eitaa logo
سالن مطالعه
212 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
1.2هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه ۳۷ قرآن کریم
037.mp3
زمان: حجم: 3.59M
ترتیل‌خوانی صفحه ۳۷
۱۱۹ پیرمرده اونقدر تو حج به ستون شیطان محکم و دقیق سنگ میزد🗿 که شیطان تو بلندگو اعلام کرد:📢 گودرزی از ایران😐😡 یواش تر بزن جانم! گولت زدم ولی پول بورس تو رو که من نخوردم😐😒😂😂 حالا خوبه یوسفو نفروختی که اینجوری پشیمونی😂😂 *به نام خدای بهترین خریدار* *سلام* *خدای مهربان در قرآن کریم فرموده اند:* *وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزّاهِدِینَ* *و برادرانش که برای اطلاع آمده بودند او را به عنوان برده گریزپا به کاروانیان و آنها هم او را به مرکز برده به عزیز مصر فروختند و برادران از بیم رسوایی، و کاروانیان به خاطر وجود نشانه های آزادی در وی به او بی رغبت بودند.* *سوره یوسف آیه ۲۰* *اگر خدا بخواهد گاهی بردگی مقدمه آقایی و گاهی آقایی مقدمه بردگی می شود. نیز همه باید مراقب یوسف وجودشان باشند که ارزان نفروشند عمر، جوانی، عزّت، استقلال و پاکی انسان، هریک یوسفی هستند که باید مواظب باشیم ارزان نفروشیم.* از این آیه میتوان به نکات زیر دست یافت: ۱. مالی که آسان به دست آید، آسان از دست می رود. ۲. نظام برده داری وبرده فروشی، سابقه ای دراز دارد. ۳. بی رغبتی به یوسف در مقطعی، به نفع آینده ی او شد. ۴. هر کس ارزش چیزی را نداند، آنرا ارزان از دست می دهد. (کاروانیان، ارزش یوسف را نمی شناختند.) ۵. اشخاص ارزشمند بالاخره ارزششان آشکار خواهد شد، هر چند در برهه ای مورد بی مهری قرار گیرند. (اگر امروز یوسف را به عنوان برده می فروشند، روزگاری او حاکم خواهد شد) ۶. تاریخ پول،به هزاران سال قبل باز می گردد: دَراهِمَ ۷. مردان ناآگاه و غافل، یوسف را به بهای کم فروختند، ولی زنان آگاه و عاشق، او را به فرشته ای کریم توصیف نمودند. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 ✅ کارشناس:استاد روان شناس و استاد مرکز مشاوره حوزه علمیه 🔷 جلسه سوم: بازی نکته: معمول مطالب این بخش از کانال "سماح" مرکز مشاوره حوزه علمیه قم گرفته می‌شود. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412150515254162.pdf
حجم: 9.71M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات امروز سه شنبه ۲۴ خرداد ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۷۷م می‌خواستیم مراسم بگیریم، اما با وجود هواپیماها فایده نداشت. نتوانستیم فاتحه بگیریم. ترسیدیم فاتحه بگیریم. از مردم خواستیم هر کس خودش فاتحه بدهد. شوهرم با صدای بلند گفت: «خدا پدر و مادرتان را بیامرزد. قهرمان شهید شد و رفت. برایش فاتحه بدهید. راضی نیستیم کسی جانش را به خاطر فاتحۀ برادرم از دست بدهد.» با دلی پر از غم، کمی ‌روی خاک‌ها نشستم و گریه کردم. قهرمان مثل برادرم بود مردم همه دوستش داشتند. دستم را توی خاک کردم و اشک‌هایم روی خاک قبرش ریخت. علیمردان، رحمان را بغل کرده بود و آن طرف نشسته بود. آرام گفتم: «کاکه قهرمان، حلالمان کن.» چقدر فاتحه‌اش مظلومانه و غریبانه بود. از سرِ خاک قهرمان به خانه رفتم، اما حالم خوب نبود. دل‌درد امانم را بریده بود. نبات‌داغ درست کردم و خوردم، شاید حالم بهتر شود، اما بدتر شد. تمام بدنم عرق می‌کرد. سعی کردم تحمل کنم. به خودم گفتم چون ناراحت شده‌ام و داغ دیده‌ام. این طور درد دارم. شب بود. اقوام علیمردان از اسلام‌آباد آمدند دنبالمان. می‌گفتند اینجا خطرناک است، بیایید با ما به اسلام‌آباد برویم. حال مرا که دیدند، پرسیدند: «چی شده؟» گفتم: «چیزی نیست، دل‌درد دارم.» زن پسرعمویم توران گفت: «نکند بچه‌ات می‌خواهد دنیا بیاید؟» گفتم: «نه، هنوز زود است. دو ماه دیگر مانده.» توران گفت: «ممکن است تکان خورده و زودتر بخواهد دنیا بیاید.» آن شب ما را با خودشان به اسلام‌آباد بردند شب به خانۀ برادرشوهرم رضا حدادی رفتیم. حالم خیلی بد بود، اما نمی‌خواستم از خواب بیدار شوند. تا ساعت شش صبح تحمل کردم. ساعت شش صبح بود که حالم بد شد. کنار همان کوهی بودیم که خانه‌ام بالای آن بود. یاد شبی افتادم که رحمان را به دنیا آوردم. اما الآن زود بود. بچه‌ام باید مدتی دیگر به دنیا می‌آمد. وقتی درد امانم را برید، فهمیدم بچه‌ام زودتر دارد دنیا می‌آید. لرز شدید داشتم. علیمردان را بیدار کردم و گفتم برو دنبال کمک، بچه‌ام دارد به دنیا می اید شوهرم رفت دنبال توران. همین که توران رسید، بچه به دنیا آمد. توران که رحمان را به دنیا آورده بود، سهیلا را هم به دنیا آورد! بچه را توی پارچه‌ای پیچیدند ومن از حال رفتم. چشمم را که باز کردم، توی بیمارستان بودم. چشم‌هایم اول سفیدی می‌دید. بعد آرام‌آرام تختم را دیدم. من توی بیمارستان بودم. چنگ انداختم و ملحفه را گرفتم و خواستم بلند شوم. نتوانستم. آرام پرسیدم: «کی اینجاست؟ هم عروسم توران کنارم بود. دستم را گرفت و گفت: «بخواب فرنگیس، دیگر بس است. این همه خودت را اذیت کردی.» گفتم: «من کجا هستم؟» لبخندی زد و گفت: «توی بیمارستان. حال دخترت خوب است. ‌حال خودت بد شد، اما حالا خوبی. فقط بخواب.» اما خواب به چشمم نمی‌آمد. سرم را برگرداندم و قیافۀ آشنایی دیدم. مادرشوهرم بود، روی تخت روبه‌رویی من. با خودم گفتم او اینجا چه ‌کار می‌کند؟ چیزی یادم نمی‌آمد. سعی کردم به مغزم فشار بیاورم دوباره همه چیز یادم آمد: مغز قهرمان، مصیب زیر تن قهرمان، مادرشوهرم با تن مجروح، مرگ قهرمان، دختر ننه‌خاور بدون سر... همه چیز توی سرم چرخ ‌می‌خورد. استفراغ کردم و دوباره از حال رفتم. چشم که باز کردم، مادر‌شوهرم با ناراحتی مرا نگاه کرد و گفت: «خدا نکند حالت بد باشد. قوی باش، زن.» بعد شروع کرد به قسم دادن من و حرف زدن: «تو را به خدا خودت را عذاب نده. چه شده، فرنگیس؟ حال بچه‌ات که خدا را شکر خوب است قدمش خیر باشد. مبارک است.» وقتی با این راحتی و شادی حرف زد، مطمئن شدم که از مرگ قهرمان خبر ندارد. هم‌عروسم توران هم با اشارۀ ابروها به من فهماند که هنوز از مرگ قهرمان خبردار نشده است. وقتی دیدم هم‌عروسم ابرو بالا انداخت، سرم را پایین انداختم. بغضم را خوردم و گفتم: «چیزی نیست. ناراحتم که بچه‌ام کنارم نیست.» هم‌عروسم با لبخند گفت: «ناراحت نباش. بچه ات پیش ماست ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
(۱۷) مقاله هفتم 🖋قسمت دوم مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر درخصوص عمق قرابت و دوستی شاه و خاندان راکفلر می‌افزاید: «برادران راکفلر (نلسون، دیوید و جان) بارها در سال‌های دهه ۵۰ شمسی به ایران سفر کرده و با شاه و مقامات سیاسی و اقتصادی ایران جلسات پر تعدادی داشتند که حتی تا آستانه انقلاب هم ادامه داشت. گفته می‌شد راکفلرها تنها آمریکایی‌هایی بودند که قرار ملاقاتشان با شاه پیش از سفرشان به ایران هماهنگ می‌شد. دیدار با راکفلرها هم از برنامه‌های ثابت شاه در سفرهایش به آمریکا بود. از سوی دیگر «هنری کیسینجر» به‌عنوان یکی از نزدیکان و مشاوران خاندان راکفلر هم در رایزنی با نمایندگان کنگره از حامیان شاه ایران بود. زمانی هم که کیسینجر در دوران ریاست جمهوری «نیکسون» و «فورد» بر کرسی اول سیاست خارجی آمریکا نشست، این فرایند بیشتر تقویت شد… هرچند تلاش‌های وی برای ورود شاه به ایالات متحده به ضرر آمریکا و شخص کارتر تمام شد و دانشجویان ایرانی که از ورود شاه به آمریکا عصبانی بودند، سفارت این کشور در ایران را تسخیر کردند. امری که در ناکامی کارتر در جلب دوباره آراء آمریکاییان تأثیر بسیاری گذاشت.» (۵) بنیاد راکفلر پس از انقلاب نیز در ایران حضور فعال داشته است. یکی از مصادیق مهم این حضور، تأمین مالی نهادها و سازمان‌های ضدانقلاب با هدف براندازی جمهوری اسلامی بوده است. برای مثال می‌توان به تأمین مالی مستمر نایاک (NIAC) اشاره کرد. همچنین گروه تلویزیونی «ثریا» در سال ۱۳۹۵، با تهیه برنامه «پدرخوانده» پرده از اسناد متقنِ اقدامات ۱۲ ساله‌ای برداشت که خاندان راکفلر، با تعریف پروژه‌ای با نام «ایران پروجکت» طی دهه ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ شمسی، با طرف‌های ایرانی خود برای نفوذ به سلسله‌مراتب حاکمیتی ایران، بارها به‌صورت محرمانه دیدار و گفتگو کرده‌اند. (۶) این گزارش، تنها اشاره‌ای به پیشینه‌ی حضور خانواده راکفلر در ایران بود. در گزارش‌های بعدی خواهیم دید کار راکفلرها هرگز به این سطح محدود نمی‌شود. خواهیم دید این بنیاد تلاش کرده با نفوذ تا بالاترین رده‌های سیاسی کشور، منویات سیاسی و اقتصادی خود را پیگیری کند. به‌طور خاص در حوزه «کشاورزی و غذا» خواهیم دید که نقش راکفلرها در تحلیل رفتن کشاورزی ایران و ناپایداری اقلیم کشور، نقشی تعیین‌کننده و بی‌بدیل است. در قسمت بعدی پرونده «جنگ جهانی غذا» فعالیت‌های این خانواده در پایه‌گذاری و تفوق بر کشاورزی صنعتی دنیا را بررسی خواهیم کرد ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee.
هدایت شده از سالن مطالعه
33.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند پدرخوانده خاندان راکفلر - قسمت دوم ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
35.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- قسمت سوم ادامه دارد ... 🔸🌺🔸 -------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی 📖 @salonemotalee