#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
#قبیله_لعنت
📖 تاریخ فرهنگی "قبیله لعنت"
#بنیاسرائیل_و_پیامبری
قسمت هجدهم
◀️ #انحراف ۵
از روز نخست و پس از هبوط حضرت آدم (ع) بر زمین، ابلیس برای اغوای انسانها کمر همّت بسته و عزم خود را با سوگندی بزرگ جزم کرده بود. او خدا را به عزّتش خوانده و سوگند خورده بود که فرزندان آدم را اغواء کرده و از صراط مستقیم، دور سازد و در این مسیر، او از همهی امکانات، تواناییها و جنود پلید جنّیاش بهره جسته بود.
بهعبارت دیگر، از آن روز دو جریان، یکی رحمانی و الهی و دیگری شیطانی در گسترهی زمین بهراه افتاد و هرچه زمان گذشت، بر پیچیدگی ترفندها و حیلههای جنود شیطان افزوده شد. انبیای عظام الهی نیز که از سوی خدای رحمان، بههمراه کتاب الله، ارسال میشدند، هر روز مجهّزتر، کاملتر بر طوایف و اقوام فرو میآمدند تا آنان را از دامگه ابلیس برهانند.
شاید بتوان ادوار حضور و عمل شیاطین در میان انسانها را به دو دورهی بسیط و مرکّب تقسیم نمود. تا آنجا که از عهد حضرت موسی (ع)، ابلیس شبکهای منظّم و سازمانیافته را در میان انسانها فراهم آورد تا با کمک و هدایت جنود جنّی و بهکارگیری فنون جادویی، مجال بیشتری برای اجرای برنامهها و تاکتیکها به دست آورد و گام به گام، به نابودی ادیان و فاسد کردن انسانها نزدیک شده و سیطرهی جهانی خود را در عرصهی زمین به نمایش بگذارد.
ابلیس میدانست که مجال عمل او تا وقت معلوم است. چنانکه واسپس تقاضا از خداوند برای ماندگاری تا روز قیامت، به او گفته شده بود. ابلیس خطاب به پروردگار گفت:
«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۱) گفت: پروردگارا مرا تا روزی که مردم برانگیخته میشوند، مهلت ده! [خدا] گفت: تو از مهلتیافتگانی؛ تا زمانی معیّن و معلوم.»
در «تفسیر عیّاشی» از امام صادق (ع) روایتی نقل شده که وهب از حضرت سؤال کرد: روزی که در آیهی شریفه آمده، چه روزی است؟ حضرت فرمودند:
«یا وهب! آیا تو گمان میکنی آن روزی است که خدا مردم را در آن مبعوث میکند؟ [خیر] ولیکن خداوند متعال او را مهلت میدهد تا روزی که قائم ما (عج)، مبعوث شود و جلوی سر او را گرفته، گردنش را میزند و آن روز، روز معلوم است.» (۲)
شبکه اشرار بنیاسرائیل، اوّلین سازمان متشکّل انسانی بود که با هدایت مستقیم ابلیس و جنودش در زمین تأسیس شد تا به مدد علوم غریبه و اجنّه کافر، بهصورت سازمانیافته علیه مؤمنان وارد عمل شوند.
چنانکه پیشتر بیان شد، با خودداری بنیاسرائیل در همراهی با حضرت موسی (ع) و مبارزه با عمالقه و فتح قدس، به مدّت چهل سال، سرگردانی روزیِ مقدّرِ آنها شد. آن زمان، عمالقه در منطقهی «فلسطین» مستقر بودند.
بنیاسرائیل با تجربهی بیماری و سرگردانی و مرگ، پس از رحلت حضرت موسی (ع) از وصیّ حضرت، یعنی یوشع بن نون (ع) یاری خواستند. یوشع (ع) به میدان آمد، عصا را به آب زد، آب شکافته شد و بنیاسرائیل از آب رد شدند و قدس فتح گردید؛ (۳) اما دیگربار زمینگیر شدند. به هواپرستی و عشرت روی آوردند و از ادامهی مأموریت بازماندند.
یوشع بن نون (ع) رحلت فرمود و بدعت پیامبرکُشی در میان بنیاسرائیل مرسوم شد و شهوتپرستی عادت آنان گردید؛ اما آنچه که بزرگترین ضربه را بر پیکر بنیاسرائیل وارد ساخته و آنان را تبدیل به جرثومهی فساد در مقابل انبیای الهی و آموزه های وحیانی ساخت، تفکر نژادپرستانه بود.
به واقع جهان بینی نژادپرستانه، تبدیل به نگرش کلّی شبکه اشرار بنیاسرائیل شد.
همهی عنایات و حمایتهای آسمانی، برای انجام مأموریت محوّله به بنیاسرائیل و تداوم آن نیز در گرو وفاداری به عهدها و انجام آن مأموریت بود؛ در حالیکه بنیاسرائیل، ضمن گسست عهد انبیای الهی، از انجام مأموریت نیز سر باز زده و در عوض، بر این گمان و وهم پای فشردند که برگزیدهی حضرت خداوندیاند و ملک زمینی (ارض مقدّس) حسب برتری نژادی، به آنها وعده داده شده است؛ در حالیکه هدف خداوند متعال، استقرار حاکمیت دین در گسترهی زمین و محو شرک و بتپرستی بود و بنیاسرائیل گمان بردند، برتری نژادی، باعث آن همه داد و دهش و رحمت حضرت خداوند متعال بوده است. خداوند بهصراحت در «قرآن» میفرماید از بنیاسرائیل پیمان گرفته شده بود:
«لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَ فَرِيقًا يَقْتُلُونَ (۴)
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🌺❤️ #بی_تو_هرگز ❤️🌺
🇮🇷 قسمت هجدهم 🇮🇷
✒گمانی فوق هر گمان
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ...
وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد...
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ...
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ...
هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ...
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ...
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...
سال ۷۵، ۷۶ ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصصی شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ...
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ...
علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین …
– ازت درخواستی دارم … می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی …با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم … خیلی جا خورده بودم… و فراموشش کردم …فکر کردم یه خواب همین طوریه … پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …چند شب گذشت …علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت …
– هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …
خیلی دلم سوخت …
– اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی تونم …زینب بوی تو رو میده … نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم … برام سخته …
با حالت عجیبی بهم نگاه کرد …
– هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره … اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای … راضی به رضای خدا باش …
گریه ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم … دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود … همه این سالها دلتنگی و سختی رو … بودن با زینب برام آسون کرده بود …حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش …
– سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم …
– دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم…
رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد …
– مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …
ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم … یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود…
– از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ …
خندید …
– تا نگی چی شده ولت نمی کنم …
بغض گلوم رو گرفت …
– زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟…
دست هاش شل شد و من رو ول کرد …
◀️ ادامه دارد...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#دشمن_شناسی
#غرب_همچنان_وحشی (۱۲)
#تاریخ_مستطاب_آمریکا ۴
#بردگی_مدرسه_متمدن
🔴🔴 آمریکاییهای ساکن در ایالت های جنوبی، از بردگان سیاه پوست برای کشاورزی در زمینهای وسیع به جا مانده از سرخ پوستان منقرض شده استفاده می کردند.
بدین طریق هزاران هکتار مزرعه ذرت و نیشکر ایجاد شد.
🔴🔴 برده های سیاه از شخم زدن زمین تا برداشت محصول را خودشان انجام می دادند و در این بین روزانه حدود ۲۰۰ ضربه شلاق می خوردند.
در روز یک یا دو وعده غذایشان نیز ممکن بود یا فراموش شود و یا به خاطر کم کاری(!!) حذف شود.
در این بین اجساد بردگانی هم که به خاطر کار زیاد می مردند در همان زمینها دفن می شد تا موجبات حاصل خیزی زمینها فراهم شود.
🔴🔴 اربابان سفید از روشهای تربیتی(!!) دیگری مثل داغ کردن برده ها با آهن داغ، سوزاندن مستقیم آنها با آتش،انداختن آنها درون دیگ های آب جوش و ... نیز استفاده می کردند.
و این است نمونه هایی از تمدن(#توحش_مدرن) غاصبان قارهی جدید ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کودکانه
📺کارتون زیبای #مهارتهای_زندگی ۱۱
🎞این قسمت : مسابقه رایانه
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee