eitaa logo
صالحین دامغان
311 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
3هزار ویدیو
631 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇 🌸یه شب حسین به اومد. جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه مزارش بود. 🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ بود. 🌸دیدم بعضی ها میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم نبود.داشت می کرد. 🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در گرفت و گفت، راستش من خیلی بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، با شهید معز غلامی آشنا شدم. 🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید کردم. بعدها شهید رو در دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. 🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز . ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم... 😍 🌷 🌙
🏴رسیدن صدای گریه زنان به گوش مردان ⁉️ در مراسم روضه خوانی و مجالس عزاداری زنان، که در منزل یا حسینیه برگزار می شود، صدای گریه و ناله زنان به گوش مردان نامحرم می رسد، آیا شرعاً اشکال دارد؟ ✅ج: اگر مفسده ای نداشته باشد فی نفسه اشکال ندارد. 📕منبع: khamenei.ir ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
😅 طلبه های جوان👳 آمده بودند برای 👀 از جبهه. 0⃣3⃣ نفری بودند. که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوال‌های مسخره و الکی!😜 مثلاً می‌گفتند: چه رنگیه برادر؟!🤔 😤 شده بودم. گفتند: بابا بی خیال!😏 تو که بیدار شدی، نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمی‌گویند!🤔🤗😂 خلاصه همین‌طوری سی نفر را بیدار کردیم!😉 👨👨👦👦بیدار شده‌ایم و همه‌مان دنبال شلوغ کاری هستیم! قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه تشییعش کنند! فوری سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿بچه‌ها و راه افتادیم🚶. و زاری!😭 یکی می‌گفت: ممد رضا! ! 😩 چرا تنها رفتی؟ 😱 یکی می‌گفت: تو قرار نبود شی! دیگری داد می‌زد: شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟ یکی می‌کشید! 😫 یکی می‌کرد! 😑 در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه➕ می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و راه می‌انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق ! را بردیم داخل اتاق. این بندگان خدا📿 که فکر می‌کردند قضیه جدیه، رفتند گرفتند و نشستند به 📖خواندن بالای سر ! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک محکم بگیر!😜😂 رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت: محمدرضا! این قرارمون نبود!😭 منم می‌خوام باهات بیام!😖 بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه می‌خندیدیم.😂😂😂 خلاصه آن شب 👊 سختی شدیم. 🌷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍃🥀 در 🥀🍃 🌷، از چهار برایش دعوت نامه📨آمده بود ولی به ایشان فرمودند: شما به 🇮🇷 برگردید، آنجا بیشتر به وجودتان نیاز است. مهدی، از رفتن منصرف شد. در دنیا سابقه ندارد که یک جوان ۲۳ ساله شود، آن هم لشکری مثل ۱۷علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام که هر جا مستقر می‌شد زبانزد می‌شد، از بس که از این لشکر و داشت. یک شب وارد شد از قیافش خستگی پیدا بود چند دقیقه ای نشست بلند شد گرفت و ایستاد برای ؛ 🔸یکی از نیروهای تازه وارد، من را صدا زد و با تعجب پرسید:چیزی شده ؟! گفتم: چطور؟! گفت: چرا آنقدر گریه می‌کند؟! تا نگاه کردم آقا مهدی را دیدم، هر موقع نماز می خواند همین جور بود. 📚ماهنامه نسیم وحی،ج۱۱،ص۶ 🇮🇷🌷 🌷🇮🇷🌷 🇮🇷🌷🇮🇷🌷