eitaa logo
پِیک هشتم
1.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
322 فایل
شجره طیبه صالحين خراسان رضوی امام خميني(ره): #تربيت انسان از #حكومت و #انقلاب هم مهمتر است.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پیک صبا
🔹پیشنهاد ناب با اومدن فصل بهار، بچه‌های پایگاه امام حسین علیه‌السلام برای اردوی بهاره، یه فکر جالب کردن: "با بچه‌های بهزیستی می‌ریم اردو و اونا رو هم مهمون کنیم!" برای سرگروه، این پیشنهاد بچه‌ها جالب بود. با کمک حجةالاسلام ربانی مدیر تعلیم و تربیت ناحیه ، مقدمات کار رو فراهم کردن. یه باغ قشنگ تو حاشیه شهر رو انتخاب و هماهنگ کردن. سراغ بچه‌های بهزیستی رفتن و اونا هم از دعوت کلی خوشحال شدن. «حسین» که همیشه شوخ‌طبع بود، اون روز جدی شده بود و به بچه‌ها گفت: «امروز ما میزبانیم! باید کاری کنیم مهمون‌ها احساس راحتی کنن.» بعد از کلی بازی و خنده، موقع ناهار بچه‌های پایگاه به جای نشستن با همدیگه، کنار بچه‌های بهزیستی نشستن و هم‌دیگه رو بهتر شناختن و کلی با هم گرم گرفتن. سرگروه یاد این نکته افتاد: «یه لبخند ساده یا هم‌صحبتی گرم، از کلی سخنرانی اثرگذارتره. تربیت واقعی همینه؛ توی رفتارهای روزمره خودش رو نشون بده...» 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
اینجا همه برنده‌ایم... 🔰 خیلی وقت بود بچه‌های مسجد امام حسین منتظر قهرمان جام رمضان مونده بودن. آخه ماه رمضان تموم شده بود ولی رقابت این جام تموم شدنی نبود. هر چه از ماه رمضان می‌گذشت بچه‌ها کنجکاو‌تر میشدن؟! (ینی کدوم تیم قهرمان میشه⁉️🤔) کی جام رمضان رو روی سر میبره⁉️🏆 🥇تیم شهید حججی ⚽️ یا 🥇 تیم شهید دانشگر ⚽️ تا اینکه بلاخره روز موعود فرا رسیدهمه‌ی بچه بسیجی‌ها اومده بودن‌سالن شلوغ‌شده بود؛ همه مثل داور مسابقه نفس‌شان در سینه حبس شده بود🤫 سالن در سکوت محض بود. ناگهان سوت داور سکوت رو مبدل به سرو صدا و تشویق تماشاگران کرد... نتیجه‌ اما ...اصلا مهم نیست مهم اینه که دور هم جمع بشیم مهم اینه که در فضای سالم رقابت و رفاقت را تمرین کنیم مهم اینه که رسم پهلوانی در کنار اسم قهرمانی بدرخشد... 📣 این صدای آشنای امام‌جماعت مسجد بود که از روزنه‌های باند‌ِ داخلِ سالن مثل تیری نامرئی به هدف می‌نشست ... 🎯 آری... دیگر همه خوشحال بودند🤩 اینجا هم برنده‌ایم...🥳 •┈┈••••✾••✾•••┈┈•. صالحین خراسان رضوی ✅ @salehin_razavi
هدایت شده از پیک صبا
💫روز دختر، روز تکلیف مدت‌ها بود که بچه‌های حلقه صالحین پایگاه طاهره روستای اسفیوخِ ، با شوق فراوان انتظار فرا رسیدن میلاد حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها و روز دختر را می‌کشیدند. چرا که قرار بود در این روز مبارک، مراسم جشن تکلیف دختران این پایگاه در مسجد محله برگزار شود. اشتیاق در چشمان همه موج می‌زد و ماه‌ها تلاش و تمرین برای یادگیری نماز و احکام، به ثمر نشسته بود. سرانجام روز موعود فرا رسید. صحنه جشن، ساده اما سرشار از صفا و معنویت بود. دختران پایگاه با چادرهای رنگارنگی که مادرانشان با عشق و علاقه برایشان دوخته بودند، حاضر شده بودند. آن‌ها به خوبی می‌دانستند که این جشن، تنها یک مراسم معمولی نیست؛ بلکه آغاز راهی تازه است و چه زیبا بود که این شروع، در آستانه میلاد بانوی کرامت، حضرت معصومه، رقم خورد تا بر برکت این روز افزوده شود. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
📝قلم‌های کوچک، عهدهای بزرگ کلاس سوم دبستان شهید ذاکری روستای اسفیوخ ساکت بود. آقای صالحی، به بچه‌ها گفت: «نگران زیبایی نوشته‌هایتان نباشید، فقط از دل بنویسید. امروز می‌خواهیم با شهید ریسی حرف بزنیم...» کاغذهای سفید، کم‌کم پر شد از حرف‌های کودکانه: «شهید ریسی، می‌شود از خدا بخواهی ایران قوی بماند؟» «قول می‌دهم مثل تو شجاع باشم.» «دلم برایت تنگ شده...» آقای صالحی با لبخندی پر از غرور نوشته‌ها را جمع کرد. می‌دانست این کلمات ساده، ادامه‌دهنده راه شهیدان است. ✍️ عهدی که با خون آغاز شود، با قلم‌های کوچک نوشته می‌شود..... •┈┈••••✾••✾•••┈┈•. ✅ @salehin_razavi
هدایت شده از پیک صبا
🛍سوغاتی از جنس تبیین با یه سفره زیر بغل و کلی وسیله وارد پایگاه شد. بچه‌ها با کنجکاوی به سرگروه نگاه می‌کردن. صدای پچ‌پچ دخترا به گوش می‌رسید: «ینی، الان خانم چی آورده با خودش؟» رفته بود مشهد، و یه سوغاتی برای همه بچه‌ها آورده بود. همه دورش جمع شدن. سرگروه تلاش کرده بود هم بچه‌ها بازی کنند و هم یک‌ موضوع مهم براشون تبیین بشه... توی اون بازی، هر کدوم از خونه‌ها که بچه‌ها می‌رفتن داخلش، یه چالش و یه سوال و جواب داشت. کلی بچه‌های پایگاه موسی بن جعفر علیهما‌السلام دور هم ذوق کردن و خوشحال بودن از سوغاتی که خانم آورده بود. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
🌙 کوچک اما علمدار 🔸در دل ماه محرم، جایی میان کوچه‌های خاکی روستا، نوجوانان صالحین پایگاه شهیدعسکریان با دستان کوچک اما دل‌های بزرگ، حسینیه‌ای ساده و صمیمی بنا کردند. نه از بلوک و سنگ، بلکه از چادر، پارچه‌ و عشق به سیدالشهدا علیه‌السلام. 🔸سه شب، علم برافراشته شد و نوای "یا حسین" از گلوی همین بچه‌ها طنین انداخت. خودشان نوحه خواندند، خودشان مجلس را گرم کردند، و با دست خودشان چای و خرما و نذریِ دل را به مهمانان عزای حسین علیه السلام دادند. 🔸ایستگاه صلواتی‌شان مثل خودشان بی‌ادعا بود، اما بوی محبت می‌داد. این روستا شاهد نسلی است که محرم را فقط تماشا نمی‌کند؛ خودش آن را می‌سازد، می‌خواند، می‌گرید، و میزبانی می‌کند. رسانه معاونت تعلیم و تربیت تربت حیدریه 🔻همین الان عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2505441281C364c2c3383
هدایت شده از پیک صبا
22.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫اشک پشت لنز نوجوونای صالحین پایگاه حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها، با کلی ذوق وسایل آورده بودن. یکی پارچه مشکی، یکی چند شاخه نخل، یکی هم خاک و خار و...، می‌خواستن یه نمایشگاه عاشورایی درست کنن که آدم رو ببره تو فضای واقعی کربلا! هر کسی مسئولیتی داشت. مهم‌ترین کار رو سپرده بودن به نسرین؛ فیلمبرداری و تهیه کلیپ! همه جای مراسم می‌شد این دخترِ مسئولیت‌پذیر رو دید که با گوشی تو دستش، داره سوژه‌هارو شکار می‌کنه. حتی تو لحظه‌هایی که حالش منقلب می‌شد و اشک تو چشماش جمع شده بود، بازم مثل یه رزمنده، گوشی رو زمین نمی‌ذاشت. این‌طوری شد که کلیپ نمایشگاه عاشورایی هیئت دخترانه نورالزهرا ، پر از احساس و صداقت شد. نسرین ثابت کرد مسئولیت‌پذیری یعنی کار و مأموریتی که داری رو باید دقیق و درست انجام بدی. حتی اگر احساسات غلبه کنه و یا دلت جایی دیگه باشه... 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
هدایت شده از پیک صبا
