#لطیفه_نکته ۱۳۳
*به نام خدای خالق امام جواد*
*با سلام و ادب و تسلیت شهادت امام جواد علیه السلام محضر پاکتان*
*امام جواد علیه السلام فرمودند*
*عِزُّ الْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ*
*عزت مومن در بىنیازى و طمع نداشتن به مال و زندگى دیگران است.*
*بحار الانوار، ج ۷۲، ص ۱۰۹*
*به راستی چقدر زیباست که انسان از طمع به مال دیگران چشم فرو بندد و با همین چشم بستن عزت و احترام مضاعف برای خویش فراهم نماید. معمولا زمانی که انسان طمع می ورزد مجبور به درخواست می شود و هر گاه درخواست نماید از قدر و منزلتش کاسته می شود.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
aqeyxc1061656554408894.pdf
حجم:
7.33M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز پنجشنبه ۹ تیر ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
16.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روانشناسی_و_مشاوره
💢#فرزندپروری
✅ کارشناس:استاد #اخوی
روان شناس و استاد مرکز مشاوره حوزه علمیه
🔷 جلسه هجدهم:
اعتدال در امر و نهی به فرزندان
#سبک_زندگی_اسلامی
#اعتدال_در_امرونهی_به_فرزندان
◀️ نکته: معمول مطالب این بخش از کانال "سماح" مرکز مشاوره حوزه علمیه قم گرفته میشود.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۹۱م
علیمردان شروع کرد به غر زدن: «آخر زنی گفتند، مردی گفتند. اصلاً انگار نه انگار که یک زنی...»
سکوتم را که دید، گفت: «کاش بدانم توی این روستا چه گنجی پیدا کردهای که ول کن نیستی .»
کمی توی سر خودش زد و ناله کرد. روبهرویش ایستادم و گفتم: «حق نداری بیایی. خودم میروم. نمیخواهد با من بیایی. انگار که میترسی؟»
توی تاریکی شب نعره زد: «من بترسم؟ از چه باید بترسم؟ من به خاطر تو میترسم. میدانی اگر گرفتارشان شوی...»
نگذاشتم حرفش تمام شود. سعی کردم آرامش کنم. آرام گفتم: «علیمردان، من راه را خوب بلدم. آنها مثل من این منطقه را نمیشناسند. توی تاریکی می رویم از خانه وسایل را برمیداریم و برمیگردیم. خودت را ناراحت نکن. تو را به خدا آرام باش.»
توی تاریکی شب، صدای نفسهامان را میشنیدم. صدای تانک و توپ و خمپاره مرتب توی دشت شنیده میشد. ستارهها توی آسمان میدرخشیدند. آسمان صاف صاف بود.
نزدیک روستا، نورافکنی که به آسمان فرستادند، تمام آسمان را روشن کرد. کنار کشتزارها نشستیم تا دوباره همه جا تاریک شد. از دور چند نظامی عراقی از کنارمان رد شدند. انگار دنبال چیزی میگشتند. آنها هم پنهانی میرفتند. انگشتم را روی دهانم گذاشتم و به شوهرم علامت دادم ساکت بماند.
به گورسفید رسیدیم. همه جا سوت و کور بود. معلوم بود نیروهای عراقی آن طرف روستا هستند و هنوز داخل روستا نیامدهاند. از بالای سرمان، خمپارهها و گلولههای هر دو طرف رد میشد. به آرامی وارد خانه شدیم. کورمال کورمال توی اتاق رفتم. علیمردان آرام گفت
فرنگیس، به خاطر رضای خدا زودتر وسایل را بردار!»
خودش هم توی انباری گوشۀ حیاط رفت.
اول چاقویی را که همیشه روی طاقچه میگذاشتم، برداشتم و زیر لباسم گذاشتم. بعد به طرف گنجۀ وسایلمان رفتم. کمی پول و مدارکی که بود، برداشتم. بعد یک گونی دست گرفتم و شروع کردم به جمعآوری لباسهای بچهها. چند تکه لباس توی گونی انداختم. از پنجره بیرون را نگاه کردم. همه جا ساکت بود.
علیمردان آن وسط ایستاده بود. چوبی توی دستش بود. به گونیهای گندم خیره بود.
رفتم توی حیاط و چند دسته علف که توی انباری داشتیم، جلوی گوساله و گاوم ریختم. دستی بر سر گوساله کشیدم و گفتم: «میآیم و سر میزنم.»
شوهرم با ناراحتی مرا نگاه کرد و گفت: «خدایا، حالا نصفهشبی دارد با گوسالهاش درددل میکند!»
ناراحتیاش را که دیدم، گفتم: «برویم.»
صدای رگبار مسلسلها از دور شنیده میشد. از سمت جاده، فریاد نیروهای عراقی و ایرانی میآمد.
راه رفته را با سرعت و به حال دو برگشتیم. وقت دویدن، چند بار برگشتم و گورسفید را نگاه کردم. سوت و کور و سیاه بود.
روی جاده که ایستادیم، یک ماشین ارتشی جلویمان ایستاد و رانندهاش بلند گفت: «خدا خانهتان را آباد کند. توی این شب، اینجا چه کار میکنید؟»
شوهرم نالید و گفت: «اسیر دست این زن شدهام! دارد خانه خرابم میکند.»
راننده با عجله گفت: «سوار شوید. آدم چه چیزهایی میبیند!»
توی راه، مرد راننده گفت: «خدا به شما رحم کرد. نیروهای عراقی آن طرف ده سنگر گرفتهاند. اگر توی ده بودند،کارتان ساخته بود. حالا هم تا میتوانید سریع دور شوید. اگر حمله بشود، با توپهاشان نابودتان میکنند.»
به گیلانغرب که رسیدیم، از ماشین پیاده شدیم و سوار یک تویوتای سپاه شدیم. مرد پاسدار ما را به روستای کاسهگران برد. ماشینهای ارتشی و سپاه، مردم را به عقب میبردند. هر ماشینی که میرسید،سعی میکرد به مردم در این طرف و آن طرف رفتن کمک کند.
به کاسهگران که رسیدیم، زن حیدر پرما منتظر بود. بچهها از دیدن ما خوشحال شدند. دایی و مادرم وقتی فهمیدند من و علیمردان برگشتهایم به روستا و وسایلمان را آوردهایم، گفتند: «پس ما هم میرویم و زود برمیگردیم.»
مادرم و داییام صبح به آبادی رفتند تا وسایل زندگیشان را بیاورند. وقتی نگاه میکنند، میبینند ماشین زیادی از روبهرو میآید. یکی از نیروهای سپاه میگوید فرار کنید ، نیروهای عراقی آمدند. مادرم که نگاه میکند، میبیند تعداد زیادی توپ و تانک دارند نزدیک میشوند. نیروهای عراقی به آنها خیلی نزدیک میشوند. آنقدر که هر لحظه احتمال داشته اسیر شوند.
وقتی مادرم رسید، گفت: «منافقین دارند میرسند، فرار کنیم. آنقدر نزدیکاند که به زودی به روستای کاسهگران میرسند.»
یک چشممان اشک و چشم دیگرمان خون شده بود. مردمی که از گیلانغرب به کاسهگران میآمدند، فریاد میزدند:
منافقین و نیروهای عراقی دارند میرسند، فرار کنید.»
وسایلمان را جمع کردیم و تا سر جاده آمدیم. شوهرم گفت: «باید برویم ماهیدشت. آنجا امن است. من جای دیگری نمیآیم.»
دایی و مادرم گفتند: «ما هم میرویم شیان. شیان، هم امن است و هم نزدیک.»
ادامه دارد ...
--------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا
مقاله سیزدهم
#بیلگیتس_عاشق_افراطی_غذا
🖋قسمت سوم
🔹 بیل و ملیندا گیتس
نظر بیلگیتس درباره «نورمن ارنست بورلاگ» نیز جالب توجه است.
گیتس، بورلاگ را تحسین میکند و او را «معلم» خود میداند و تصریح میکند:
«من هرگز دکتر نورمن بورلاگ، دانشمند گیاهشناسِ برنده جایزه نوبل را که بیشتر از هر کسی در تاریخ با گرسنگی مبارزه کرد، ندیدم، اما او را طی سالها تحسین کردهام.
زمانی که من در مورد توسعه کشاورزی شروع به یادگیری کردم، با نام او مواجه شدم؛ بهگونهای که اغلب احساس میکردم او معلم من بوده است.
او کار خود را در دهه ۱۹۴۰ آغاز کرد، که در آن زمان به کشاورزان مکزیکی کمک کرد بازده زمینهایشان با ابزار «بذر»های بهتر، تقریباً ۶ برابر شود.
در طول ۴۰ سال بعد از آن، این موفقیت به سراسر آمریکای لاتین و آسیا گسترش یافت.
انقلاب سبز، همانگونه که زندگی کاری دکتر بورلاگ نشان میدهد، گرسنگی در جهان را به نصف کاهش داد.
برخی از منتقدان میگویند که تلاش در جهان برای بهبود زندگی مردم فقیر، محکوم به شکست است. اما دکتر بورلاگ اثبات کرد پیشرفت در مقیاس بزرگ امکانپذیر است.
او یک قهرمان واقعی است و داستان زندگی او باید ما را در مورد آینده خوشبین کند.» (۲۳)
نکته قابل توجه اینکه بیل گیتس نیز با همراهی جمعی از کمپانیداران بینالمللی عمیقاً به لزوم کاهش جمعیت بشر اعتقاد دارد.
او معتقد است کره زمین ظرفیت جمعیت فعلی دنیا را ندارد، لذا تصریح میکند با بهکارگیری ابزارهای مختلف – از جمله تغذیه و واکسیناسیون – باید به کاهش جمعیت جهان مبادرت کرد. (۲۴)
از همین رو است که رکوردزنی تاریخی ایران در کاهش نرخ باروری موجب خوشحالی و احساس موفقیت «ملیندا» -همسر بیل گیتس- است.
در همین راستا سایت رسمی خزانه بذر سوالبارد از دیدار بیل گیتس و نخستوزیر نروژ در سال ۲۰۱۳ گزارشی منتشر کرده که به همداستانی این شبکه زرسالار جهانی بر این امر تأکید دارد؛ این سایت مینویسد:
«نروژ و بنیاد بیل و ملیندا گیتس، با همکاری هم تسهیلاتی فراهم کردهاند که کاهش قیمت را برای برنامه «تنظیم خانواده» در پی داشته است. برای مثال ارائه «ایمپلنت پیشگیری از بارداری مقرونبه صرفه» در کشورهای در حال توسعه را میتوان نام برد.» (۲۵)
برای آشنایی بیشتر با چگونگی ورود گیتس به برنامه غذا و سلامت، و همچنین سطح بالای اقدامات او دو مورد از اقدامات او را در بخشهای بعدی را دنبال کنید.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۱۳۴
بچه بودیم، بابام، حلقهی ازدواج مادرم رو بخاطر مشکلات مالی فروخت. 😔❤️
من و داداشام خیلی ناراحت شدیم. واسه همین، یه سال تمام هرچی تونستیم پول جمع کردیم و رفتیم یه حلقه خریدیم تا بابام به مامانم بده. 😍😍😊😊
وقتی دادیم بهش، از ذوق زد زیر گریه، کلی تشکر کرد و برد فروخت باهاش اجاره خونه رو داد.😐😂😅😃😃😃
*به نام پیوند دهنده قلبها*
*با سلام و ادب و تبریک سالروز بهترین ازدواج آسمانی در زمین*
*امام صادق علیه السلام*
*کسی که مجردی را متأهل کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف میکند.*
*مَنْ زَوَّجَ أَعْزَباً كَانَ مِمَّنْ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَة*
*وسائل الشیعه، ج. ۲۰، ص. ۴۵*
*در همین آدرس از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز روایت شده که بهترین واسطه گری، واسطه گری برای ازدواج دو نفر است تا خدا آنها را به هم برساند. یعنی از زیباترین جلوه های انسانی بشریت پا در میانی و کمک به ازدواج جوانان است که ارزش معنوی آن از بیشتر عبادات افزون است. هرگز نترسید از پا در میانی کردن و هرگز نترسید از کمک معنوی و مادی کردن برای پیوند دو قلب زیبا.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee