eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
10 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه طراح و مجری طرح سفیر و همیار خانواده ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ⚫️ هر روز صبح، با اشک روضه صحن چشمهایم را میشویم تا شاید قدم رنجه کنی و خانه دلم را روشن سازی ... @Salehe_keshavarz سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدر مهربانم ، سلام ... ▪️ ... ▪️يا رب الحسين بحق الحسين ▪️إشف صدر الحسين
‼️‼️‼️‼️ سلام روزتون بخیر این هفته نداشتیم تا عزیزان برنامه ریزی ها و هدفگذاری های خودشون رو تکمیل کنند اگر بود حتما بپرسید که شبهه ای نباشه ان شاءالله برای دسترسی به مطالب فوق از هشتگ ها یا جستجوی عنوان مورد نظر کمک بگیرید👇👇 از هفته آینده ان شاءالله میریم سراغ 💪💪 برنامه ها و های اکید و مؤکد👌 ان شاءالله و تعالی🤲🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بریم سراغ درس جدیدمون 👇👇
📍📖📍📖📍📖📍 1⃣ در قرآن کریم خداوند «۱۳» مرتبه توصیه به افزایش ایمان کرده است. آنهم فقط برای اصلاح مؤمن که بداند ایمانش ... ایمان واقعی نیست. 🎓 @salehe_keshavarz
2⃣ 🎓 @salehe_Keshavarz 🎓 اما قرآن کریم اصل توصیه و اندرزش در عمل است. جالب است که در قرآن کریم مشاهده کنید آمار « بدانید » هم زیاد نیست. علم زدگی در قرآن نداریم اما عمل بسیار دیده می شود. »»» إِتَّقُوا اللّٰه ««« متأسفانه ما عمل را میوه ایمان می دانیم. حاج آقا حالا چرا متأسفانه !! چون اگر ایمان را درخت فرض کنیم ، ۴ سال بعد می خواهد میوه بدهد ، حالا تازه بعضی از درختان اینطورند بعضا ۷ سال بعد بارور می شوند. ❌این اشتباه است.❌ زیرا انسان در این مدت به شقاوت و بدبختی دچار می شود. زیرا فکر می کنیم باید عالم فرهیخته شویم همانند آیت الله بهجت ، بعد عمل کنیم ، این تلقی ما از عمل و غلط است. چه تلقی برای عمل درست است ؟ عمل نسبت به ایمان مثل میوه نسبت به درخت نیست ، مثل برگ ، شاخه است. عمل مثل برگ عملیات فتوسنتز را موجب می شود ، زمانی که برگ سر از خاک بیرون می زند و اکسیژن و نور می گیرد ، ریشه را تقویت می کند. حالا آبی که به پای این گیاه میریزید ثمر می دهد ، عمل دقیقا اینطور است. ☢فرض کنید روی یک گلدان را بپوشانید طوری که هوا و نور به آن نرسد و در این زمان به ریشه آب بدهید. 👈 عمل ، عملیات فتوسنتز است. 👈 علم و آگاهی بدون عمل ، آب دادن است. 🍀اگر برگ ، نور و هوا دریافت کند. 💦مقدار کمی آب ، ریشه را تقویت می کند. با مقدار کمی ایمان حرکت آغاز می شود.👌👌 🎓 @salehe_Keshavarz 🎓
‼️‼️‼️‼️ و مهمترین نکته👇👇
3⃣ ایمان نسبت به عمل👇👇 ایمان یک قطره و عمل دریاست. با این اوصاف به نظرتون⁉️🔰 اثر آگاهی در انسان بیشتر است یا اثر عمل ؟ چرا ؟ 🤔🤔 ارسال پاسخ به ادمین @Admiin114 🎓 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 زندگیم با امیر شروع شد ... زندگی با تنها کسی که هیچ‌وقت فکر همسری او را نمی‌کردم . خانه‌ام زیبا و جادار بود ، آن روزها آپارتمان صد و پنجاه‌متری داشتن یعنی ثروت ، امیر ازنظر مالی برایم هیچ‌چیزی کم نگذاشت. اما لبخند با صورت من قهر کرده بود و تنها چیزی که خوشحالم می‌کرد رفتن به روستا و ساعت‌ها نشستن بر مزار بابا بود... امیر مرد شوخ‌طبعی بود دنبال بهانه می‌گشت تا مرا بخنداند همیشه یک سوژه برای سورپرایز من پیدا می‌کرد . کم‌کم تنفر من به دلسوزی تبدیل شد ... دلم برایش می‌سوخت.. عاشق شدن بد دردی بود که خود آن را چشیده بودم دلم برای امیر می‌سوخت که عاشق منی بود که او را نمی‌خواستم ... اما خواست زمانه با من یکی نبود... حدود پنج ماه بعد از ازدواجم بزرگ‌ترها جمع شدند تا برای سالگرد زلزله برنامه‌ریزی کنند قرار شد مراسم در روستا و منزل بازسازی‌شده پدربزرگ و مادربزرگم برقرار شود. خبر داشتم که آن خانه را مرتضی برایشان ساخته بود ، حال عجیبی داشتم می‌دانستم آن روز او و عمه فاطمه را خواهم دید . امیر قدری عصبی بود اما سعی می‌کرد به روی خودش نیاورد چمدان بستم و با ماشین خودمان معصومه خانم و بچه‌ها را برداشتیم و روز قبل‌از مراسم به روستا رفتیم . وقتی وارد حیاط شدیم عمه فاطمه را دیدم ... روی ایوان ایستاده بود و مادرانه نگاهم می‌کرد در آن لحظه هیچ قدرتی نمی‌توانست جلوی رسیدن من به آغوش او را بگیرد ، دست‌هایش را صورتش را تک‌تک انگشتانش را با اشک می‌بوسیدم ، خدایا چقدر دلم برای آغوش مادرانه‌اش تنگ شده بود ، یک‌سال دوری اجباری آن‌هم روزهای بی‌پدری و تنهایی من ... همه افراد حتی امیر با دیدن بی‌قراری ما دونفر متأثر شدند ، معصومه خانم هم با عمه خوش‌وبش کرد هرچند سردی بین شان کاملاً مشخص بود . تا شب مثل مرغ پرکنده بی‌قرار بودم... پس کجا بود ... چرا مرتضی را نمی‌دیدم... صحبتش بود... می‌دانستم آن‌جاست اما جلوی من ظاهر نمی‌شد... دخترها مشغول درست کردن خرما شدیم و بزرگ‌ترها حلوا پختند ، بوی غذای خیرات و اسفند فضا را پر کرده بود سفره‌ی شام انداخته شد . دیدمش ... با سینی بزرگ غذا از گوشه حیاط آمد ... خدای من چرا زنده بودم ... مرتضی بود ... مرتضای من ... موهایش بلند شده بود و روی پیشانی‌اش ریخته بود به‌نظر مرد تر و پخته‌تر می‌آمد. همین‌طور که مسحور او بودم سنگینی نگاه امیر را که گوشه‌ی دیوار ایستاده بود حس کردم ، خودم را و نگاهم را‌ جمع کردم و رفتم داخل نمی‌خواستم با مرتضی روبرو شوم همین‌که او را دیده بودم قلبم داشت از جا کنده می‌شد توان صحبت و گفتگو با او را نداشتم از طرفی دلم نمی‌خواست امیر تحریک شود. نیمه‌های شب بلند شدم تا به حیاط بروم دلم می‌خواست روی همان سکویی که بارها با مرتضی می‌نشستم بنشینم و یاد ایام کنم اما پیش‌از من کس دیگری دل‌تنگ آن سکو شده بود هیبتش را در تاریکی تشخیص دادم به دیوار تکیه زدم و به سیاهی چشم دوختم ... اشک گاهی درمان درد نمی‌کند... بی‌صدا برگشتم داخل و تا صبح خواب پریشان دیدم . فردای آن روز پیش‌ازظهر بنا بود به مسجد رفته و آن‌جا را آماده مراسم کنیم ، من داوطلب شدم تا وسایل را ببرم و بچینم. عکس زن‌عمو و چهار بچه‌هایش و عکس بابا را برداشتم به‌علاوه روبان سیاه ،گل، شمع ، ترمه و گلاب مشغول چیدن وسایل داخل مسجد بودم که صدای یا الله او توجهم را جلب کرد... جای فراری نبود هر دو دست‌پاچه به‌هم نگاه کردیم : _سلام ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤ 💌 انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است💌 ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا