- ناشناس.mp3
زمان:
حجم:
7.63M
❌🎧 تجربه پس از مرگ !
🔺 #جلسه_۱۳
👈 ادامه داستان دوم کتاب #آن_سوی_مرگ
▪️"وضعیت مردم شهر را به من نشان دادند... چند صحنه خاص و تاسف آور از مردم را به من نشان دادند.."
📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ
👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه
🌐 منبع: کانال امینی خواه
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
- ناشناس.mp3
زمان:
حجم:
7.45M
❌🎧 تجربه پس از مرگ !
🔺 #جلسه_۱۴
👈 ادامه داستان دوم کتاب #آن_سوی_مرگ
▪️روح شهردار در اتاقش بود و به جانشینش فحش میداد !!
▪️مردی که مشروب خورده بود و شیاطین در کنار او میرقصدند!!
📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ
👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه
🌐 منبع: کانال امینی خواه
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
بحمدالله با بهبودی حال استاد پس از دو هفته بیماری
شرح و تفسیر
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
امشب پس از نماز عشا برقرار است
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
@ahlolmasjed
خطبه ۳۵.mp3
زمان:
حجم:
4.97M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۳۵
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبه ۲۴ بهمن
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی شاد از دیدار فرزندان شهدای مدافع حرم با پدر امت
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
16.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷😭سلام علیکم... به امام علی (ع ) قسمتون می دهم... تا پایان بشنوید... انشاالله علوی باشیم... علوی زندگی کنیم... و علوی به سوی خدا برویم😭🌷
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
خطبه ۳۶.mp3
زمان:
حجم:
4.81M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۳۶
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبه اول اسفند
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
📣 #معرفی_کتاب
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋 به کوشش و به قلم خانم مهناز فتاحی
"کتاب فرنگیس"
راجع به خاطرات و زندگی فرنگیس حیدرپور در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.
این کتاب نامزد جایزه ادبی جلال آل احمد در بخش مستند نگاری و برگزیده هفدهمین دوره کتاب سال دفاع مقدس شد.
این کتاب در خبرگزاریها، روزنامهها، تلویزیون و صدا و سیمای ایران، بازتابهای مختلفی داشت از جمله مصاحبههایی با نویسنده و راوی این کتاب، معرفی و خوانش بخشهایی از کتاب، خوانش کامل متن کتاب طی چند قسمت از برنامه «رو به روی ماه» از شبکه آموزش؛ همچنین جهت معرفی کتاب.
تقدیر از نویسنده و راوی کتاب یا خوانش و نقد و بررسی کتاب «فرنگیس» نشستها، جلسات و همایشهایی در شهرهای مختلف ایران از جمله تهران، مشهد و کرمانشاه برگزار شد.
این کتاب حاشیه مکتوب رهبر معظم انقلاب را دریافت کرد که تقریظ در چاپهای بعدی این کتاب آورده شد. «فرنگیس» به زبانهای اردو، انگلیسی و کردی ترجمه شده.
یک نسخه ویژه نوجوانان آن نیز با عنوان «بچههای آوهزین» منتشر گردید.
کتاب صوتی فرنگیس نیز با اجرای افسانه محمدی به مدت ۱۱ ساعت و ۴ دقیقه در ۲۷ فصل تولید شده.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، نگارش فیلمنامهای با اقتباس از کتاب «فرنگیس» در مرکز تولید متن سازمان سینمایی حوزه هنری آغاز شده و این سازمان قصد ساخت فیلمی سینمایی بر اساس رمان «فرنگیس» دارد.
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درباره کتاب
"فرنگیس"
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#خاطرات_دفاع_مقدس
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
◀️ فصل یکم
🖋قسمت اول
مادرم همیشه میگفت: «چقدر شری تو، فرنگ! اصلاً تو اشتباهی دنیا آمدی و باید پسر میشدی. هیچ چیزت به دخترها نرفته. دختر باید آرام و باحیا باشد، متین و رنگین...»
وقتی میدید به حرفش گوش نمیدهم، میگفت: «فرنگیس، مردی گفتند، زنی گفتند... کاری نکن هیچ مردی برای ازدواج نیاید سراغت! دختر باید سنگین و رنگین باشد.»
وقتی مادرم اینطوری نصیحتم میکرد، حرصم میگرفت. اصلاً هم دلم نمیخواست سنگین و رنگین باشم. چه اشکال داشت شلوار پسرانه پا کنم و چوپان باشم؟ چه اشکال داشت شبها دخترها را توی تاریکی بترسانم و خودم بخندم؟ چه اشکال داشت وقتی برای بازی میرفتیم سمت قبرستان، با هر بهانهای، پسرها را بترسانم و آنان را فراری دهم و خودم همانجا بنشینم و بهشان بخندم؟
اصلاً بگذارید قصۀ زندگیام را از اول برایتان تعریف کنم. از وقتی خودم را شناختم، همیشه در دل کوه بودم. زمان بچگی، تا فرصت گیر میآوردم، میدویدم سمت کوهها و راحت از چغالوند بالا میرفتم. کوه چغالوند را خیلی دوست داشتم. همیشه تا پای کوه میدویدم و با سرعت میرفتم بالا. پشت سرم را هم نگاه نمیکردم. دلم میخواست زمانی پشت سر را نگاه کنم که همه چیز کوچک شده باشد.
روی چغالوند که میرفتم، روی تختهسنگ بزرگی که خیلی دوستش داشتم، مینشستم. انگشتانم را گره میکردم و از بین انگشتها، روستایمان آوهزین را میدیدم. خوشم میآمد، وقتی میدیدم روستای به آن بزرگی، توی دو تا انگشتم جا شده است.
همان وقتها بود که یک روز دیدم توی ده، همۀ مردم میروند و میآیند. خانوادۀ داییهایم خوشحال بودند و حرف میزدند. از دخترداییام پرسیدم چی شده؟» گفت: «میخواهیم برویم زیارتِ قدمگاه.»
ذوق کردم و پرسیدم: «ما هم میآییم؟» گفت: «نه!»
وقتی شنیدم با آنها نمیرویم، اشک توی چشمم جمع شد. بعد فهمیدم همۀ فامیل یک جیپ کرایه کردهاند. فرمان تنها کسی بود که جیپ داشت و تنها رانندۀ روستا بود. وقتی ماشینِ فرمان میآمد، با بچهها دنبالش راه میافتادیم و سر تا پایمان خاکی میشد. همهمان دوست داشتیم پشت ماشین بدویم و با آن مسابقه بدهیم.
همه داشتند آماده میشدند بروند. داشتم دیوانه میشدم. پرسیدم:
همهتان میروید؟» گفتند: «آره.»
میخواستند به چم امام حسن بروند. چم امام حسن، قدمگاهی است که هر کس حاجتی داشت، به آنجا میرفت. شنیده بودم امام حسن عسگری(ع) از آنجا رد شده. به همین خاطر، آنجا قدمگاهی درست کرده بودند.
به سمت خانه دویدم و فریادزنان گفتم: «دالگه، همه دارند میروند زیارت. ما هم برویم؟»
مادرم با ناراحتی نگاهم کرد و با عصبانیت گفت: «همه پول دارند. ما چطور برویم؟ پولمان کجا بود!»
حرفش انگار آب سردی بود که روی تنم ریخت. وقتی قیافه و چشمهای اشکآلودم را دید، کمی ساکت شد و با ناراحتی ادامه داد: «روله، من از تو بیشتر دلم میخواهد بروم زیارت، اما رویم سیاه، چه کنم با دست خالی. نباید پول کرایۀ ماشین داشته باشیم؟ نباید غذایی درست کنیم؟»
بعد هم بدون اینکه یک کلام دیگر بگوید، پشتش را به من کرد و رفت. برگشتم و جلوی درِ خانه، زانوها را بغل کردم و نشستم. زیرچشمی، به دخترداییهایم نگاه میکردم که هی این طرف و آن طرف میرفتند و شادی میکردند.
دلم میخواست من هم با آنها بروم زیارت. بچهها توی کوچهها میگشتند و دست میزدند و میگفتند میخواهیم برویم زیارت. هر کدام با خوشحالی کاری میکردند. من فقط حرص میخوردم و بغض بیخ گلویم را فشار میداد.
همانطور که کز کرده بودم، پدرم را دیدم که میآید. وقتی رسید، پرسید: «روله، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟»
تا دست روی سرم کشید، گریهام گرفت. حالا گریه نکن، کی کن. پدرم نشست کنارم و با تعجب نگاهم کرد. هقهقکنان گفتم: «کاکه، مردم میخواهند بروند چم امام حسن. من هم دلم میخواهد بروم.»
خشکش زد. اولش هیچی نگفت، ولی بعد دهن باز کرد و جویدهجویده گفت: «غصه نخور، روله. خدای ما هم بزرگه.»
از جلوی در خانه تکان نخوردم. به چشمه خیره شده بودم و به صدای آدمها گوش میدادم. با خودم میگفتم کاش ماشینِ فرمان خراب شود و هیچ کدامشان نرسند به زیارتگاه!
نمیدانم چه مدت آنجا نشسته بودم که از دور پدرم را دیدم که خوشحال و خندان میآمد. رسیده نرسیده، بلند گفت: «فرنگ... بدو برو حاضر شو. وسایلت را جمع کن که جا نمانی.»
فکر کردم خواب میبینم. نمیدانم از کجا، اما پول سفرم را تهیه کرده بود.
ادامه دارد ...
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
خطبه ۳۷.mp3
زمان:
حجم:
4.6M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۳۷
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبه ۱۵ اسفند
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed