به #زنان کم اطلاعات بودم ، از دست خودم حرصم در آمده بود.
چهار روز از خانه خارج نشده بودم و چهار روز به همین ترتیب گذشت.
گوشیم خاموش بود فقط گاهی روشن می کردم و به مادرم خبر سلامتیم را می دادم و احوال ریحانه را می پرسیدم.
ازحرف های مادرم معلوم بود مسعود #چیزی به آن ها نگفته است.
خانه ام بهم ریخته و نامرتب شده بود ، خودم رنگ پریده بودم و در این چهار روز غذای درست و حسابی نخورده بودم ، و ضعف و بی حالیم مضاعف شده بود.
صدای چرخاندن کلید درب خانه را شنیدم.فقط عاطفه کلید اضافه داشت.
اصلا تحمل دیدنش را نداشتم.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
از اتاقم داد زدم:
_مگه نگفتم برو و دیگه اینجا پیدات نشه چرا نمی فهمی؟
از در نیمه باز اتاقم داخل شد.
چشم هایم می دیدش اما مغزم درک نمی کرد.
مسعود بود ...
در چهارچوب در ایستاده و نگاهم می کرد.
با دیدنشتمام وجودم نفرت شد..
آن شب در ویلای شمال...
خاطرات شرکت...
کلمه ی "مسعود جان"...
خنده های عاطفه...
همه و همه به مغزم هجوم آورد.
+سلام...
چه بلایی سرت اومده؟
چت شده تو؟...
جوابش را ندادم ، به سختی از جایم بلند شدم ، از عصبانیت می لرزیدم ، مسعود به طرفم آمد ، آرام بازوهایم را تکان می داد.
+شیرین چی شده؟
اون حرف ها چی بود زدی؟
زودتر از این نمی تونستم بیام...
مردم که،حرف بزن.
با تمام تنفرم نگاهش کردم ...
این بار نگذاشتم احساساتم بر من غلبه کند ، باید بعد از ده سال حرف دلم را می زدم .
_ازت متنفرم مسعود...
از تو و اون #زنیکه متاسفم که ده سال زنت بودم و تو با عاطفه خوش بودی
آره درست شنیدی...
نه تو رو میخوام...
نه بچتو..
فریاد می زدم ، طوری که گلویم درد گرفته بود :
_دیگه نمی خوام ببینمت...
مسعود تو...
اولش نفهمیدم چی شد!!!!!
فقط صورتم به شدت می سوخت.
#سیلی محکمی خورده بودم.
+خفه شو...
به چه حقی این حرف ها رو می زنی؟
دیگه صدای مسعود رو نشنیدم ، به سمتش حمله کردم و با تمام قدرت می زدمش ، هرچند ضربه های بی جان من بدن قوی او را تکان هم نمی داد.
مسعود #محکم مچ دستانم را گرفت ، دردم گرفته بود...
+شیرین بد حرفی زدی...
بد تهمتی زدی بهم...
با همه ی ادا اصولات کنار اومدم ، الانم نگران سلامتیت بودم که اومدم...
وگرنه خیلی وقته فقط دارم تحملت می کنم .
مچ دستم درد می کرد و مسعود به حرفش ادامه داد:
+حق نداری به بچم آسیببرسونی وگرنه بد میبینی !!!
حالیت شد؟
_دستم رو شکوندی لعنتی ...
ولم کن
+حالیت شد؟
چاره ای نداشتم :
_آره ولم کن...
دستمو رها کرد...
هر دو نفرمون نفس نفس می زدیم ، این اولین دعوای محکم بین ما بود.
هر دو حرف هایی که سال ها دردلمون بود به زبان آورده بودیم ، حرف گفته شده را نمی شود پس گرفت .
مسعود کیفش را برداشت و با سرعت به سمت در رفت.
ایستاد و با صدای بلند گفت:
+یه تارمو از سر بچه کم بشه پدرتو در میارم اینو تو اون مغز #مریضت فرو کن جول و پلاستم جمع کن برگرد ایران،بهم گفتن که برای این هلندی ها چه #عشوه هایی اومدی ...
حرفی برای گفتن نداشتم...
فقط رفتنش را نگاه کردم ...
او رفت و صدای ضجه های من در خانه پیچید ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿
☘️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#مرا_ببخش_يوسف_زهرا
@salehe_keshavarz
بعد از هزار و اندی سال فراموشی ما
اما
شما هنوز ، هر روز به یاد ما هستيد ...
#سلام صاحب مهربان ترین قلب ها !
#سلام ارحم الراحمین خدا!
#سلام_علی_آل_یاسین
#سلام_اي_پسر_حضرت_زهرا
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
࿐❁🌸❒◌🕊◌❒🌸❁࿐
#مشارطه #مراقبه
سلام و درود
وقتتون به تبارک و تعالی
♻️موضوعی که قراره امروز در محوریتش باشیم
مهربانی ...❤️✨
چطور می تونیم یه فرد مهربان و رئوف باشیم🤔⤵️
منتظر نظراتتون هستیم😍✋
ببینم کیا پیشقدم میشن برای پاسخگویی🔰🔰
@Admiin114
#محاسبه #معاتبه
࿐❁🌸❒◌🕊◌❒🌸❁࿐
⚜توانمندسازی بانوان⚜
کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی
🌺 @salehe_keshavarz
┄┄┄┅═✧❁✦﷽✦❁✧═┅┄┄┄
بانو بیست تو مهربانی ...🙃
🔖🖇یادتون باشه انجام ۴ کار روتین با برنامه به مهربانیتون کمک شایانی می کنه ...
🌹مهربان معبودم!
امروز قول میدم که مهربان باشم و مهربانی رو تمرین کنم ...🤝
#مشارطه
#دمنوش_انگیزشی
💬 @salehe_keshavarz
❁✦✨❅ೋ❅📝❅ೋ❅✨✦❁
📣📣📣📣📣
#نظر_سنجی
#خیانت_شیرین
#خاطرات_یک_مشاور
سلام عزیزانم
حتما در این نظر سنجی همه شرکت کنید⤵️
https://EitaaBot.ir/poll/yltjic
🎁 @salehe_keshavarz
ا❤️ꕥ🌈ꕥ💫ꕥ
اꕥ🌈ꕥ
ا💫ꕥ
اꕥ
#بانو_بیست_شو
🌺بانو بیست و #مهربانی
😎👈عزیزدلم تا حالا به این فکر کردین که چطور میتونیم مهربان باشیم...!!!
اگه فکر کردی که خب عااالییی😉
اگه فکر نکردی هم ایرادی نیست ، با من همراه باش👇👇
💐مهربونی یکی از خصیصه های وجود آدمی ست.
💐مهربونی به زندگی حیات می بخشه.
💐این فضیلت سبب ایجاد رابطه بهتر با دیگران و مهرورزی بیش تر ميشه.
💐نیروی مثبت مهربونی مسبب اینه که در زندگی تأثير گذار باشیم و در ذهن و خاطره ها ماندگار بمانیم.
و این عالیه👏👏👏👏
خوبه از همین الان تصمیم بگیریم که مهربون باشیم ...🙃💯✅
میدونید کلا ...⤵️
این انتخاب با ماست که از مهربونی که در وجودمون داریم استفاده کنیم یا نه ...🤔⁉️
و اون رو پرورش بدیم یا نه ...🤔⁉️
و یا این که اون رو در وجودمون دست نخورده باقی بگذاریم.🧐‼️
مهربونی یعنی چی ؟!!
یعنی اینکه اهمیت بدیم به دیگران ...
در واقع مهربونی زندگی رو آسونتر ميکنه ...👌✔️🌺
💭بانو بیستی ها ...
می دونند که با تمرین مهربونی ؛ بدون هیچ چشم داشت و انتظاری ، مهربونی می کنند.❤️✨
در مهربون بودن تا میتونید بخشنده و دست و دلباز باشید. مطمن باشید سایرین هم در حق شما مهربان خواهند بود.❤️✨
🔍کلام آخر ...
💭بانو بیستی ها ...
مهربونی رو تمرین می کنند تا از این هدیه پروردگار در هر لحظه بهره مند باشند ...😍😍
🎯 @salehe_keshavarz
💎═════════✿
◦•●⊙◎-4⃣8⃣🌹
سلام عزیزانم
رسیدیم به محاسبه امشبمون👇
خیلی ممنونم از همه عزیزانی که در رزق فکر روزانه شرکت می کنند
نظرات خوب بود الحمدلله😊🌺👏
بریم سراغ نکات🔰
↩️قرار شد که با همه مهربون باشیم
↩️با یه دیدگاه متفاوت نگاه کنیم
↩️با کلمات محبت آمیز با دیگران ارتباط بگیریم
↩️به اطرافیان و مخاطبمون اهمیت بدیم
☝️این ها همه کمک میده بهمون که مهربونی کردن برامون آسون بشه و یکم تمرین هم چاشنی باشه🔰🔰
نگم دیگه کلا عالی میشه😍👏
👌هر کی خواست میتونه گزارش کارش رو برامون ارسال کنه↙️
@Admiin114
#یادآوری_مؤثر
#محاسبه_نفس
#معاتبه
آیدی کانال تجارب ⤵️
📨 @nazarat_tajrobiat
🎁 @salehe_keshavarz