💫نو+جوانه‌های دومنظوره فکرش رو هم نمی‌کردم! مثل همیشه، اومدم پسرم رو برسونم کلاس فوتبال. دنبال جا می‌گشتم که بشینم تا تمرینش تموم بشه؛ چشمم افتاد به یه اتاق که درش باز بود و ازش صدایی آروم و دلنشین می‌اومد. چند تا مادر اونجا نشسته بودن و با دقت گوش می‌دادن. کنجکاو شدم؛ رفتم ببینم قضیه چیه. دیدم حاج آقایی داره درباره‌ی تربیت بچه‌ها حرف می‌زنه. نه با نصیحت‌های خشک و خسته‌کننده، بلکه با زبون ساده و خودمونی. همون دقایق اول حس کردم همه حرفاش، نیاز جدی روزمره‌‌ی منه! پرس و جو کردم، بعد فهمیدم که اون حاج آقا فامیلش ربانی هست و مدیر تعلیم و تربیت بسیج ... اصلاً باورم نمی‌شد در حاشیه‌ی کلاس‌های ورزشی نو+جوانه‌های صالحین، همچین جلسه‌ای برگزار بشه. اون روز فقط پسرم نیومده بود تمرین کنه؛ منم یه تمرین خیلی مهم‌تر رو شروع کردم. تمرین مادرِ خوب بودن رو... 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
هدایت شده از پیک صبا
🕯 شمعی به جایِ شهید سعید و علی‌محمد با بچه‌های دیگه پشت داربوکا نشسته بودن. شبِ قبلش هم با بچه‌ها برای مراسمِ پایگاه صادقیه ، تمرین کرده بودن. صدای طبل‌هاشون که در اومد، سکوت حاکم شد. مادر شهید خاکسار هم که اون‌جا بود اومد جلو. با نگاهِ آروم، ولی پر حرفش گفت: «پسرم هفده‌ بهار بیشتر ندید... فقط یه مشت استخون برام فرستادن. ولی من هنوز تو چشم‌های شماها زندگیش رو می‌بینم. هنوز زنده است...» نوبت مراسم آئینی شمع روشن کردن شد. به هر کدوم از بچه‌ها یه شمع رسید. "اینو به نام و یاد یه شهید روشن کنین... اول چشاتونو ببندین، خودتونو جای اون شهید بذارین..." سعید شمعش‌رو به نیت «شهید حاجی‌زاده» روشن کرد. یکی دیگه اسم «شهید سلامی» رو زمزمه می‌کرد. ولی علی‌محمد که شمعش رو روشن کرد، گفت: «این شمع‌رو به جاش روشن کردم. نه فقط یادش! چون همیشه با منه، به‌جای حاج قاسم...» 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
هدایت شده از پیک صبا
🌲کاج‌های پرچم‌دار زیپ کیف‌ها رو باز کردن و گواش‌ها رو در آوردن. فضای گلزار شهدا پر بود از درخت‌های کاج. این‌بار، حلقهٔ صالحین کنار مزار شهدا تشکیل شده بود. اولش فکر کردن می‌خوان نقاشی کنن، ولی یهویی سرگروه گفت: «یالا دخترا، پاشین میوه‌های درخت کاج رو جمع کنید! اونایی که باز شدن رو بردارین.» بچه‌ها کلی میوهٔ کاج تو دامن‌هاشون ریختن و رفتن کنار سرگروه نشستن. اون‌وقت سرگروه شروع کرد به رنگ‌آمیزی کاج‌ها؛ رنگ‌های پرچم ایرانِ عزیز. براشون از راز رنگ‌های پرچم گفت. وقتی اولین کاج آماده شد، سرگروه اون رو گذاشت روی مزار شهید. بچه‌های پایگاه شهید حسن‌زادهٔ با خوشحالی دست به کار شدن و کاج‌ها رو رنگ کردند. بعد با احترام، اون‌ها رو تقدیم شهدا کردن. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
هدایت شده از پیک صبا
حلقه صالحین پایگاه شهید باهنر حالا دیگه اسمش با یه ایده نو گره خورده بود؛ ایده‌ای که مسجد رو به یه کارگاه پرجنب‌وجوش تبدیل کرده بود. ولی ماجرا از کجا شروع شد؟ یه شب سرگروه کنار مادربزرگش نشسته بود و شنید زن‌های محله تو سخت‌ترین روزها چطور از هم حمایت کردن. همون شب بود که با خودش فکر کرد: «چرا این قصه‌ها فقط تو یاد ما بمونه؟!» مدتی بعد وقتی جلسه حلقه بود، یادش افتاد به حرف‌های اون‌ شب و با هیجان گفت: «فکر کنین یه کتاب پر از قصه‌های مادرها و مادربزرگ‌هامون داشته باشیم؛ قصه‌هایی که تو هیچ‌جا نوشته نشده...» و این جمله‌ی سرگروه رشته گفت‌وگو رو داد دست بچه‌ها. زهرا گفت: «یعنی ما می‌تونیم خاطره‌نویس باشیم؟» و همون سوال ساده، بای بسم‌الله «کتابچه غرور» شد. متربی‌های جوان صالحین، هفته‌ها بود که مسجد رو به یه کارگاه هنر و داستان‌نویسی تبدیل کرده بودن. دور هم جمع می‌شدند و قصه‌های قهرمانی زن‌های محله و فامیلشون رو که جمع کرده بودن، برا هم تعریف می‌کردن. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••